خیره به من نگاه میکند منتظر جواب است.
«حاضری با کسی که پول زیادی نداره اما عاشقش هستی ازدواج کنی؟».
بعد کمی فکر، دلم میگوید: «بله».
چون خبر دارم دستشان با مغز دریک کاسه است. روی صندلی راحتتر مینشینم و با اعتماد بنفس میگویم: «آره، چرا که نه».
خندهاش رنگ تمسخر میگیرد؛ با این حال دوست دارد بیشتر بداند و با تعجب شروع میکند داستان گفتن: «واقعاً!
تو فرض کن میری بیرون یه چیزی چشمتو میگیره اما نمیتونی بخریش اون وقت چی؟».
میخواهم بگویم سوال جالبی است حتّی چند روز پیش داشتم فکر میکردم کاش میشد چیزهایی که نمیشود آنها را خرید؛ مغازه داشتند. مثلاً جایی بود که عشق را در جعبههای شیک، اشک شوق را قطره قطره و خوشی را کیلویی میفروخت.
میدانم جایش نیست. اگر بود هم نمیگفتم. شک ندارم صورتهای حاضر در جمع حتّی یکبار هم هوا را مزه نکردند پس خودم را بیخود خسته نمیکنم.
کسی که کنارم نشسته خودش را وسط صحبت میاندازد. با من موافق نیست. میگوید: «منم قبل ازدواج همین فکرو میکردم».
ساده جواب میدهم: «یعنی اگه خیلی پولدار باشه ولی عشق نباشه چی؟».
کمی مکث میکند و میگوید: «خب اینطوریم نمیشه».
از بقیه میپرسد همه جوابهایشان یک مقصد دارد «خیر» با شنیدن جواب منفی گویی جانی تازه میگیرد و شروع میکند نظرم را تغییر دادن.
از من میخواهد تصور کنم که با عشق ازدواج کردم نه خانه دارم نه ماشین آیا میتوانم با عشق آنرا به دست بیاورم؟
تصور بیرحمانهای است. به آدم کم صبر درونم سر میزنم او از انتظار متنفر است. آیا عشق میتواند معجزه کند؟
نمیتوانم تصورش کنم با این حال صدایی در من میگوید که «عشقو انتخاب کن».
به نام کوچک صدایم میزند: «منتظریم».
به احتمالات فکر میکنم.
اگر عشق واقعی ارزش صبر کردن را داشته باشد چه؟
اگر بعد از آن همه چیز بهتر شد؟
اگر از شدت خوشی با آسانسور به ملاقات خدا رفتیم یا فقط برای مدت کوتاهی اجازهی تجربه آن را داشتیم چه؟
و در آخر به احتمال اینکه اگر مرغش یه پا داشته باشد.
نمیگذارم دوباره صدایم کند؛
میخندم و رندانه میگویم: «حق با شماست».
و از مرحله بعد که مجبور میشدم خود را عاشقی درویش تصور کنم نجات پیدا میکنم.
زیبا
آموزنده با نگاهی شیرین آفرین به نجمه جان ♥️ 👏👏
خوب بود❤️ براشون آرزوی موفقیت دارم.
تعارض جالبی است
با اینکه قبلا خوانده بودم باز مرا به فکر انداخت، و این بار با وصفی جدی در ذهن توصیف شد، نتیجه در ذهن خواننده با خود خواننده است اما رسالت اول که ایجاد پرسش است بسیار مطلوب انجام شده، در دومین هدف که میتواند دقت قلم را بسط دهد میتوان به ه ایت ذهن خواننده نیز توجه داشت که ان نیز در نوشته شما بود
تشکر و سپاس
تبریک
تعارض جالبی است
با اینکه قبلا خوانده بودم باز مرا به فکر انداخت، و این بار با وصفی جدید در ذهن توصیف شد، نتیجه در ذهن خواننده با خود خواننده است اما رسالت اول که ایجاد پرسش است بسیار مطلوب انجام شده، در دومین هدف که میتواند دقت قلم را بسط دهد میتوان به ه ایت ذهن خواننده نیز توجه داشت که ان نیز در نوشته شما بود
تشکر و سپاس
تبریک
بنظرم ساده و رک بود ،چه بسا به شکلهای دیگر ما خودمان هم در این تعارضات گیر کردیم ولی نتونستیم جواب منطقی بدهیم خوب بود و خوشم اومد .