«پاریس» به شهر نور هم معروف است چرا که همیشه روشن است. این شهر فرانسه در کنار رودخانه زیبای «سن» قرار دارد. گردشگران زیادی از سراسر جهان که تعداد آن‌ها در سال ۲۰۱۴ به بیش از ۳۰ میلیون نفر می‌رسید، از این شهر زیبای فرانسه بازدید کردند. بنابراین، پاریس یکی از شهرهای محبوب جهان به حساب می‌آید. البته، شهر را نمی‌توان از روی عکس‌های پر زرق‌ و برق تبلیغاتی قضاوت کرد.
وجود فرهنگ‌های مختلف و مهاجرین بی‌شمار و تضادهای گاه و بی‌گاه آنان، قسمت مهمی از چهره شهر را تشکیل می‌دهد. اما این جا را بی‌شک می‌توان شهر عاشقان دانست.
تاکنون بیش از هزار کیلومتر را در قلب اروپا «هیچ‌هایکینگ» کرده‌ام. این‌که کنار جاده‌ای به انتظار بایستی و ندانی کدام راننده قرار است تو را به مقصد برساند. جایی در اول جاده می‌ایستم و تابلوی دست نوشته پاریس را بالا می‌برم و به ماشین‌های عبوری چشم می‌دوزم. پلاک ماشین‌ها در اتحادیه اروپا شبیه به یکدیگرند. تنها فرق آن‌ها حروف کوچکی است که نشان می‌دهد مربوط به کدام کشور هستند. ماشین‌های فرانسوی با حرف F مشخص می‌شوند.
منتظر ایستاده‌ام و در ذهنم تصور می‌کنم کدام خانواده شیک‌پوش فرانسوی که از تعطیلات خود به سمت پاریس باز می‌گردند، قرار است هم سفران من باشند. اما برخلاف تصوراتم، مجبور شدم ماشین‌های مختلفی از کشورهای آلمانی، اتریش و بلژیک سوار شوم. فرانسوی‌ها مغرورتر از این هستند که برای جهانگردان در جاده بایستند.
می‌دانم که همه جای دنیا خوب و بد دارد و تجربه‌ام معیار خوبی برای قضاوت نیست. اما خب، حداقل شروع خوبی برای ورود به شهر رویاهایم، پاریس نیست. نزدیکی نیمه‌شب به شهر می‌رسم. شهر درست مثل فیلم‌های «زباله‌های پراکنده در خیابان» ناله‌های نامفهوم پیرمرد کارتن خواب و خیابان خلوت، احساس ترس را در تنم جاری می‌کند. برخلاف بسیاری از پایتخت‌های اروپایی، پاریس شهر بزرگی است و تا محل اقامتم مسافت زیادی مانده پس تنها چاره‌ی کار استفاده از مترو است.
وارد اولین ایستگاه می‌شوم و راهروهای پیچ در پیچ را به دنبال متصدی ایستگاه می‌گردم. خانم سیاهپوست فروشنده یا انگلیسی نمی‌داند یا حوصله یک مسافر خاورمیانه‌ای وامانده را ندارد. در برابر سؤال‌هایم غرولندی به فرانسوی می‌کند و بلیتی را به همراه یک نقشه‌ی مترو از زیر جداره شیشه‌ی محافظ خود که کم از محافظ باجه‌های بانک ندارد، بیرون می‌فرستد.
نقشه‌ی مترو بی‌شباهت به نقشه گنج نیست و این البته از بزرگ‌ترین شبکه مترو اروپا با ۱۶ خط و بیش از ۳۰۰ ایستگاه عجیب نیست. من، مثل موشی که در یک هزارتو گیر کرده باشد، نیم ساعت در حال پیدا کردن مسیر و مشخص کردن ایستگاه‌های تعویض خط بودم.
صحبت از پاریس سهل و ممتنع است. آسان از آن‌رو که پاریس صدها سال نماد عشق، شور و زیبایی بوده است و سخت، چرا که زیر این ظاهر دل فریب چهره‌ای کاملاً متفاوت وجود دارد که تا در خیابان‌های آن قدم نزنی، متوجه‌اش نخواهی شد. شهری که از دیرباز مهد مد هنر دنیاست.
قبل از سفر نتیجه تمام جست‌وجوهایم درباره‌ی شهر ختم می‌شد به: پاریس شهر نور. این شهر، درست مثل یک آهنربا هر سال حدود ۳۰ میلیون نفر از دل دادگان جهان را به خودش جذب می‌کند. من زمانی که روزهای بعدی به گوشه و کنار این شهر سرک کشیدم تازه متوجه شدم که، چرا حتی این تعداد مسافر هم نباید پاریس را راضی کند.
خانه محل اقامت من در مرکز شهر و در ناحیه ۲ پاریس قرار داشت. مرکز شهر و موزه «لوور» در منطقه ۱ قرار دارد. اکثر مناطق دیدنی و البته تاریخی شهر در مناطق مرکزی شهر قرار دارند که با قوانین بسیار سفت و سخت از آن مراقبت می‌شود. خانه محل اقامت من نیز مثل اکثر خانه‌های مرکز شهر سنگی و خاکستری است. زمانی که پا به پله‌های چوبی قدیمی و مارپیچ آن می‌گذارم، صدای جیر جیر شان در می‌آید.
کنجکاو می.شوم بدانم این ساختمان چند ساله است و وقتی می.شنوم ۱۷۰ سال، حیرتم را نمی‌توانم پنهان کنم. این ساختمان‌ها من را به یاد ساختمان نیمه کاره‌ای می‌اندازد که روبه‌روی خانه‌ام در تهران بود. همزمان به این موضوع فکر می‌کنم که آن ساختمان زشت بتنی با طبقاتی از یونولیت می تواند تا چندسال دوام بیارد؟!
صاحبخانه‌ام در مورد قوانین شهری صحبت می‌کند که به مالکان اجازه ساخت و ساز و حتی تغییر نمای بنا را نمی‌دهد. نتیجه اجرای این قوانین، وجود ساختمان‌هایی با روح مشترک و هم ارتفاع است که نمای شهر را به طرز زیبایی مطبوع و یک دست کرده است.

قوانین، ساختمان‌های مدرن و بلند مرتبه، مؤسسات تجاری، دانشگاه‌ها و وزارتخانه‌ها را به حاشیه شهر و به ویژه منطقه لادفانس منتقل کرده است. مردم پاریس انگار نمی‌دانند برای گرفتن تراکم و اجازه ساخت راه‌های میان‌بری هم وجود دارد!

رودخانه سن در پاریس

در اولین روز شهرگردی بی‌شک می‌دانستم کجا باید بروم. پاریس یک تفاوت بزرگ با بسیاری از پایتخت‌های بزرگ جهان دارد و آن وجود رودخانه‌ای است که شهر را دو نیمه کرده است.

رودخانه-سن-در-فرانسه

رودخانه سن در پاریس

رودخانه سن زیبایی شهر را چند برابر کرده و می‌تواند اولین مقصد مسافران باشد. یکی از لذّت بخش‌ترین تفریحاتم پیاده‌روی در حاشیه این رود زیباست. هر کجای شهر که باشم، سعی می‌کنم غروب خودم را به یکی از ده‌ها پل روی سن برسانم.

زوج‌های عاشق پاریس غروب آفتاب برای تماشای رودخانه می‌آیند. آن‌ها به نشانه‌ی عشق و تعهد خود قفلی به نام خود در پل می‌زنند و کلید آن را به داخل رودخانه می‌اندازند. امّا این تمام آن چیزی نیست که در پاریس می‌توان یافت. شهر داشت به من آن روی دیگرش را نشان می‌داد.

موقع پیاده‌روی، محله‌هایی را دیدم که اگر چشم بسته مرا به آن جا می‌بردند، فکر می‌کردم آنجا آفریقاست. چهره‌ای که کمتر در تصاویر و اخبار می‌آید و هیچ‌گاه آن را نمی‌توان در بروشورهای تبلیغاتی و مسافرتی یافت. «پاریس» میزبان مهاجران زیادی از کشورهای مختلف، به خصوص آفریقاست. مهاجرانی از الجزایر، مراکش، تونس، مالی، سنگال و… .

هم سفر کانادایی‌ام  از تجربه سفرهای قبلی خود به «پاریس» و تفاوت محسوسی که هرسال احساس می‌کند، داستان‌ها می‌گوید. در این میان برخوردهای تبعیض‌آمیز و تفاوت‌های فرهنگی و مشکلات خاص مهاجران بر دامنه‌ی این مشکلات افزوده است و احساسی وجود آتش زیر خاکستر را منتقل می‌کند.

با این حال «پاریس» روح و روان کاملاً منحصر به‌فردی دارد. در روزهای اول اقامتم احساس می‌کردم تنها دو نوع مغازه در «پاریس» وجود دارد؛ مزون‌ها و کافه‌های ریز و درشت. کافه‌نشینی قسمت مهمی از فرهنگ فرانسوی‌ها و به‌خصوص پاریسی‌هاست. کمتر کسی را می.توانید پیدا کنید که در خانه آشپزی کند.

مردم اصولاً به غیر از وقت خواب به خانه مراجعه نمی‌کنند. زندگی فردی و اجتماعی در کوچه پس کوچه‌های شهر جریان دارد. خیابان‌های اصلی شهر پر از کافه و رستوران‌هایی بود که دیوار به دیوار هم ساخته شده‌اند. گاهی باید به میزهای داخل پیاده‌رو دقت می‌کردم تا بفهمم آن میزها مربوط به کدام کافه است!

اما عجیب‌تر آن که در بسیاری از این کافه‌ها جای خالی به ندرت پیدا می‌شود. به دوست فرانسوی‌ام می‌گویم چقدر حرف دارید که از قبل از ناهار تا بعد از شام صحبت‌هایتان تمام نمی‌شود و تنها جوابی که دارد، خنده است.

پاریس پایتخت مد جهان

پاریس مرکز مد دنیاست. این‌جا زادگاه بزرگ‌ترین و مجلل‌ترین برندهای دنیاست. نام‌هایی چون «شنل»، «کریستین دیور» و غول‌های صنایع آرایشی مانند «ایوسن لورن» یا سازندگانی چون «هرمس» و «کارتیه».

هفته مد پاریس که دو بار در سال برگزار می‌شود، یکی از چهار رویداد بزرگ جهانی مد در کنار میلان، لندن و نیویورک است. پاریسی‌ها را به شیک‌پوشی و مدهای پیش رو می‌شناسند. البته این اصلاً به این معنی نیست که همه آن‌ها زیباترین لباس‌ها را می‌پوشند. اما به عقیده‌ی من، آن‌ها صنعت مد را به‌عنوان یک سبک زندگی و کسب و کار می‌دانند. هفته مد پاریس از آن‌رو متمایز است که معمولاً طراحان، حتّی غیر فرانسوی‌ها، خلاقانه‌ترین و تجربی‌ترین مجموعه‌های خود را در اینجا به نمایش می‌گذارند. لباس‌هایی که همچون کانسپت‌های مفهومی تولیدکنندگان خودرو، چندان امیدی به عرضه عمومی آن‌ها در سال‌های نزدیک نمی‌رود.

هر چه بیشتر در شهر می‌مانم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که شاید در پاریس بیشتر از هر جایی در دنیا که دیده‌ام، گزینه برای خرج پول و وقت وجود دارد. کلیشه‌ای است، اما حقیقت دارد که این جا برای هر سلیقه‌ای جایی برای رفتن وجود دارد. شهر به خودی خود یک موزه زنده است و از همین روست که اروپایی‌ها پاریس را  Museification  یا موزه بصری می‌نامند.

 موزه لوور؛ بزرگ ترین موزه دنیا

با آنکه هیچ‌گاه یک مسافر موزه گرد نبوده‌ام، اما از تجربه دیدن لوور نمی‌توان گذشت. بلیت ۱۲ یورویی آن در مقایسه با بسیاری از موزه های معروف جهان قیمت خیلی منصفانه‌ای دارد. اما یک مشکل وجود دارد. ماه اوت توریستی‌ترین ماه سال در پاریس است و این یعنی صفی که چند صد نفر در آن ایستاده‌اند. اما بسیاری از این توریست‌های مؤدب که در ورودی اصلی موزه در کنار هرم شیشه‌ای معروف آن ایستاده‌اند، نمی‌دانند که لوور چندین ورودی دیگر دارد که یکی از آن‌ها از زیر یک مرکز خرید به طبقه منفی یک موزه وصل می‌شود و نتیجه این که به لطف اطلاعات میزبان پاریسی‌ام، در کمتر از چند دقیقه در موزه ایستاده‌ام.

موزه-لوور

موزه لوور

از «لوور» چیز زیادی نمی‌توان گفت. اینجا را فقط باید دید. باید به اندازه کافی آب و آذوقه برداشت و کل تاریخ بشریت را دید. قبل از این داستان‌های زیادی درباره‌ی ابعاد لوور شنیده‌ام، اما حالا که اینجا ایستاده‌ام، بیشتر از هر وقتی در برابر تمدن بشری احساس کوچکی می‌کنم. اگر بخواهم به هر قطعه‌ای که این جاست، فقط ۱۰ ثانیه نگاه کنم، بیش از چهار روز کامل زمان نیاز دارم.

در محاصره‌ی هزاران اثر تاریخی هنری‌ای هستم که پیش از این فقط در کتاب‌ها و عکس‌ها یافت می‌شدند. پس قبل از هر کاری تصمیم می‌گیرم که از کدام بخش موزه با فراغ بال دیدن کنم. مانند هر جهان گرد ایرانی در ابتدا مستقیم راهی بخش ایران می‌شوم.

راهروها را بی اختیار با شتاب طی می کنم. انگاری صدای سم اسبان لشگریان پادشاهان باستانی کشورم در گوشم می.پیچد. از مصر و فراعنه، یونان و رومن‌ها، قبایل آفریقا و آمریکا رد می‌شوم و ناگهان به هفت هزار سال پیش پرتاب می‌شوم.

بغض شاید درست‌ترین واژه برای توصیف احساسی باشد که در لحظه گریبانم را می‌گیرد. گنجینه‌های به یغما رفته ایران زمین مانند سرستون‌های تخت جمشید، نقش برجسته‌های آجری کاخ آپادانا، کتیبه‌های داریوش و لوح حمورابی در مقابل چشمانم قرار داشت. شاید اما تنها مرهم این بغض دیدن هزاران توریستی است که هر روز وارد این بخش می‌شوند و پای این ستون‌ها می‌ایستند و میخکوب عظمت امپراتوری ایران باستان می‌شوند.

اما اگر کسی علاقه‌مند به دیدن اشیای باستانی نباشد و بخواهد به مدرنیته و دنیای تجملات بازگردد، باید به چند خیابان آن طرف‌تر برود. خیابانی خاص به نام شانزه لیزه که به گوش همه مردم ایران آشناست. حالا وقت آن است که در شانزه لیزه قدم بزنم. شانزه لیزه احتمالاً معروف‌ترین خیابان جهان است. برای درک آن اصلا نباید عجله به خرج داد و دیدنش را آرام آرام باید مزه کرد و از هر گوشه و کنارش لذت برد. شاید از همین روست که در فرهنگ محاوره ما هم وقتی کسی کند و آهسته قدم می‌زند، به کنایه می گوییم: «مگه شانزه لیزه است؟!»

خیابان شانزلیزه پاریس

حالا از تمام دنیا گذشته‌ام و در خیابان بهشتی قدم می‌زنم. Champs-Elysees در فرانسه به معنی سرزمین الیزه است. یونانیان باستان اعتقاد داشتند قهرمانان بعد از مرگ به آن جا می‌روند. خیابان کوتاه تر از آن چیزی است که انتظار دارم. تقریباً نصف بلوار میرداماد خودمان در تهران.

خیابان-شانزلیزه-پاریس

خیابان شانزلیزه پاریس

با عرضی در حدود ۷۰ متر که میدان کنکورد را به میدان شارل دوگل و طاق پیروزی معروفش وصل می‌کند. از قبل می‌دانستم که آن چیزی که ما از «شانزه لیزه» با فروشگاه‌ها و رستوران‌های لوکسش در ذهن داریم، در نیمه‌ی شمالی خیابان و سمت طاق پیروزی است. پس تصمیم می‌گیرم از همان جا به سمت پایین بیایم.

مجلل‌ترین فروشگاه‌ها در سرزمین الیزه

«شانزلیزه» به‌عنوان مرکز مد و هنر در اروپا شناخته می‌شود. بیشتر برندهای معروف صنایع مختلف جهان در این شهر فروشگاه دارد. شانزلیزه پر هست از فروشگاه و کافه‌های بسیار لوکس. طبق قوانین در این خیابان، حداقل متراژ لازم برای راه‌اندازی کسب و کار هزار مترمربع است. بنابراین، مغازه‌های اینجا ابعاد عجیب و غریب دارد. هر طرف یک مدل فروشگاه می‌بینید. از مجلل‌ترین برندهای کیف و کفش و پوشاک تا فروشگاه چندین طبقه دیزنی که می‌تواند در حکم همان سرزمین موعودی باشد که روباه مکار به پینوکیو وعده داده بود!

کارخانه‌های اتومبیل‌سازی هم از این قافله عقب نمانده‌اند. تویوتا، رنو و سیتروئن خاص‌ترین محصولات خود را در اینجا به نمایش گذاشته‌اند و در همین نمایشگاه‌ها برای اولین بار ماشین‌های فرمول یک را از نزدیک میبینم؛ هیولایی که از تلویزیون نمی‌شود به ابعادش پی برد.

قیمت‌ کالاها در الیزه به شدت سرسام‌آور هستند و بسیاری از توریست‌ها به دیدن ویترین مغازه‌ها بسنده می‌کنند. چرا که بسیاری از این فروشگاه‌ها تعداد مشخصی مشتری در هر لحظه پذیرش می‌کنند تا به ازای هر مشتری، کارمندی او را همراهی کند و این فشاری بسیار سنگین برای تراشیدن یک فاکتور چند هزار یورویی بر روی توریست بخت برگشته‌ای است که فقط می‌خواهد به داخل مغازه سرک بکشد. در این بین ویترین فروشگاه لویی ویتون توجهم را جلب می‌کند. برندی که برای شش سال متوالی گران ترین برند فشن دنیا شناخته شده و بزرگ‌ترین فروشگاه خود را در شانزه لیزه بنا نهاده است. در ویترین اسکلت طلایی یک دایناسور غول آسا- احتمالا ازتیره تیرانوسورها- قرار داده اند که یک کیف «لویی ویتون» به دست دارد.

جلوتر که می‌روم، می‌توانم قیمت روی آن را بخوانم. ۲۴ هزار یورو ساخته شده از پوست سوسمار فلان نقطه دنیا طراحی شده زیر نظر مارک جاکوبز افسانه‌ای! عجیب‌تر صفی است که در بیرون فروشگاه شکل گرفته است تا نوبت ورودشان به این فروشگاه فوق لوکس برسد. چهره اکثرشان مربوط به جایی حوالی شرق آسیاست.

چیزی که در سفرهای اخیرم به آن پی برده‌ام ظهور نسل جدیدی از سرمایه‌داران و توریست های پول دار است که از ژاپن، چین و کره جنوبی سر برآورده‌اند.

این تغییرات به واسطه پیشرفت‌های یکی دو دهه اخیر و اقتصادی پویا مبتنی بر بازار آزاد شکل گرفته است. پایین‌تر که می‌آیم، یک نام آشنا نظرم را جلب می‌کند. تنها نشان از حضور ما دفتر هواپیمایی ایران ایر است که قبل از انقلاب اسلامی نمایندگی هواپیمایی «هما» بوده است. دفتر ظاهراً تعطیل است و آرام و ساکت موج توریست‌های داخل خیابان را تماشا می‌کند. راهم را به سمت پایین خیابان ادامه می‌دهم. فروشگاه باشگاه پاری سن ژرمن، FOUQUET`S  از گران‌ترین رستوران‌های فرانسه، هوگو باس، سفورا، لنسل و بسیار برندهای دیگر در کنار هم معروف‌ترین خیابان جهان را می‌سازد. اما هرچه به سمت جنوب می‌آیم، از تعداد برندها کاسته شده و به فضای سبز محیط اضافه می‌شود.

زیبا‌ترین پارک های فرانسه

معروف‌ترین و قدیمی‌ترین پارک‌های فرانسه اینجا قرار گرفته تا در نهایت در انتهای خیابان به پارک Jardins des Tuileries ختم شود. البته تلقی ما از پارک با چیزی که اینجا وجود دارد، کمی متفاوت است. بیشتر شبیه کمی فضای سبز است که با درختان و گیاهان مختلف تزیین شده است و راه‌های عبوری که با سخاوت تمام از خاک و خل ساخته شده است و حتماً مجبورتان خواهد کرد که کفش‌هایتان را تمیز کنید.

چیزی که به چشم می‌آید، وجود صندلی‌های بدون چفت و بستی است که هر کس می تواند از آن هر جا که خواست استفاده کند و زیر آفتاب بی‌رحم تابستان در کنار فواره.ها زنده بماند. «کاخ الیزه» محل زندگی رئیس جمهور فرانسه است که در نزدیکی همین پارک قرار دارد. شانزه لیزه شاید معروف‌ترین خیابان جهان باشد، ولی لزوما زیباترین آن نیست؛ با این حال به اعتقاد بسیاری تجربه پاریس بدون قدم زدن در آن حتماً چیزی کم خواهد داشت.

پاریس مهد فرهنگ، هنر و مد در سراسر جهان است و نمی توان آن را در یک متن خلاصه کرد. تجربه دیدن شهر از بالای برج دوست داشتنی ایفل که به حق نماد عاشقان جهان است و از معدود مکان‌هایی است که حتی با وجود تبلیغات زیاد، درک آن جز با دیدنش به دست نمی‌آید. «کاخ ورسای» که نظیرش در ظرافت و شکوه شاید در هیچ جای جهان نباشد، خود داستان و فرصت دیگری می.خواهد. پاریس با همه زشتی‌ها و زیبایی‌هایش، مغرور و سحر انگیز است و نمی‌توان آن را دوست نداشت. در پاریس نمی‌شود به عشق فکر نکرد و این همان افسونی است که دنیا را به سوی خود می‌کشد.

شب آخر در کنار رود سن می‌نشینم و کرپ فرانسوی‌ام را مزه مزه می‌کنم. ناگهان صدای ناقوس «کلیسای نتردام» از دور به گوشم می‌رسد. آخرین صدای پاریس و آوایی که انگار نشانی از عشق نافرجام گوژپشتی است که در پناه این شهر جادویی دل به یک دختر کولی باخت و تنش در آغوش اسکلت او خاکستر شد و فروریخت.

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:9 آذر, 1401

دیدگاه خود را بنویسید

دو + 20 =