تا به حال گردبادی را دیدهاید که به جای بلعیدن، نوازشتان کند؟ شاید طبیعی نباشد اما اهمیت چندانی ندارد، چون گردباد در نهایت گردباد است، حتی اگر به آرامی از کنار ما بگذرد. حتی اگر صدایش را نشنویم و فشارش را حس نکنیم.
سینمایی «برفک مگوالی» داستان آشفتگیای خاموش را روایت میکند.
«اترو» زنی است ۴۸ ساله، مجرد، ساکن روستایی در گرجستان، فروشنده و همه چیز در زندگی همینقدر ساده به نظر میرسد تا زمانی که دوربین، از آنچه در اطراف اتفاق میافتد برداشته شود و از آنچه در درون اتفاق میافتد، تصویر بردارد.
فیلم به کارگردانی «النه ناوریان»، فیلمساز موفق گرجستانی و بر اساس رمانی از «تامتا ملاشویلی» ساخته شده است.
«هیچ یک» گفت گویی اختصاصی با این کارگردان جوان داشته تا زوایای پر رمز و راز کاراکتر «اترو» را بهتر بشناسد و همچنین تأثیر فیلم بر زندگی را از نگاهی دیگر ببیند.
-میدانیم که فیلم «برفک مگوالی» را از یک رمان الهام گرفتهاید. چه زمانی متوجه شدید که میخواهید این کتاب را به یک فیلم تبدیل کنید؟
-موقعی که کتاب را میخواندم، از همان صفحهی اول شخصیت «اترو» مرا برانگیخت و تحت تأثیر قرارم داد و میخواستم بیشتر راجعبه او بدانم. در وسطهای کتاب بود که در ذهنم چیزی بسیار شفاف داشتم. تصوراتم دربارهی اینکه شخصیت من چگونه خواهد بود و چه کار خواهد کرد بسیار قدرتمند بود و زمانی که کتاب را تمام کردم مطمئن بودم که میخواهم از آن یک فیلم بسازم.
به جز قصه چیزی که به من انگیزهی زیادی میداد این بود که بازیگری که میخواستم را خوب میشناختم. در فیلم دیگرم «شن مرطوب» او نقش کوتاهی داشت و در طول مطالعهام او را به جای شخصیت اصلی تصور میکردم. انگار که با هر صفحه به دنبالم میآمد و همراهیام میکرد.
وقتی کتاب را تمام کردم با نویسنده ارتباط برقرار کردم تا از او اجازه بگیرم. او گفت تو را میشناسم و قبلاً کارهایت دیدهام، پس به تو اعتماد دارم و اجازه داد زندگی «اترو» را تا پردهی سینما گسترش بدهیم.
-با توجه به این توضیحات، پس از همان ابتدا میدانستید بازیگر انتخابی شما برای این نقش که خواهد بود؟
-میدانستم. پس از صحبت با نویسندهی کتاب با او تماس گرفتم و به او گفتم کتاب را بخرد و بخواند چون قرار است از آن چیزی در بیاوریم.
این که از همان ابتدا بازیگرم را داشتم، خیلی در نوشتن فیلمنامه کمک کرد چون تصویر او کاملاً آماده بود و تنها چیزی که من نیاز داشتم، تصور موقعیتهای مختلف بود.
-«اترو» زنی متفاوت از دیگران است و میتوان گفت روابط با زنهای دیگر، روابط سالمی نیستند. با این وجود چرا او به این وضعیت پایانی نمیبخشد و به زندگی در این محیط ادامه میدهد؟
من میگویم که زندگی او به آنها مربوط است. او با آنها هویت خودش را پیدا میکند. با اینکه مطمئناً میداند با آنها متفاوت است، باز هم بخشی از خود آنهاست.
«اترو» جزئی از این محیط است. در آن بزرگ شده و این نوع ارتباط را خوب میفهمد. اطمینان دارم که او راه کنار آمدن با این انسانها، حملاتشان و تمسخرهایشان، که البته دردناک هم هست را، خوب میداند. این حقیقت که او انسان آگاهتریست، برای خود او نیز مشهود است. این که او در زندگیش «انتخاب» کرده، راه زندگیاش را خودش برگزیده و باقی زنها در یک نقش از پیش تعیین شده گیر کردهاند و تمام زندگیشان باید در تلاش باشند تا وظایفشان را به بهترین نحو انجام دهند را به خوبی درک کرده و میداند این کنار آمدن و این بخشش در روابط، زندگی همهی آنها را آسانتر میکند.
آنها همه یکدیگر را میبخشند، چون برای نجات پیدا کردن از زندگی، به با هم ماندن نیاز دارند.
یاد گرفتهاند از پس این تنشها میان خودشان بر بیایند، چون اگر این تلاش نباشد، جدایی خواهند داشت که سختتر خواهد بود.
-بعد از اینکه «اترو» تغییری در زندگیاش ایجاد میکند، رویائی تکان دهنده از برادر و پدرش، که هر دوی آنها را از دست داده، میبیند. این سکانس میخواهد به ما چه بگوید؟
-در طول فیلم جنبههای درونی و بیرونی زندگی «اترو» را میبینیم. این صحنه نمایشی از درون اوست و ترسی که همواره با آن دست و پنجه نرم میکند. حتی اگر ما آن را نبینیم. گذشتهاش، و میل برای نگهداشتن وجههاش به عنوان زنی شایسته در میان مردم، نگرانیهایش به عنوان کسی که در این اجتماع رشد کرده و …
شاید اگر این احساسات وجود نداشتند، او این کارها را زودتر انجام میداد. زودتر آزادی را به دست میآورد.
اینها احساساتی هستند که در طول فیلم دستیاری برای تقابل میان این محیط و این کشمکش درونی بودهاند.
و صحنهی دیدار با پدر و برادر، در بردارندهی تروماهایی است که در طول زندگی به همراه داشته، و همان ترسی که به دوش میکشد و حالا میخواهد به دل آن رفته و آن را بشکند.
-بهعنوان یک کارگردان، به نظر شما سینما چقدر در تغییر دادن زندگی ما و شکستن ترسهایمان نقش دارد؟
-از تجربهی شخصی خودم حرف میزنم چون به نظرم دیدگاههای متفاوتی وجود دارد.
به نظرم به میزان باز بودن ذهن ما نسبت به آنچه میبینیم و میشنویم بستگی دارد. اینکه چقدر آمادگی دریافت داده یا پذیرفتن دنیای دیگران را داشته باشیم.
البته که میزان این پذیرش و تاثیرپذیری به انعطاف پذیری ما بستگی دارد. بیشتر ما عادت کردهایم که در یک جهت بیندیشیم. فیلم و سینما یک دنیای دیگر است، حتی کهکشانی دیگر و در این کهکشان ما میتوانیم چشماندازمان را عوض کنیم و همه چیز را از مسیری دیگر ببینیم. این موضوع ربطی به دوست داشتن یا نداشتن این چشم انداز ندارد، بلکه درباره ی آن است که پذیرا باشیم.
و بعد، میتوانیم با اختیار خود آن دیدگاه و چشمانداز را نگه داریم یا دور بیندازیم.
اما به طور کلی سینما رسانهای متفاوت با قدرت و تاثیرگذاری زیاد است. و اگر دیدگاه درست را بیابیم، میتواند به شکستن ترسهایمان کمک کند.
این قدرت به عنوان یک کارگردان به شما مسئولیت بسیار بزرگی میدهد. این که شما چه چیز را، چطور ارائه میدهید، و از چه زاویهای به داستان ها نگاه میکنید، مسئولیتی است که باید جدی گرفته شود.
از سینمای ایران چه تجربههایی دارید؟
زمانی را به یاد دارم که تشنهی تماشای فیلم بودم و فیلمهای زیاد ایرانیای هم برایم در صدر بودند. «کیارستمی» یکی از چهرههای اصلی است که دوست داشتم فیلمهایش را ببینم، و این سؤال خوبی در ادامهی سؤال قبل بود چون اتفاقاً یکی از فیلمهای قوی که تاثیر زیادی بر من گذاشته، فیلم «طعم گیلاس» است.
-از دیدگاهتان دربارهی تأثیر سینما تغییر چشمانداز گفتید. به نظرتان این تغییر با علاوه کردن چیزی به ما به وجود میآید یا با حذف بعضی احساسات؟
-لحظاتی در زندگی هستند که متوجه میشوی در تلهگیر کردهای. تلهای از آنچه فکر میکردی فهمیدهای و حالا باید نگرشت را تغییر بدهی تا بتوانی بیرون بیایی. باید همه چیز را از نو تولید کنی. من در این لحظات از زندگی، متوجه شدهام که از یاد بردن، سختتر از یادگیری است. از یاد بردن کار بسیار بزرگیست، و طبیعتاً شروع کردن چیزی از نو، بسیار آسانتر از ساختن و تعمیر چیزی است که داریم.
آنچه که هر کاراکتر یا هر فیلم یا حتی یک شخص مستقل به ما منتقل میکند، دادههای قویای هستند که به فضا نیاز دارند، و ما باید آماده باشیم و بتوانیم چیزهایی را از یاد برده و حذف کنیم، تا فضا را برای دیدگاههای نو باز کرده باشیم.