کاش می‌شد برگشت به وقتی که تلفن همراهی در کار نبود و نامه‌ها حرف اول و آخر دلتنگی رو به هم می‌چسبوندن که راز سر به مهر یه احوال‌پرسی ساده رو توی تک تک خطاشون نگه دارن.
همون موقع‌ها که توی کوچه‌ها بوی ناهار رقابت می‌کرد با گلای یاس پیچیده به دیوار.

همون سالا که کلاغه به خونه‌ش نمی‌رسید و صدای لالایی مادرا از دعوای همسایه بلندتر بود.

به چند سال قبل و قبل‌ترش برگردیم می‌شه همونی که می‌خوای؟
می‌شه همونی که بستنی‌ش خوشمزه‌تره، شیرینی‌ش شیرین‌تره، غذاهاش بوبرنگی‌تره، قصه‌هاش شنیدنی‌تره، به چند سال قبل‌تر؟ چطوری بلدی بری به وقتی که دختر همسایه دلبر بود و سبد قرمز مادرا جای نون سنگک و راننده تاکسیا معتمد و معلما همه چی بلد و حجره‌دارا امین مردم.
ما این‌طوری بلد بودیم. هیچ‌یک با پروژه جدیدش قصه می‌گه. قصه آدما تو سال‌های دور اما دیر.

بعد از هم‌چهره با تاریخ، هم نشانی با طبیعت، این‌بار «هزار و سیصد و خاطره»

عشق و چند دقیقه

نه که فکر کنی عشق فقط تو قصه‌هاست که هفت قرآن به میون قصه همین ما بودیم و بس، که سر ناسازگاری ساز ناکوک زندگی، عشق یا یادمون رفت یا با کلاهِ سرِ بادمون رفت.
لابد رفتی تو خیالات که از ما بهترون، همون چند نقطه و بسم‌الله‌ست. نه! از ما بهترون اونایی نیستن که انگاری ملحفه سفید سرشونه و موهاشون سرشونه‌شونه که بسم‌الله بگی جختی غیب می‌شن و میوفتن روت که خوابای بد بد ببینی. از ما بهترون عاشقان، اونایی که دلشون رفته برای یه لبخند دوگیسه‌ای که گفتن ای دل غریبون یا اون و یا هر چی شد دست چرخ گردون که لب می‌گزن و افسوس می‌خورن که هر چی آخرش ناخوشه برا دل خوشه.

از ما بهترون اونایی نیستن که غصه‌ت می‌دن تو تاریکی، اونایی هستن که عشق رو یادت می‌دن دم چله‌نشسته روشنایی.

الانا رو بی‌خیال که خیالاتی شدن شده اسمش عاشقی. اون قدیما که هنوز قسم، قسم بود و اسم، رسم داشت، عاشقی اسمشو نبری بود که میوفتاد به جونت با هر نگاش قلبت یه دور یادش می‌رفت بزنه که چی؟ از کنارت رد شد. که چی؟ که رو نگرفت ازت. که چی؟ آش نذری این هفته رو با چادر دندون کرده آورد دم پلاکتون. که چی؟ که شده عروس خونه‌ت.

دلسا کریم زادهدلسا کریم زاده

الانا رو نگاه نکن که عشق شده یه پیام سرسری، اون زمانا سر می‌دادیم برا سری که درد نکرده دستمال می‌بستیم. چرا؟ چون گیس‌گلابتون اسمش تو صفحه سجلدته. که چی؟ بچه‌ها بهش می‌گن مامان.

حالا شما فکر کن سر ظهری قامت قد قامتْ شده‌‌ش رو زیر چادر مشکی حرم برده‌ش می‌پیچوند و غذا به دست میومد که صلات ظهر و وصل کنه به ثبات دل.

دلسا کریم زاده

دلسا کریم زاده

لب می‌گزید و صدا آروم می‌گفت عشق یعنی خوشحال باشی دوستم داری. خوشحالی؟

نه که ندونه اما دلم پر می‌زنه اگه اخماش مثلثی شه گوشه چشاش. می‌دونه. اما می‌پرسه که قند آب شه تو این دل لاکردار. سر تکون می‌دم که یعنی خوشحالم.
می‌خنده. با صدای ریز که صدای النگوهاش بره تو گوشم.
حالا دلبر شده لحنشو هر وقت که نمی‌شه که حیا رو رد کنه می‌گه خوشحالی که می‌گم خوشحالمت. که این خودش همون دوستم داری، دوستت دارمه که انگار کن بین ت اول و دوم بغلش کرده باشی محکم و بگی از کجا پیدات شد.

دلسا کریم زادهسعید چنگیزیان

از ما نیست کسی که یادش بره عشق، منتظر نمی‌مونه که زمان قرض زندگیه اگه پس ندی، چندلا پهنا حساب می‌کنه. حالا گیرم که خسته، گیرم که دور، مگه میشه قدم نشی برای رقم زدن یه سفره دو نفره توی حجره‌.

سعید چنگیزیان و بانوسعید-چنگیزیان-و-بانو

ببین تصدقت، خانمی که شما باشی برای ما، شما صاحب خونه این دلی. اون ریز ریز خنده‌هات، شیوه‌نومه‌ت، چشمات که به سرحد مرگ قشنگه و شمشیر دو لبه‌ست، صدات که آشنای قلبمه، نه که فکر کنی بازیم اومده با کلمه‌ها نه. شما خیلی دلبری تو دل‌بری. شما خیلی خانومی تو خانوما. شما نشستی صاف وسط این دل دیوونه خسته از زمونه، شما که زمان نداره قلبم برات. اگه صد سال پیش و صد سال بعدم باشه، حجره باشه صحنه باشه رو قلبم پا می‌ذاری و رو چشمم می‌شینی. ملطفتی که خیلی خوشحالمت.

سعید چنگیزیان و بانوسعید چنگیزیان و بانو

کی بود می‌گفت بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود حرفهای ما راست بود؟ من پایین و بالای این دنیای رو می فروشم برای یه صدا کردن اسمم که صدات بره تو گوشم و یادم بیاد می‌میرم برات که من دوست دارم تا ته این دنیا که قراره تموم شه و من از تو نه.

سعید چنگیزیان و بانوسعید-چنگیزیان

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: مصاحبهبرچسب‌ها: , , , , بازدیدها: 56377
تاریخ انتشار:6 مهر, 1404

دیدگاه خود را بنویسید