پرویز .. همسر محبوبم فکر میکنم حالا دیگر این اجازه را دارم که تو را همسرم خطاب کنم؛ زیرا تو اگر بخواهی میتوانی بعد از این و برای همیشه همسر محبوب من باشی. نامههای تو را دیروز دریافت کردم و باور کن بعد از خواندن آنها مخصوصاً مطالبی که در پشت آن کارت پستال قشنگ نوشته بودی به طوری یأس و غم به روح من چیره شد که تصمیم گرفته بودم بعد از این همه بی.وفایی تو و سنگدلی مادرم خودم را نابود سازم. ولی باز هم خیال تو خیال زندگی با تو خیال سعادتی که در آغوش تو میتوانم به دست بیاورم مرا وادار کرد به نزد پدرم بروم و همه چیز را برای او تعریف کنم.
پرویز .. من در آن وقت از فرط هیجان و تأثر از شدت یاس و ناامیدی میگریستم و باور کن همین گریه مریه من بود که زندگیام را تا اندازهای نجات داد.
به خدا و به آنچه که در نزد تو عزیز و مقدس است سوگند یاد میکنم که دیوانهوار دوستت دارم و پیش از این که تو بخواهی مرا ترک کنی من هم خود را از قید این زندگی سراسر رنج و ناکامی آزاد خواهم کرد، زیرا زندگی بدون تو برای من ارزشی ندارد.
پرویز .. بعد از آن که همه چیز را برای پدرم تعریف کردم و علت مخالفت تو را با آن شروط همانطور که خودت نوشته بودی شرح دادم پدرم گفت که از این حیث کاملا خیالت آسوده باشد، من تو را خودم میخواهم شوهر بدهم و هیچ کس نمیتواند در کارهای من دخالت کند. من خودم با این شروط مخالفم به پرویز بگو بیاید پیش من تا با او صحبت کنم.
پرویز… این عین گفتههای اوست ولی در عوض به من حرفی زد که ناچارم آن را برای تو بنویسم، ببین پرویز پدرم گفت درست است که این شروط بیمعنی و نابجاست ولی انسان به وسیله آن خوب میتواند میزان محبت طرف را بسنجد. یعنی اگر کسی حقیقتاً دوست بدارد در راه رسیدن به محبوبش نه تنها از مال و مذهب و مرام و عقیده و ایمان و خانواده میگذرد بلکه اگر جانش را هم بخواهند به رایگان
میدهد.
با این حرفها کاری ندارم بعدها که رسماً زن و شوهر شدیم آنقدر وقت خواهم داشت تا تلافی همه این بیمهریها و رنجها و غمهایی را که به من دادهای سرت در بیاورم.
از جانب شرطها خیالت راحت باشد ولی در عوض پدرم یک شرط خیلی کوچک با تو خواهد کرد که فقط منظورش از پیشنهاد آن این است «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد» و من متن آن را در اینجا برایت مینویسم تا زیاد بیخبر نباشی. اگر تو روزی روزگاری گذشتهها را فراموش کردی و خواستی تغییر ذائقه بدهی و در زندگیت تنوعی ایجاد نمایی یعنی همسر دیگری اختیار کنی در آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگیرم. والسلام و نامه تمام. و مطمئنم که من و تو هرگز بعدها احتیاج نخواهیم داشت که از فواید و مضرات این شرط برخوردار شویم، زیرا من تو را دوست میدارم و به زندگی آتیهام کاملاً خوشبین و علاقهمندم و معتقدم زن باید شوهرش را حفظ کند و او را برای خود نگه دارد. زن اگر مدیر، نجیب، باوفا، مهربان و خانهدار باشد، هرگز شوهرش او را ترک نخواهد کرد ولی برعکس اگر لیاقت نداشته باشد و نتواند آرزوها و تمایلات شوهرش را برآورده کند، ناچار مردم هم از زن و خانه فراری میشود و در اینجا تمام تقصیرها به گردن زن است. (و اما راجع به مهر)
اولاً باید به تو بگویم که مهر مقداری نیست که تو بخواهی نقدا آن را بپردازی، یعنی بستگی به استطاعت مالی تو ندارد و در ثانی در مقابل این همه مهربانی و لطفی که پدر من نسبت به تو ابراز میدارد، اگر تو بخواهی بگویی نه مقدار مهر را هم تنزل بدهید، نهایت بیانصافی را کردهای و باید به تو بگویم آقای سیروس خان به مراتب وضع زندگیش از تو بدتر و کیسهاش خالیتر است. فقط چیزی که هست تو مو میبینی و من پیچش مو یعنی شما ظاهر را میبینید و از باطن خبر ندارید. ولی او با آن که استطاعت مالی نداشت به خاطر پوران همه آن چیزهایی را که به او پیشنهاد کردند پذیرفت.
گذشته از اینها وقتی پدرم میگوید من هیچ چیز نمیخواهم و در عوض به دخترم هم چیزی نمیدهم،
لزومی ندارد شما قیمت آینه و شمعدان و انگشتر را پشت قباله ثبت کنید.
اما به عوض همه اینها مقدار مهر را همان مقداری قرار دادهاند که برای پوران قرار دادند و من در اینجا باید بگویم پدر و مادر من در تعیین این مقدار بیشتر از من صلاحیت دارند و تو میتوانی در این خصوص اگر ناراضی هستی با پدرم مذاکره کنی دیگر چیزی که باقی میماند موضوع طرز برگزاری عقد است که همان طور که شما میل دارید باید خیلی بیسروصدا و در یک محیط عادی مثل یک مجلس نامزدی برگزار شود و این کاملا مطابق میل شماست. شما از حیث مخارج زیاد ناراحت نباشید. من همیشه مطابق در آمدی که دارم خرج میکنم و هرگز حاضر نیستم بیش از آنچه که شما میتوانید خرج بنمایم با این ترتیب همه موافقند، پس دیگر از هیچ جهت جای نگرانی باقی نمیماند.
حال شما اگر حقیقتاً مرا دوست میدارید؛ میتوانید اقدام کنید و سعادت مرا به من بازگردانید.
پرویز. . . نمیدانم چرا بیاختیار تو را شما خطاب کردم شاید از جهت احترامیست که میخواهم به شوهر آیندهام بگذارم!!!
ولی باید بگویم که (تو) به قلب من نزدیکتر است.
پرویز… من دیگر حرفی ندارم همه چیز را برای تو نوشتم و تا آنجا که میتوانستم و قادر بودم در رفع موانع و مشکلات کوشش کردم، چون دوستت داشتم چون پرستشت میکردم، ولی تو… حالا کاملا آزاد هستی و من هم مثل تو هیچ وقت از کسی سلب آزادی نمیکنم. میتوانی هر که را که میخواهی دوست بداری و با هر که مایلی ازدواج کنی تو میتوانی در این تهران بزرگ هزاران دختر بهتر و زیباتر از من بیایی و در آغوش آنها نه تنها من بلکه همه رنجها و غمهایی را که مدت چهار ماه به من دادهای فراموش کنی، ولی مطمئن باش هیچ کدام از آنها تو را به اندازه من دوست نخواهد داشت و سعادتی را که من میتوانم ببخشم تو در کنار هیچ یک از آنان حس نخواهی کرد. من در راه رسیدن به تو که هدف عالی زندگی من بودی تا این حد کوشش و مجاهدت کردم؛ حال تو هم اگر مرا حقیقتاً دوست میداری بیش از این موضوع را سرسری نمیگیری و به آمال و آرزوهای من بیرحمانه پشت پا نمیزنی و وسایل نابودی و مرگ مرا فراهم نمیسازی، من تو را دوست دارم خیلی هم دوست دارم. نمیتوانم فراموشت کنم. قادر نیستم بیتو به زندگی ادامه دهم ولی تو میتوانی به من عمر و سعادت عطا کنی. تو میتوانی حیات مرا پر از سرور و شادمانی سازی. تو میتوانی همسر من باشی و تو میتوانی مرا و زندگانی سراسر حرمان و ناکامی مرا که در شرف نابودیست نجات دهی. تو میتوانی مرا دوست داشته باشی. ولی نمیخواهی چرا؟… نمیدانم چرا… اگر میخواستی میآمدی و ..
من آنچه را که میخواستم برای تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقی میکنم که نسبت به من ابراز میداری تا این عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود تو نفوذ کرده باشد… آن را هم نمیدانم.
پرویز …. نوشته بودی حاضرم در راه حفظ تو همهگونه فداکاری کنم نه پرويز من احتیاجی به فداکاری تو ندارم تو زنده باش و به خاطر کسانی که دوستت میدارند زندگی کن ولی… گل خودت را حفظ نما و مخواه که این گل ناشکفته پژمرده شود.
مطمئن باش وقتی پژمرد تو پشیمان خواهی شد. پرویز این آخرین حرف من است. تو را مجبور نمیکنم تو آزادی خیلی هم آزادی، اگر مرا دوست نداری اگر نمیخواهی با من زندگی کنی من هم اصراری ندارم مثلی است معروف که میگویند: «برای کسی بمیر که برایت تب کند.»
من تا این درجه میتوانستم به تو کمک کنم و کردم من تا آنجا که قادر بودم به تنهایی در راه رسیدن به هدف و مقصودم یعنی تو کوشش کردم حال وقتی تو را نسبت به خود بیاعتنا و نسبت به زحماتی که کشیدهام حق ناشناس میبینم، بیش از این در مقابل تو نمیتوانم پایداری کنم. من هـم شخصیتی دارم و به شخصیت خودم فوقالعاده علاقهمندم و هرگز حاضر نیستم آن را از دست بدهم. من تا این حد حاضر شدم خودم را در مقابل تو کوچک و بیچاره نمایم. یعنی این عشق تو بود که مرا وادار میکرد از همه چیز حتی از شخصیت خودم هم بگذرم. ولی بیش از این نمیتوانم و شئونات و حیثیات خانوادگی من به من اجازه نمیدهد باز هم به تو اصرار کنم، نه تو اگر مرا دوست داشته باشی میآیی و هر دو در کنار هم زندگانی نوینی را آغاز میکنیم ولی اگر نه نمیخواهی و مایل نیستی میتوانی صریحاً بگویی و من جز اینکه با یک دنیا حسرت و ناکامی از تو چشم بپوشم و بعد یک عمر سراسر رنج و بدبختی را به احترام تو با تنهایی به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو و همسر آیندهات را از خدا بخواهم و طلب کنم کار دیگری ندارم.
پرویز اگر میتوانی مرا فراموش کنی فراموش کن اگر قادر هستی بیرحمانه آمال و آرزوهای مرا لگدمال سازی مرا فراموش کن. اگر نمیتوانی و حاضر نیستی در مقابل این همه سعی و کوشش من پاداشی بدهی، باز هم مرا ترک کن
من نه تنها به تو اعتراض نمیکنم. بلکه به خودم این حق را نمیدهم که اصلاً بگویم چرا؟ چرا؟ چون من را دوست نداری.
پرویز دیگر قادر نیستم برای تو چیزی بنویسم. گذشته از اینکه دستم درد گرفته یک پرده اشک هم جلوی دیدگانم را پوشانیده است. افسوس که اگر تو نخواهی دیگر این دست قادر نخواهد بود تا در میان دست تو جای گیرد و همه درد خود را فراموش کند.
و این دیده هرگز با آن همه امید و آرزو به دیدگان تو دوخته نخواهد شد و در نگاه تو مستی یک عمر .. یک عمر پر از سرر و شادمانی را نخواهد یافت. میدانم که خیلی بدبختم اگر نتوانستم بعد از تو زندگی کنم و مرگ را ترجیح دادم تو هرگز ملامتم نکنی. زیرا وقتی انسان مایه زندگیاش را از دست داد، ناچار است بمیرد. زندگی بیوجود تو برای من ارزشی ندارد. وقتی مردم راحت میشوم، خیلی راحت نه از بیوفایی تو رنج میبرم و نه از سنگدلی مادرم و تو در آن صورت هرگز نخواهی توانست با نامههای غمانگیز خودت یک مشت گوشت و استخوان بیجان را بیرحمانه آزار دهی. بله پرویز وقتی تو هم مرا ترک کردی من میمیرم. بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
خداحافظ تو یا فقط برای امروز یا برای همیشه آن هم بستگی کامل به تصمیم تو دارد، من به وسیله تلفن از تصمیم
شما آگاه میشوم. روز پنجشنبه به شما تلفن میکنم.
فروغ