هیچ‌یک در هفته پژوهش شیرین به‌سر می‌برد. با شما به واسطه خوب‌رویی بهنوش طباطبائی از شیرین می‌گوییم. داستان به آن‌جا رسید که شاپور برای آوردن «شیرین» نزد خسرو به قصر بازگشت. اما داستان باز گره خورد و دیدار میسر نشد. برای درک بهتر، شماره‌های یک، دو، سه، چهار و پنج را می‌توانید بخوانید.
درگذشت هرمز
آن‌‌طور که حکیم گنجه می‌گوید درمیانه بازگشت شیرین به ارمن، خسروپرویز ارمن را ناچار ترک می‌کند. چرا که با شنیدن خبر مرگ پدر، مصلحت در آن می‌بیند که به پایتخت رفته کار ملک را سامان بخشد. بنابراین وقتی شاپور همراه شیرین به ارمن می‌رسد، شاه از ارمن رفته است.
چو سالار جهان چشم از جهان بست
به سالاری تو را باید میان بست
ز نزدیکان تخت خسروانی
نبشته هر یکی حرفی نهانی
که زنهار آمدن را کار فرمای
جهان از دست شد تعجیل بنمای
گرت سر در گل است آن جا مشویش
و گر لب بر سخن با کس مگویش
چو خسرو دید که ایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد
خسروپرویز به سمت سرزمین شهنشهی‌اش شتافت و شیرین از این طرف برای مدتی نزد عمه ماند و مهرها دید. شیرین همان شیرین سابق می‌شود و به گشت‌وگذار می‌پردازد و خسرو به مملکت‌داری و عیش و نوش.
گریختن خسرو همانا و دیدار با شیرین همانا
به فرخ‌تر زمان شاه جوان‌بخت
به دارالملک خود شد بر سر تخت
خسرو بر تخت پادشاهی نشست اما آنقدر بی‌مبالاتی و میگساری کرد که رشته کار از دست او بدر شد. اعتراض‌ها بالاگرفت و بهرام چوبین نیز کمر همت علیه او بست‌:
کزین کودک جهان‌داری نیاید
پدرکش پادشاهی را نشاید
همین بی‌مبالاتی‌ها و عزم بهرام، شاه را فراری می‌دهد. خسرو پرویز مدتی در موقان می‌ماند:
وز آن جا سوی موقان کرد منزل
مغانه عشق آن بت‌خانه در دل

در همین روزگار است که خسرو پرویز و شیرین، در شکارگاه هم را می‌بینند و این بار همدیگر را می‌شناسند.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک
گذشته ساعتی، سر برگرفتند
زمین از اشک در گوهر گرفتند
به آیین‌تر بپرسیدند خود را
فرو گفتند لَختی نیک و بد را
سخن بسیار بود اندیشه کردند
به کم گفتن صبوری پیشه کردند.

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبازدیدها: 1475
تاریخ انتشار:17 خرداد, 1403

دیدگاه خود را بنویسید