آدمی، حیوان ناطقی است محکوم به روایت و چه طریقی پسندیدهتر از قصه؟ یکی از نخستین اشکال قصه، نمایش است. نمایش نه از پس دیوارنگارهها که از پس تن است که راهش را به زندگی انسان باز میکند.
بدن، نه حملکنندهی روان، که حامل اندیشه و ایدههای اوست و چه پردهای شایستهتر از این یاور همیشه مؤمن برای نمایش؟ در نخستین آیینها میشود ردپایش را یافت؛ میان رقصهای دور آتش قبایل نخستین، نقش بسته بر کوزههای سفالی.
«رقص به قدمت انسان است، و به قدمت آرزوی او به بیان حالات خویشتن، برای سهیم کردن دیگران در شادیها و غمهای خویش، با بیواسطهترین ابزاری که در اختیارش داشت؛ بدنش.»
(تاریخ مردمشناسی، ص ۲۹۷)
رقص کردی، از بازماندگان رقص به مثابه نمایش و میراث نمایشهای حماسی و رزمگونهی مادهاست. رهاست و پیروز. آنکه حرکت را آغاز میکند؛ سردار است و دیگرانی که دست یکدیگرند را به صلح میفشارند سرباز و «سر چوپیکش»، با دستمالی در دست، پرچم سفید پس از صلح را بالا میبرد. اما مهمترین بخشش، دستمال و دستها و تنها نیست؛ پویایی است که به آن شکل و شمایل یک نمایش آیینی را میبخشد.
پس از مادها، این اشکانیان بودند که طلایهدار آیین ایشان شدند. در شکل و شمایلی نوین، رقص را بازآفریدند؛ میان میدان جنگ با چوببازی. نمایش در گذشته، منطبق با حال و احوال مردمان هر سرزمین حال متغیری داشته و نمایش در دوران اشکانیان مبتنی بر شمشیربازی بوده. چنان که کودکان را از خردسالی با چوب تعلیم میدادند تا به وقت نیاز شمشیر به دست گرفته و از قوم و قبیلۀ خود دفاع کنند.
ایشان مردمانی عشایر، کوچنشین و قبایلی جنگجو و تیرانداز بودند. بدیهی است که نمیتوان از چنین مردمانی انتظار نمایشی غیربدنمند را داشت.
«نمایش چوب بازی از رقصهای نمادین و برگرفته از نمایش جنگی است که برای آمادگی مستمر در برابر دشمن، چابکی، چالاکی و سرعت عمل با ساز و دهل در جنگها اجرا میشده است.»
نمایش در دورهی اشکانیان با نمایش در یونان درهم آمیخت، چرا که زبان یونانی علاوهبر زبان آرامی یکی از زبانهای رسمی امپراتوری ایران بود.
تراژدیهای بسیاری در این دوره اجرا شد و پادشاهان پارت حتی در سفرهای خود گروهی از بازیگران را به دنبال میبردند چنان که آوردهاند؛ اُرُد-اشک سیزدهم-سر کراسوس را هنگام تماشای نمایش باکائه از جانب سورنا دریافت کرد. علاوهبر این در این دوره بود که داستانهایی چون یادگار زریران، ویس و رامین، بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار و… شکل گرفتند.
یادگار زریران که به گوسانها نسبت داده شده است؛ برخلاف بسیاری از متنهای دورهی باستان، سویهی دینی آشکاری ندارد و پیش از آنکه متنی ادبی باشد، برای اجرا طراحی شده است. داستان جنگ پادشاه ايران، گشتاسب است با شاه خيونان، ارجاسب. پس از اینکه گشتاسپ و خاندان او به آیین مزداپرستی-زرتشتی-رو میآورند، ارجاسپ، شاه خیونها، در نامهای که به گشتاسپ مینویسد از او میخواهد که از این دین نو برگردد یا آماده جنگ شود.
چون گشتاسپ در دادن پاسخ به ارجاسپ تردید میکند، زریر، برادر او، پاسخ نامه را به تندی میدهد و با ارجاسب قرار جنگ میگذارد و فرماندهی سپاه ایران را عهدهدار میشود. پس از یک ماه دو سپاه با یکدیگر روبهرو میشوند و چنانكه جاماسب، وزیر گشتاسب، پیشگویی کرده بود، زریر و چند تن دیگر از نزدیکان گشتاسب کشته میشوند.
«چهار نشانه یادگار زریران را به تعزیه پیوند میزند: نخست فضای غمگسارانه-و نه تراژدیک به معنای یونانی-دو دیگر، پاسداری از دین نو بنیاد، سومین شهادت و سوگواری برای پهلوان شهید، و سر آخر تقدیری که شب شهادت بر یارانش آشکار میشود.»
برای تاریخ نمیتوان مبدأ روشنی متصور شد و اینطور بهنظر میرسد که نمایش از همان نخستین لحظات آفرینش، همراه آدمی بوده؛ در روان و تنش. چنان که هرچه پیشتر به عقب برگردیم؛ بیشتر نمایش را بدنمند مییابیم. و در این میان است که با بازگشت به گذشته، ارتباط تنگاتنگ میان انسان و طبیعت، انسان و باورمندیهای مذهبیش، گسستنیناپذیرتر میشود. چنان که از مشهورترین جلوههای نمایش پیش از اسلام، میتوان تعزیه را نام برد.
برخلاف باور عموم که میپندارند تعزیه پس از عصر صفوی و راهیابی روایات اسلامی بود که رواج یافت، تعزیهخوانی ریشه در باورهای اسطورهای ایرانیان دارد. از ایرج و برادرکشی راهش را پیدا میکند تا سیاوش و پسرکشی رستم و بعدتر در عاشورا جای پایش را محکم میکند.
«تعزیه از به ناحق کشته شدن ایرج، سیاوش و تجلی سیمای معصوم، سوگ و اندوه آنان در قالب حرکات نمایشی و مویههای حزنانگیز در تاریخ فرهنگ ایران شکل گرفته است.
سوگنامه و چهرههای معصوم آنان از قعر اسطورهها بیرون آمد، با روح و آرمان مردم پیوند خورد، از مرگ ناجوانمردانهشان به تلخی یاد کردند و در سوگشان به تعزیت نشستند که با کلام حزنانگیز از درون برمیخاست.»
(تاریخ نمایش، تئاتر و اسطوره در عهد باستان، فصل چهارم: ایران، حماسهی ایرج، ص ۲۲۸)
جنگهای ایران و توران، یکی از اصلیترین محوریتهای شاهنامه را تشکیل میدهند. جنگی که از اختلاف میان سه برادر آغاز میشود.
فریدون را سه پسر بود؛ سلم، تور و کوچکترین ایشان، ایرج. آنها را به ظاهر شدن اژدهایی آزمود. و براساس نتیجهی همین آزمون سرزمینش را میان پسرانش تقسیم کرد؛ توران و چین را به تور، روم و خاور را به سلم و ایران و دشت سواران را به ایرج. تور و سلم به ایرج رشک بردند، او را به جنگ خواندند و وقتی سرباز زد ؛ سر از تنش جدا کرده و برای پدر فرستادند.
تخت پادشاهی ایرج را خاک سیاه ریختند و چنین شد که ایران به سوگ نشست.
«در اساطیر و حماسه، در اوستا و شاهنامه، اهورائیان و ایرانیان کشتار را آغاز نمیکنند اما چون ستیزهجویان میتازند دیگر نابودی آنان، راستی و داد، نظام و ناموس هستی است.»
(سوگ سیاوش، ص ۳۶)
و چنین است که منوچهر، پادشاه پیشدادیان، فرزندِ دخترِ ایرج، ماموریت مییابد انتقام خون پدربزرگش را از سلم و تور خونریز و بدطینت بگیرد. و همین نمایش در دورۀ کیانیان با عنوان کین سیاوش بازآفرینی میشود. سیاوش، پسر کیکاووس، شاه ایران، در پی دسیسههای سودابه، همسر پدرش از دربار گریزان میشود و وقتی پدر در میانۀ جنگ با توران، بر بدعهدی پافشاری میکند و حضر به آتش بس نمیشود؛ تورانیان بهش پیشنهاد اماننامه میدهند.
اما طی دسیسهی کرسیورز، برادر افراسیاب، شاه توران، تورانیان سیاوش را میکشند و سر از تنش جدا میکنند. از خون او، گیاه خونسیاوشان میروید.
«هرساله در سالروز کشته شدن سیاوش افزون بر اجرای تعزیه، سوگواران به صورت دسته با حمل علم و کتل به سمت قتلگاه سیاوش حرکت میکردند. بر پایه مدارک برجای مانده برخی از سوگواران با ضربه زدن به خود، به یاد خون سیاوش از اندامهایشان خون جاری میکردند. هیئت نوازندگان در نوحهخوانی سوگواران را همراهی میکرد. این مراسم چند روز ادامه داشت سپس مراسم ادای نذر به یاد جوان شهید و غذا دادن به سوگواران انجام میشد.»
(تاریخ نمایش، تئاتر و اسطوره در عهد باستان، فصل چهارم: ایران، اسطورهی سیاوش و سودابه، ص ۲۴۸)
تعزیه را میتوان جانشین بر حق تراژدی در ایران کهن خواند؛ هردو با دو نیروی خیر و شر در ستیزند، به زندگی شاه و شاهزادگان میپردازند و گرچه شر همیشه در ظاهر پیروز است این حق-مظلوم-است که ماندگار میشود. همانطور که تراژدی با گذر زمان تکامل یافت؛ تعزیه هم بنا به شرایط گاه حتی لحن طنز به خود گرفت و ستمگران را مورد انتقاد و نکوهش قرار داد.
گرچه داستان سیاوش ابتدا راهش را با تعزیه به نمایش باز کرد، اما اثر ماندگارتری هم تا امروز از خود برجای گذشته؛ حاجی فیروز با چهرهای سیاه و لباسی قرمز. چهرۀ سیاهش نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نماد خون سیاوش است که به ناحق ریخته شده و سرود و شادی او، شادی و سرور زندگی مجدد. چرا که طبق اساطیر ایرانی کیخسرو، پسر سیاوش، نماد بازگشت خود سیاوش است که در روز ششم فروردین کین پدر را با کشتن افراسیاب میگیرد.
اینطور بهنظر میرسد که برخلاف امروز، نمایش در زندگی مردمان گذشته نه در حاشیه که یکی از محوریتهای روزمره آن بوده است. آنچه از رقص نمایش محور دیروز در امروز باقی مانده بخشی از رسمی کهن است که تحت عنوان چهارشنبه سوری شناخته میشود.
«آیین گرامیداشت و پرستش آتش نزد اقوام آریایی محترم شمرده میشد و برپایی آن چنانکه از نقش سفالها برمیآید با رقصهای دستهجمعی نیایشی گرداگرد آن، چهرهآرایی عجیب، ایجاد صداهای خاص برپا میشده و در پرستشگاهها با شکوه ویژه برگزار میشده است.»
(تاریخ نمایش، تئاتر و اسطوره در عهد باستان، فصل چهارم: ایران، رسم چهارشنبه سوری، ص ۲۲۰)
عروس گلی، با چهرهآراییهای عجیبش از رسوم به جای ماندۀ چهارشنبه سوریست. نمایشی سیار و میدانی که تحت عنوانی امروزیتر میتوانیم آن را نوعی نمایش خیابانی بخوانیم. این نمایش که هشت نقش اصلی دارد؛ امروزه در برخی مناطق استان گیلان همچنان اجرا میشود. موضوع نمایش حول محور دعوای پیربابو، پیرمردی با لباس کهنه و غول، مردی با کلاهی از ساقههای خشک برنج بر سر، بر سر نازخانم یا همان عروس گلی است که درنهایت به گرفتن کشتی میان این دو منجر میشود.
مردمان دیروز هر صبح به قصد نمایش و یکهتازی در کارزار زندگی از خواب برمیخاستند و هرشب، با فکر به ایزدان و الهههای آسمان به خاک میرفتند. همان آنانی که مراسمهای عبادتشان از آناهیتا تا تیشتر کم از نمایش نداشته.
در عصر ساسانیان نمایش بار دیگر به گونهای تازه دگرگون میشود. پتواژگویی نامیست که ساسانیان به هنرهای نمایشی خود دادند.
متوالترین شیوهی نمایش در این دوره نقالی بوده. چرا که عامهی مردم اجازهی سوادآموزی نداشتند و نقالی این امکان را فراهم میکرد تا هرکس با هر سطح از سواد به قدر وسع از آن بهره بجوید. در این دوره هرنوع روایت و نمایشی از الگویی فرابشری برخوردار بود. در همین دوره بود که بهرام گور از دربار شنگل، حکمران هندوستان درخواست کرد تا گروهی خواننده و نوازنده و بازیگر به نام کولی به ایران بفرستد تا این کولیها در سراسر ایران پخش شوند و مردم را سرگرم کنند.
«حمزهی اصفهانی» در وقایعنامهی خود نوشته: «بهرام گور فرمان داد مردم ایران زمین نیمی از روز را کار کنند و نیم دیگر را به آسایش و خوش گذرانی بپردازند.» بهرام گور روزی گروهی از مردم را دید که خوشگذرانی نمیکردند. گفت: «مگر من شما را بازنداشته بودم از پرهیز از شادخواری و پایکوبی؟» پیش پایش به خاک افتادند و گفتند: «رامشگران و خنیاگران خواستیم به زیاده از صد سکه، اما نیافتیم.» بهرام احتمالاً درحالیکه داشته جایی میان دو پایش را با تانی میخارانده فرمان داد تا دوات و خامه آوردند و به پادشاه هند نامه نوشت و او بی درنگ دوازده هزار رامشگر و خنیاگرش را برای بهرام پیشکش فرستاد. بهرام آنها را در کشور پراکند تا بر رقم شادخواران بیفزایند.»
(ناتمامی، زهرا عبدی، ص ۱۰۱)
آنچه اشاره شد تنها بخش کوچکی از نمایش پیش از اسلام در ایران بود. اما نمایش در این دوران تنها به موارد گفته شده محدود نمیشود. و گستردهی بزرگتری را در بر میگیرد. زمانی که از نمایش در دوران پیش از اسلام در ایران صحبت میکنیم؛ نباید دمی از عنصر خیال، اسطوره و چه بسا ادیان باستانی ایرانیان غافل شویم. بسیاری از متونی که امروزه تحت عنوان نمایشنامه از دوران باستان برجای ماندهاند، پیش از آنکه متنی ملودرام، حماسی و یا تراژدیک باشند؛ متنی دینی هستند. علاوهبر این، نمایش در دوران باستان، نه تنها در ایران که در هرجای جهان پیوند تنگاتنگی با امور روزمرهی مردمان باستان داشته و همواره در مرکز زندگی ایشان قرار داشته. بدیهی است که وقتی از نمایشهای قبل از اسلام صحبت میکنیم، نباید توقع تماشاخانههایی چنان که امروزه شاهد آن هستیم را داشته باشیم. چه بسا بسیاری از امور باستانی همچون آیین بزرگداشت نوروز را، بتوان به عنوان یک جشنوارهی ملی خوانش کرد که نمایش بخشی از آن را تشکیل میدهد. با این حال نباید از این مورد هم تخطی کرد که نمایش پس از اسلام همواره وامدار نمایش پیش از اسلام است چرا که آیندۀ هر ملت روی شانهی گذشتهی ایشان ایستاده است. بدون آگاهی از میراثمان، چهطور میخواهیم از آن، پاسداری کنیم؟
منتظر یادداشت نمایش پس از اسلام باشید.