پرویز محبوبم
این نامه را من فقط بهمنظور راهنمایی برای تو مینویسم و فکر می.کنم در موفقیت تو بیاثر نباشد. پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شدهام که تا اندازهای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بیاندازه پشیمانم.
بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم فرستادی و من او را نسبت به این امر بیاعتنـا دیـدم؛ دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و بدون مشاوره با هیچ کسی برای او کاغذی نوشتم و در آن کاغذ صریحاً اعتراف کردم که تو را دوست دارم و از او خواستم که خوشبختی مرا در نظر بگیرد و این قدر نسبت به این امر بیاعتنا نباشد. نمیدانم این نامه من در او چگونه اثر کرد و چه تصمیمی گرفت که همان موقع جواب کارت تو را نوشت ولی بعد من هر چه انتظار کشیدم آن را برای تو نفرستاد. این بیاعتنایی و فراموشی برای من خیلی گران تمام شد و من فکر میکردم که دیگر باید برای همیشه از تو دست دادم. همین دیروز پیش از اینکه تو بیایی درد و اندوه شدیدی به روح من فشار میآورد که من تصمیم گرفته بودم بروم پیش پدرم و آنقدر گریه کنم که راضی شود.
باور کن! اگر تو نمیآمدی و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بیرون نمیرفت من این تصمیم را عملی کرده بودم ولی خدا نخواست. من فکر میکنم که این نامه من قدری او را به شک انداخته و از این حیث کاملاً پشیمانم. بهطوری که دیگر محتاج به سرزنش هم نیستم. نمیدانم تو هم مرا مقصر میدانی یا نه؟ در هـر صــورت حالا دیگر چاره نیست. ولی آمدن آن شب تو باعث شد که او از بیاعتنایی سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت. ولی در ضمن مثل اینکه یک قدری ناراضی بود و از آنجا که من قدری بیشتر از تو به اخلاق او آشنایی دارم حس کردهام که اینها فقط و فقط بهانه است و نامه من باعث تغییر اخلاق و نظریه او شده است. صبح وقتی مامانم موضوع را برایش شرح میداد در جواب گفت که اگر او بتواند خانهای تهیه کند من راضیام.
ببین پرویز من میدانم که وضع مالی تو مساعد نیست و تو نمیتوانی به این پیشنهاد جواب مثبت بدهی ولی تو سعی کن با ملایمت او را راضی کنی که از این فکر دست بردارد و ضمناً بگو که میتوانی فعلاً خانهای اجاره کنی و بعد موقعی که وضع مالیات اجازه داد به خرید منزل هم اقدام کنی.
ولی پرویز… مطمئن باش من هیچوقت از تو بیش از حد استطاعتت تقاضایی ندارم. من از تو خانه و زندگی لوکس نمیخواهم و اینها را که مینویسم افکار شخصی من نیست یعنی من شخصاً از تو چیزی نمیخواهم و فقط مقصودم این است که تو را پیش از وقت به پیشنهادات پدرم آشنا کنم و تو در فکر چاره باشی و جواب را حاضر کنی…
من میدانم که اینها بهانهای بیشتر نیست و او مقصودش آزار دادن من است ولی من هم میل دارم تو بدانی که او خیال دارد چنین پیشنهاداتی به تو بکند و پیش پای تو مانع بگذارد. ولی تو شجاع باش و از این چیزها نترس و صریحاً بگو که حالا نمیتوانی خانه بخری ولی تا چند سال بعد مسلماً خواهی خرید و اینها را فقط برای اطمنیان بگو..
زیرا من به این چیزها اهمیت نمیدهم و وجود و عدم خانه در نظر من یکسان است.
یک موضوع دیگر را هم باید پیش تو روشن کنم و آن موضوع نامزدیست.
پرویز…مامانم امروز به من گفت که فکر نمیکنم پدرت با نامزدی موافقت کند من گفتم ولی پرویز حالا پول ندارد تا بتواند وسایل عقد را مهیا کند ولی او در جواب من پیشنهاد میکرد که من شخصاً در رد یا قبول آن اظهار عقیدهای نمیکنم و عیناً آن را برای تو شرح میدهم. تو درست فکر کن شاید تا اندازهای مفید باشد. او گفت که تو مسلماً برای تهیه مخارج عقد مجبوری از حقوق ماهیانهات سر ماه مقداری کنار بگذاری و بعد وقتی مقدار پساندازت کافی شد به این امر اقدام کنی ولی تو آن مقداری را که میتوانی و میخواهی در عرض دو سال تهیه کنی یک مرتبه از بانک سپه به عنوان قرض بگیر و بعد هر ماه پولی را که میخواستهای کنار بگذاری به بانک بده.
پرویز… این عین پیشنهاد اوست و من همانطور که یک بار دیگر هم گفتم نمیتوانم بگویم که خوب است یا بد البته تو بهتر از من صلاح خودت را تشخیص میدهی و میتوانی در این باره فکر کنی و تصمیم بگیری.
ولی پرویز… باید بگویم که چاره منحصر بهفرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدی همین است. درست است که این تصمیم هم برای من و هم برای تو ناگوار است و من هیچ وقت راضی نیستم تو را در اول جوانی مجبور کنم که به خاطر مخارج غیر لازم تن به قرض بدهی ولی از یک طرف هم میبینم که این قرض در صورت مخالفت پدرم واجب است. در هر صورت من نمیتوانم عقیده خودم را برای تو تشریح کنم. یعنی اصلاً در این باره صاحب عقیدهای نیستم تو خودت فکر کن و موضوع را درست در نظر بگیر اگر به خوشبختی تو لطمه وارد نمیکند. آن را بپذیر و گرنه من هم در این امر اصراری ندارم بلکه تو را منع میکنم.
خیلی حرفها دارم که باید سر فرصت برای تو شرح دهم پرویز. مجبورم. من از تو هیچ چیز نمیخواهم، همینقدر که تو مرا دوست داشته باشی و صاحب یک زندگی مختصر و شیرینی باشم برای من کافیست. ولی از طرف دیگر نمیتوانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع کنم زیرا میدانم که با اخلاقی که آنها دارند، مسلماً این امر به ضرر من و تو تمام میشود. ولی من تا آنجا که در قوه دارم سعی کنم که از حیث مخارج به تو کمک کنم و حتیالمقدور از خرجهای زیادی و تزیینات مزخرف جلوگیری کنم. زیرا میدانم که تو اگر رنج ببری برای من خیلی ناگوار خواهد بود و من بیشتر از تــو رنج خواهم برد.
پرویز… دیشب خودت بودی و حتماً شنیدی که مامانم چه گفت و مقصود او از شرایطی که تو باید بپذیری چه بود… من نمیدانم که تو به نوع این شرایط پی بردهای یا نه ولی فکر نمیکنم که هیچ وقت این شرایط به مرحله عمل برسد و اصلاً فکر این که شاید من و تو روزی مجبور شویم که
یکدیگر را ترک گوییم برای من تلخآور و رنجآور است چه برسد به این که بخواهیم به این کار اقدام کنیم.
من خودم هیچ میل ندارم برای تو بگویم که این شرایط چیست زیرا تا آنجا که حس کردهام کاملاً دور از عقل است. لابد از موضوع سندی که سیروس به مامانم داده اطلاع داری. این سند دلالت بر این میکرده که اگر روزی سیروس بخواهد به غیر از پوران زن دیگری اختیار کند مجبور است ۱۰۰۰۰ تومان بدهد. ببین پرویز بچهگانهتر از این پیشنهاد ممکن است در دنیا وجود داشته باشد. خیلی مضحک است. من که مخالفم. ولی از آنجا که شرط ازدواج ما را مامانم دادن این سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصدیق کن که چنین چیزی غیر ممکن است و تو اگر حقیقتاً مرا دوست داشته باشی، این سند را میدهی. من با کمال اطمینان به تو میگویم که دادن این سند برای تو کوچکترین ضرری ندارد. افسوس که اختیار دست خودم نیست. اگر نه به تو ثابت میکردم که برای من مادیات کوچکترین ارزشی ندارد و من هیچ وقت سعادتم را فدای پول نمیکنم. وجود تو برای من بیش از میلیونها ارزش دارد.
پرویز محبوبم… فکر میکنم تا آنجا که توانستهام موضوع را برای تو روشن کردم من موفقیت تو را در این امر از خدا میخواهم و از تو و مادرت یک دنیا تشکر میکنم. میدانستم که این حرفها همهاش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است که دیگران تصور میکنند. من به تو اطمینان میدهم که همه آن حرفها را فراموش کردهام و هرگز این مزخرفات نمیتواند در من تأثیر کند.
پرویز… تا آنجا که میتوانی با پیشنهادات پدرم موافقت کن و او را راضی نما. فراموش نکن که در صورت مخالفت او من و تو مجبوریم برای همیشه از یکدیگر جدا شویم.
پرویز من… دیگر بیش از این نمیتوانم بنویسم. سعادت تو را از خدا میخواهم.
خداحافظ فروغ ۱۳۲۹/۴/۲ جمعه