هنری فوندا بازیگر سینما و تئاتر آمریکایی، در طول پنج دهه در این عرصه فعال بود. او در سال ۱۹۹۹، از سوی مؤسسه فیلم آمریکا در ردیف ششم فهرست بزرگترین ستارههای مرد تمام دورانها قرار گرفت. از جمله فیلمهای به یاد ماندنی او میتوان به «حادثۀ آکس بو»، «آقای رابرتس» و «۱۲ مرد خشمگین» اشاره کرد.
الکساندر هورث، نویسنده و منتقد اتریشی که سالهای زیادی جشنواره فیلم وین را برگزار میکرد، در اولین فیلم مستندی که بهعنوان کارگردان در سال ۲۰۲۴ساخته، تصمیم گرفته به زندگی هنری فوندا بپردازد.
هنری فوندا را انسانی آزاد میبینم
حدس میزنم فیلمم به خوبی نشان میدهد که من هنری فوندا را چگونه میبینم. به آن آسانی که بیشتر مردم از او میگویند یا مینویسند، نمیتوان توصیفش کرد.
او یک انسان آزاد با قلبی مهربان بود، اما با این حال بسیار پیچیده. زیاد صحبت نمیکرد، و علاقهای به زیاد حرف زدن از خودش نداشت. بسیار گوشهگیر بود، و بهنظرم فقط با گوش دادن یا خواندن مصاحبههایش، چیز زیادی درباره او دستگیرتان نمیشود، بلکه باید بازیاش را کاملاً زیر نظر گرفت. من فکر میکنم او بخش زیادی از خود واقعیاش را در نقشهایی که بازی میکند نمایش میدهد.
خود او هم خودش را همینطور میدیده، در جایی میگوید من انسان جالبی نیستم، چیزی برای گفتن ندارم. اواخر زندگیاش هم میگوید:«من جوابهای خوبی برای سؤالهای زندگی پیدا نکردهام و خودم را دوست ندارم.» و در ادامه اینکه به همین دلیل، از زندگی کردن در نقاب انسانهای جالب با بازی کردن نقششان، لذت میبرد.
پس، من فکر میکنم برای فهمیدن او، بهتر است شخصیتهایی که زندگیشان کرده را از نزدیک بررسی کرد. کاراکترهای فرضی که او به آن.ها زندگی بخشیده، و امیدوارم فیلم من با در نظر گرفتن هر دو، یعنی شخص هنری فوندا، و بازیهایش در طول کم و بیش ۵۰ چسال، تصویری نزدیک به واقعیت از او ارائه داده باشد.
برای خود من، او تنها یک شخصیت به یادماندنی از تاریخ نیست، بلکه تلفیقی از تمام این شخصیتهاست.
با این وجود، در تاریخ آمریکا نگاه ویژهای به او شده است، به حدی که مردم از او میخواستند رییس جمهورشان بشود. و به همین دلیل است که من علاقهمند بودم تا فیلمی از او بسازم. او خود تاریخ آمریکاست، با تمرکز کامل بر شخصیت یک فرد.
هرگز به یک رئیس جمهور تبدیل نشد
با وجود اینکه فیلم از عناصری مانند زندگینامهاش، فرزندانش، پنج همسرش، بزرگ شدنش در نبراسکا (که هویت مشخصی به او بخشیده) بهره گرفته، اما این فقط بخشی از نگاه من به کاراکتر اوست.
از درخواست مردم برای رییس جمهور شدن او گفتم، و این همان دلیل نامگذاری فیلم است. که هم حقیقتی را در خود دارد و هم یک شوخی. در یک مجموعه تلویزیونی در سال ۱۹۷۶، او نقشی را بازی میکند که واقعاً این فانتزی را دارد. همان سال انتخابات در آمریکا برگزار میشود و در حالی که کشور از نظر سیاسی در دوران خوبی به سر نمیبرد، به خاطر جنگ ویتنام، رسوایی واترگیت، و رفتن نیکسون، گفته میشود تنها کسی که میتواند آمریکا را نجات بدهد، هنری فوندا است. کمپینی هم به این منظور تشکیل میشود.
خود هنری فوندا که از این اعتماد سپاسگزار است، اعلام میکند هرگز از یک بازیگر به یک رییس جمهور تبدیل نخواهد شد.
در فیلم تکههایی مستند را میبینیم که مردم باور دارند به کسی مانند هنری فوندا نیاز دارند تا از آن شرایط نجاتشان بدهد. (با خنده) من هم فکر میکنیم اگر او از بازیگری به سیاست تغییر شغل میداد، میتوانست باعث پیشرفت کشور بشود.
قابل فهم است که شخصیتی مانند او، به آن اندازه گوشه گیر و گریزان از اجتماع، خود را به هیچ وجه برای چنین عنوانی آماده نداند. وجههای دیگری از او هم هستند که به درد این شغل نمیخورد.
البته که هنر و سیاست یکی نیستند، و هنر، در تعریف سنتیاش، گاهی بسیار شخصی است. سرودن یک شعر، خلق یک تصویر، انواع مختلف سینما، همه از جایی درون هنرمند و از موضوعی شخصی سرچشمه گرفته، و سپس همه را نشانه میگیرد. نظر من این است که در ۱۵۰ سال اخیر، به دلیل تغییر سیستم زندگی، هنر هم تعریف تازهای در جهان گرفته و شاید کمتر شخصی باشد و بیشتر یک فرهنگ عمومی.
او هنرمند بود و ماند
سینما شگفتانگیز است، چرا که هر دوی این تعاریف را میتواند داشته باشد. میخواهم به این برسم که هنری فورد هم هردوی این تعاریف را در خود داشت.
هنرمند در این زمان، به حمایت مردم نیاز دارد و این اصلا بی شباهت به سیاستمدار نیست. نحوه پیشرفتن سیاست هم بسیار وابسته به هنر است. خواسته یا ناخواسته، آنچه هنرمند در اذهان میکارد تاثیر زیادی در پیش برد سیاست دارد، حتی تا انتخاب رییسجمهور.
ترانههایی که خوانده میشود، فیلمهایی که مردم دوست دارند، کتابهایی که محبوب است، حتی متنهای ساده در شبکههای اجتماعی، دنیایی برای انسان به وجود میآورد که سعی میکند به آن نزدیک شود و با اتفاقاتی مانند رأیگیری، در آن نقشی داشته باشد. حداقل تجربه من از آمریکا این است.
به همین دلیل است که شخصی مانند رونالد ریگن رییس جمهور آمریکا شد. ترامپ هم، شاید، مثال دیگری باشد (که از تلویزیون آمده). و من فکر میکنم این تلاقی هنر و سیاست، میتواند جنبههای سفید و جنبههای سیاهی داشته باشد.
در نهایت، شاید نتوان مرز مشخصی میان هنر و سیاست گذاشت، اما گاهی میتوانند خیلی دور از هم باشند. اما به هم پیوستنشان از راههای بسیار متفاوتی است. من زمان زیادی روی فیلم کار کردم. حدود پنج سال.
این طور بگویم، پژوهش درباره فیلم به ۴۰ سال قبل برمیگردد. چون من بهعنوان یک نوجوان شیفته خانواده فوندا بودم. فوندا و فرزندان و نوههایش همه در سینما فعال بودند با تماشا کردن فیلمها و خواندن دربارهشان، از همان زمان ناخودآگاه اطلاعات زیادی جمعآوری کرده بودم. پس پژوهشم به صورت موازی پیش میرفت، از یک طرف برگشتن به آنچه از پیش در ذهنم داشتم، و از طرف دیگر گردآوری اطلاعات تازه.
فوندا مصاحبههای زیادی نداشت. همانطور که گفتم، خیلی اهل صحبت کردن نبود. اما من متوجه شدم که یک مصاحبه طولانی داشته و بخشی از پژوهش صرف پیدا کردن روزنامه نگاری که با او صحبت کرده بود شد. در نهایت توانستم مصاحبهای ۱۲ ساعته که در چند روز ضبط شده بود را به دست بیاورم.
پژوهش درباره سبک زندگی او
باید بگویم که مطالعه عمیق این ۱۲ ساعت وقت زیادی را صرف خود کرد. بارها پیش میآمد که دوباره و دوباره به عقب میرفتم و چیزهایی یادداشت میکردم.
این کار فقط رونویسی یک مصاحبه نبود، بلکه شناخت عمیق فوندا از زاویهای دیگر بود. از زبان خودش. صدایش را میشنوی و از خودت میپرسی در درون او چه میگذرد.
مرحله دیگری از پژوهش، پیدا کردن شاهدان بود. برای این کار باید با افراد زیادی ارتباط میگرفتم، نویسندههای آمریکایی، افراد نظامی، کسانی از سینما، و گاهی افرادی گمنام که با او برخورد داشتهاند. درباره این افراد هم باید تحقیق میکردم، میخواندم، کارهایشان را بررسی میکردم و در نهایت خوب میشناختمشان. در این میان افراد بزرگی را برای خودم کشف کردم، برای مثال نویسندهای خارقالعادهای، مارگات فولر. زنی که خودش زندگی شگفت انگیزی داشته.
پس میتوانم بگویم قسمت زیادی از پژوهش، خیلی دور از موضوع فیلم بود، فقط برای اینکه به هر چیزی که میدانستیم، عمق بدهیم و آن را بهتر بفهمیم.
سپس، از خودم پرسیدم از تاریخ باید چه بدانم تا بتوانم این فیلم را به خوبی بسازم؟ و زمانی را صرف مطالعه در اینباره کردم. فیلم برای من به شانزده بخش تبدیل شد، شانزده بخش از اتفاقات و زنانهای مختلف، که هر بخش به خوبی مطالعه شدهذو حالا باید به تعداد زیادی از مکانهای مربوط به هنری فوندا سر میزدم.
در مسیر انتخاب بهترین مکان برای فیلم برداری هم، مانع های زیادی وجود دارد. هنگامی که به دنبال چنین مکانی بودم، به یک پایگاه هوایی رسیدیم که به طور معمول اجازه فیلمبرداری در آنجا وجود نداشت. من احساس میکردم آنجا دقیقا همان باشد که میخواستم و با آن ارتباط برقرار کرده بودم. خوشبختانه از آنجایی که پایگاه مدت کمی بعد از آن برای همیشه تخلیه میشد، ما توانستیم بخشی از فیلمبرداری را در آنجا انجام بدهیم.
مکانهای زیاد دیگری را دیدیم که مناسب به نظر میرسیدند، اما همه به من میگفتند:من چیزی برای ارائه دادن به تو ندارم. من جایی نیستیم که تو آن را در نظر داری.»
حقیقتی که در این پایگاه نهفته بود مرا کاملا به خود جلب کرد، چیزی که مکانهای دیگر نداشتند. این فیلمبرداری برای من به تجربهی بسیار جالبی تبدیل شد.