هیچیک در این هفته در همچهره با تاریخ شماره جدید از فروغالزمان فرخزاد میگوید. برای آشنایی بیشتر به جان کلام این شاعر در مصاحبههایش پناه ببریم. این مصاحبه بخشی از گفتوگوی او یا ایرج گرگین پخش شده در رادیو تهران مربوط به سال ۱۳۴۳ است.
راجعبه زندگی. شرح حالتان:
والله حرف زدن در این مورد به نظر من یک كار خيلی خسته کننده و بیفایدهایست. خب اين يک واقعیت است که هر آدم که به دنیا میآید، بالاخره یک تاريخ تولدی دارد. اهل شهر یا دهیست؛ در مدرسهای درس خوانده. يک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیاش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد. مثل در حوض افتادن دوره، بچگی یا مثلاً تقلب کردن دوره مدرسه، عاشق شدن دوره جوانی، عروسی کردن، از این جور چیزها دیگر. اما اگر منظور از این سؤال توضیح دادن يک مشت مسائلی است که به کار آدم مربوط میشود که در مورد من شعر است، پس باید بگویم که هنوز موقعش نشده، چون من کار شعر را بهطور جدی هنوز تازه شروع کردهام.
شعر امروز باید صاحب چه خصوصیاتی باشد؟ نكات ضعف و مثبت آن. وضع شعر امروز؟
من خیلی از شما تشکر میکنم که گفتید شعر امروزه و نگفتید شعر نو. چون داستان این است که شعر نو و کهنه ندارد. آنچه شعر امروز را از شعر دیروز جدا میکند و به آن شکل تازهای میدهد، همان جداییست که به اصطلاح میان فرمهای مادی و معنوی زندگی امروز با دیروز وجود دارد.
من فکر میکنم کار هنری يک جور بیان کردن و ساختن مجدد زندگیست و زندگی هم چیزیست که يک ماهيت متغيير دارد، جریانیست که مرتب در حال شکل عوض کردن و رشد و توسعه است. در نتیجه این بیان که همان هنر میشود، در هر دوره روحیه خودش را دارد و اگر غیر از این باشد اصلا درست نیست، هنر نیست. يک جور تقلب است.
امروز همه چیز عوض شده. دنیای ما هیچ ارتباطی به دنیای
حافظ و سعدی ندارد. من فکر میکنم که حتی دنیای من هیچ ارتباطی به دنیای پدر من ندارد. فاصلهها مطرحاند. فكر میكنم یک عده عوامل تازهای وارد زندگی ما شده که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند. فکر میکنم طرز تلقى یک آدم امروزی، نسبت به آدمی که در بیست سال پیش زندگی میکرده، کاملاً عوض شده. آن تلقی که از مفاهیم مختلف دارد، مثلاً مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت، قهرمانی… عوض شده.
چرا؟ چون محیط زندگی ما عوض شده. به نظر من تمام این مفاهیم زاییده شرایط محیط است. این مفاهيم عوض شده. مثال سادهای بزنم. راجع به عشق صحبت میکنیم. «پرسناژ مجنون که خب همیشه سمبل پایداری و استقامت در عشق بوده از نظر من که آدمی هستم که طور دیگری زندگی میکنم پرسناژ او کاملاً برای من مسخره است. وقتی علم روانشناسی میآید و او را برای من خرد میکند، تجزیه و تحلیل میکند و به من نشان میدهد که او عاشق؟ نه، يک بيمار بوده، آدمی بوده که مرتب میخواسته خودش را آزار بدهد؛ این است که خب بهکلی عوض میشود. شما فکرش را بکنید وقتی لیلیهای دوره ما در ماشین کورسی سوار میشوند و با سرعت ۱۲۰ میرانند و پلیس مرتباً جریمهشان میکند؛ آنوقت یک چنین مجنونهایی به درد این لیلیها نمیخورند. در حالیکه این مجنونها، شما نگاه کنید هنوز که هنوز است در ادبیات ما، البته ما اسم اینها را ادبیات نمیگذاریم ولی ادبیاتی که میان عدهای مطرح است، هنوز که هنوز است زیر همان درخت بید نشستهاند و دارند با کلاغ ها و آهوها درد دل میکنند.
بههرحال شعر «امروز» ما يک شعری باید باشد که خصوصیات این دوره را داشته باشد و در عین حال سازنده این شعر باید آدمی باشد که به يک حدی از تجربه و هوشیاری برسد که به محتوای شعرش ارزشی بدهد که بتواند در حد کارهایی که در دنیا عرضه میشود میان آنها خودش را جا بدهد و اگر غیر از این باشد کارش چیزی میشود که خب همه میگویند دیگر.
نكات ضعف و مثبت شعر امروز؟
اول از جنبههای ضعیف شعرمان شروع میکنیم. فکر میکنم چیزی که به اسم شعر امروز وجود دارد، و ما سعی میکنیم این طور شعر را دنبال کنیم، بهر حال بهتر است از آنطور چیزهایی که وجود دارد و باز اسمش را «شعر» میگذارند، در حالیکه مطلقاً ارتباطی به محیط ما ندارند.
ولی همین شعر، بههر حال چون يک موجود زنده است و هر موجود زندههایی يک مقدار عيبها و نقصهایی هم دارد. فکر میکنم نه تنها شعر، بلکه هر کار هنری. اینکه چرا اینجور کارها رشد پیدا نمیکنند و به يک مرحلهای نمیرسند، وجود نداشتن محیط است. اینجا هنر بیشتر حالت تفنن دارد. چه از جهت سازنده و چه از جهت خواننده. من هیچوقت واقعاً هیچوقت ندیدهام خواننده شعر، این کنجکاوی را نسبت به يک شعر داشته باشد که نگاه کند، ببيند يک شعر از نظر فرم چه ارزشی دارد و محتوا دارای چه پیامی، چه حرفیست. بعضیها هم دنبال يک مشت کنجکاویهای خیلی معمولی و بچگانه میروند که اصلاً ارتباطی با این کارها ندارد. چون محیط نیست، جریانی وجود ندارد، طبیعتاً آدمها در خودشان فرو میروند و به خودشان پناه میآورند و اگر قدرت کافی نداشته باشند از بین میروند، و اگر هم داشته باشند شعرشان يک شعر مجرد تنها و بیجان میشود. این یکی از علتهای بزرگ این راکد ماندن و رشد نکردن شعر است. دیگری آن طرز تلقی بعضی از آدمهای دست در کار شعر است. البته من پنج شش مورد را استثناء میکنم و به آنها واقعاً معتقدم، به طرز تلقی اینها از مفهوم شعر امروز و زندگی. امروز عیناً ما این حالت را در یک نقاش برای اینکه زندگی امروز را مجسم کند میبینیم که پناه میبرد به يک مشت دست بریده خط کوفی از این جور چیزها. که اینها بیشتر دکوراسیون هستند و اصلاً ارتباطی واقعی با روحیه یک آدم امروز ندارند اینها سرگرمیست. همینطور در شعر. من حتى در شعر دیدهام که اسم نان تافتون و اینجور چیزها را آوردهاند ولی این يک چيز سطحی است، يک تصوير است. اصلاً کار هنر تصویر سازی نیست، کار هنر بیان است،
بیان وجود يک آدم. دنیای حسى يک آدم بهوسيله یک مشت تصاویری که در زندگی مادیاش، روزانهاش وجود دارد. این تصاویر قابل لمس است و چون میروند دنبال اینطور چیزها، خب شعرها اغلب سطحی و بچگانه میشود. اما نکات مثبت فکر میکنم شعر دوره ما (شروع کننده این نوع شعر نیما بود و موفقترین شاعر دوره)! یکی از خصوصیات شعر دوره ما که واقعاً ارزش دارد این است که به جوهر شعری نزدیک شده.از صورت کلی گویی در آمده. از این حالت که هر بیتی شامل يک معنی باشد و در نتیجه نه حالتی را در شعرمان توسعه بدهیم و روشن کنیم و نه اینکه این حالت را برای خواننده به وجود بیاوریم که به یک حالتيی صددرصد آشنا بشود؛ از این حالت کلی گویی در آمده و به زندگی به آدم به مسائل انسانی نزديک شده. به مسائلی که ریشه هنر در اینهاست و هنر خونش را از این جور چیزها میگیرد. به این مسائل نزديک شده و امیدواریم بیشتر نزديک شود. در شعر امروز که ما به این علت میگوییم که در امروز زندگی میکنیم اصل شعر بودن است. شعرهایی که پر از آه و ناله است پر ازغم است پر از ستاره است، پر از خیمه است، پر از کاروان است. نه. البته اینها هم اگر با یک ديده امـــروزی باشند، اشکالی ندارد. ولی اشکال این است که دنیای ایندست آدمها اصلاً يک دنیای بهکلی بدون پیشرفت است و ارتباطی با ما ندارد.
و گرنه کلمات مهم نیستند، آنچه در شعر مهم است محتوا است، نه قالب. حتى در قالب غزل، يک آدم امروزی، يک آدم صميمی، يک آدم که حساسیتی نسبت به زندگی دارد و نمیخواهد به خودش دروغ بگوید، فقط به این خاطر که مدال شاعر بودن را به سینهاش بزند، فقط به این خاطر که میخواهد بسازد، خلق کند هم میتواند شعر خوب و امروزی بگوید. در قالب غزل هم میشود مسائلی را مطرح کرد. همین مسائل امروزی را و يک شعر بسیار زیبایی ساخت. چیزی که در یک شعر مطرح است فرم و قالبش نیست، محتوایش است و اگر محتوى يک شعر آن محتوایی باشد که من در دوره خودم احساس کنم که میتوانم با آن ارتباط داشته باشم بنابر این صددرصد شعر است.