من پرسیدم: کنجکاو شدم بیشتر توضیح میدی؟
صدف با تکان سر و گذاشتن استکان چای کنار رز سفیدی که سوسوی نور ورودی درز پنجره رو به چشمای سیاه درشتش میریخت گفت:
امیری سالها در همسایگی خونه پدریم زندگی میکرد، «طراح لباسوصحنه» چیرهدستی بود و هست. خودت بهتر میدونی. این اواخر چشماش کمسو شده و رو ریزه کاری دقت اون قدیما رو نداره. واسه همینه آدرس خیاطی تو رو بهم داد.
دقیقاً عصر سهشنبه هفته پیش بود که چهره مغرور و دلفریبش یک قدمیم ظاهر شد و…
وسط حرفش پریدم و گفتم: بهت داد و …؟
شلیتهای روی میز پهن کرد و خیلی جدی انگار کلفت پدرش رو امرو نهی میکنه. سوراخ روی پارچه رو نشونم داد و گفت: باید طوری رفو کنی که به چشم نیاد. فراموش نکن از دوخت کنار کار پایین تر نباشه؛ ضمناً نوارِ روبان همرنگ کار، بینقص باشه؛ متوجه شدی؟
دستام بیحس شد، عرق سردی روی پیشونیم حس میکردم. دل به دریا زدم و گفتم باداباد. به چشاش زل زدم و این بیت رو خوندم:
«مشق کردن از نگاهت کار آسانی نبود
ما فقط از چشم تو خط و نشان آموختیم»
انگار آب روی آتش بود. خندهش بند نمیاومد. رو به من گفت: خوبه شعرم که میگی!
گفتم: نه. گاهی بعضیاشو تکرار میکنم. اشکالی داره؟
صورتش رنگ به رنگ شد انگار از دستور و امر نهی ورودش به مغازه پشیمون شده باشه، نیمنگاهی به طرفم انداخت و ادامه داد: ببخشید اگه باعث ناراحتیت شدم، آخه این شلیته یادگار مادربزرگ عزیزمه.
این بار سعدی درونم فعال شد و این بیت، نثارش شد:
«به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نبشته است به طوفان نرود»
نفهمیدم کی روی صندلی کنار میز اطو نشست و با صدایی شاید مهربونتر ادامه داد:
ماهم میگفتیم عشق قشنگه. ماهم میگفتیم میاد و میشه مشکلگشا. کف دست بو نکرده بودیم میاد میشه گره کور که میشه درد بیدرمون. ما فکر میکردیم میاد، شبا راحت سر رو بالش میذاریم، صبحا خوشحال بیدار میشیم. نمیدونستیم. ما اشتباه فکر کردیم عشق تاوان داره. عشق خوشی و سرخوشی که نمیاره هیچ؛ هرچی خوشی و دلخوشی رو بر میداره میبره. کی بود میگفت عشق دواست، کی بود؟ اصلاً آدم عاشق دردش بیدواست. عشق تاوان داره. اشتباه نکن.
اما من هنوز همون شاهین هفده سالهای بودم که کوچههای شاد و آبنباتی رو پرسه میزدم، از مدرسه تا خونه فقط برای لحظهای دیدن صدف. همون دخترک پونزده ساله. رنگ چشماش منو به کوهستان عاشقانهها میبرد که پرِ عسل بود. کاش میشد این تن رو دوباره سیسال کوچکتر بدوزم و هدیه روح هفده سالهم کنم. حالا صدف شوهر مردهای نا امید و من هنوز امیدوار. امید همینه. با عبور زمان یا چیزی از این جنس، باز هم میشه زنده باشی و عاشق.
حالا با امیدی که تو خیالم قد کشیده ادامه میدم در هیاهوی بودن، بودنی هرچند کوتاه.
خیلی زیبا و دلنشین
واقعا تحسین برانگیز👏👏
خیلی خوب بود براشون آرزوی موفقیت دارم❤️
لذت بردم از نوع دلنشین ❣️👌
لطافت و روانی موجود در متن بسیار دلپذیر بود
قلمتون توانا
هم برش خوب الگوی مناسب و دوخت عالی، اخرش هم اطو کشی بینظیر، لباسی برازنده قامت یک نویسنده، کوتاه اما اندازه، مثل جلیقه مردانه!