این یادداشت از مصاحبه فروغ فرخزاد با رادیو تهران برداشته شده است. مصاحبه کننده از فروغ می‌خواهد که نظرش را درباره چند شاعر بگوید. از این‌جا می‌توانید بخوانید.
کسرایی: معذرت می‌خواهم مطلقاً قبولش ندارم. می‌خواهد بدش بیاید، می‌خواهد خوشش بیاید. او نه حرف دارد و نه اگر حرفی داشته باشد، حرف صمیمانه‌ایست. زبانش شل‌ولق است. فرم‌های شعرش خیلی دستمالی شده است. شعر برایش تفننیست، مثل تمام کارهای دیگرش. شعرش نه خون دارد، نه مغز، نه قلب، نه غم، نه شادی. همینطوری برای خودش چیزیست. وقتی هم که داد می‌زند انگار دارد آواز می‌خواند.

سایه: غزل‌هایش را ترجیح می‌دهم. بقیه شعرهایش هم در همان مایه غزل است. زیباست، ساده است، اما صمیمیتش کافی نیست. خیلی محدود است. دوره‌اش تمام شده.

آتشی: با دیوان اولش مرا به‌کلی طرفدار خودش کرد. خصوصیات شعرش به‌کلی با دیگران فرق داشت. برای خودش و آب و خاک خودش بود وقتی کتاب اول او را با کتاب خودم مقایسه می‌کنم شرمنده می‌شوم. اما نمی‌دانم چرا دیگر از او خبری نیست. نباید به تهران می‌آمد. بچه‌های تهران آدم را خراب می‌کنند. هرجا شعری از او دیده‌ام با حوصله خوانده‌ام. اگر خودش را حفظ کند،خیلی خوب خواهد شد.

سپهری: از بخش آخر کتاب آواز آفتاب شروع می‌شود و به شکل تازه و مسحور کننده‌ای هم شروع می‌شود و همینطور ادامه دارد و پیش می‌رود سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب‌ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی‌کند او از انسان و زندگی حرف می‌زند و به همین دلیل وسیع است در زمینه وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می‌کرد آنوقت می‌دیدید که به کجا خواهد رسید.

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبرچسب‌ها: , , , بازدیدها: 29262
تاریخ انتشار:31 تیر, 1403

دیدگاه خود را بنویسید