قابل توجه: برای «هیچیک» حق مؤلف بسیار مهم است و از دریچهی قاچاق به هیچ اثری نگاه نمیکند. در نتیجه نویسندهی این یادداشت، فیلم را بر پردهی سینما تماشا کرده است.
زمانی که نامهایی مانند «مارتین اسکورسیزی»، «لئوناردو دیکاپریو»، «لیلی گلداستون» و «رابرت دنیرو» را میشنویم، شاید کمترین واکنشمان این باشد که شگفتزده شویم. خبر خوبی برای شما دارم. این شگفتزدگی لحظهای، قرار است سه ساعت و بیست و شش دقیقه طول بکشد.
قدرتمند، شاید بهترین صفتی باشد که بتوان به این فیلم داد. در بازیگری، به تصویر کشیدن، تاریخ و در قصهگویی که بینقص است، انگار همه چیز را از نزدیک میبینید.
«قاتلان ماه گل» به مرگ گلهای جوان تپهای که ماه به آن میتابد اشاره دارد؛ در طول ماه مه در تپههای اوکلاهاما، گلهای شکوفهدار زمانی که گیاهان بلندتر آنها را از بین میبرند، میمیرند. و اکنون، نام اقتباس استادانهی «اسکورسیزی» از کتاب پرفروش «دیوید گرن» است.
نفت! نفت! ما خوشبختیم!
«سرخپوستهای اوسیج بدترین زمینها را داشتند. اما خدا از همه باهوشتر بود. آنها در زمینهایشان نفت داشتند. طلای سیاه.
اما آنها آدمهای باهوشی هستند. آنها مطمئن شدند که خودشان تصمیم میگیرند نفت برای کیست و چه کسی نسبت به آن حق دارد.»
«مردم اوسیج، خوش شانس بودند. آنها ثروتمندترین شهر جهان بودند.
بیشتر از هر ایالتی در آمریکا ماشین «پیرس اروز» داشتند، و رانندههایی داشتند که از دستور آنها پیروی میکردند.»
طلای سیاه در تمام طول تاریخ مرگهای سیاهی را به دنبال خود آورده است. مردم قبیلهی اوسیج هم از همان «خوش شانس»هایی بودند که در زمینهایشان نفت داشتند، اما قربانی جاه طلبی «دوستانشان» شدند.
مرگهای رمزآلود مردم اوسیج پایهی داستان فیلم را تشکیل میدهد؛ برههای از تاریخ آمریکا که شاید آثار زیادی از آن ندیده باشیم.
زمینهی فیلم، هرج و مرجی بی حد است. انسانهایی که همه چیز را میفروشند، حتی جان انسان های دیگر را.
البته که گاهی وجدان بیشتری دارند، و جان دیگران برایشان از اهمیت برخوردار ایت، مگر آنکه، آن شخص، سرخپوست باشد. در آن زمان، ماجرا فرق می کند.
همه جغد پیامآور مرگ را نمیبینند، اما نوبت به همه میرسد
«وندی اید» منتقد، میگوید: «در فیلمهای «مارتین اسکورسیزی» جذابیتی همیشگی نسبت به مفهوم قدرت وجود دارد. ساختارهای آن، لایههای آن، جریان آن.
اما به نظر میرسد که این نه افراد در بالای نردبان هستند که کارگردان را مجذوب خود میکنند، بلکه آنهایی که چند پله پایینتر هستند.»
در شاهکار جدید و خیره.کنندهی اسکورسیزی هم همچنان شاهد شخصیتهایی قدرتمند، اما نه چندان در اوج هستیم، که تشنهی بالاتر رفتن از پلههای قدرت هستند، و در راه این جاهطلبی حاضرند هر چیزی را فدا کنند.
داستان از بازیهایی میگوید که هیچ قانونی ندارند. بازیهایی که به ظاهر در دورترین جای جهان از گردانندهی بازی قرار دارد، اما میچرخد و به امنترین نقطهی خانهی خودش هم، رسوخ میکند.
زندگی کردن یک بازی
همیشه بازیهای فوقالعادهای از «دیکاپریو» دیدهایم. این بار هم، در نقش ارنست، یک شاهکار طلایی دیگر.
پیش از این هم او را در نقشی که تیزهوش نباشد دیدهایم، اما بیشتر اوقات، و برای مدتی طولانی، ما یک دیکاپریوی جذاب، با ذهنی درخشان را میبینیم که به فیلمها کاریزما میبخشد. این بار اما با کسی در طرفیم که بیشتر مانند یک عروسک خیمه شب بازی است. ساکت مینشیند و آنچه از او میخواهند را بدون سوال و حتی گاهی بدون فکر انجام میدهد. صحبتهای دیگران را تکرار میکند و تصمیمهای احمقانه میگیرد. جذابیت رفتاری چندانی ندارد، و با این حال، به کمک او شاهد یک فیلم تکان دهنده هستیم، و این فقط می تواند یک موضوع را روشن کند:«ما با یک بازیگر «واقعی» در طرفیم. کسی که هر نقشی را زندگی میکند.
«لیلی گلداستون» نقش زنی تمام عیار را بازی میکند. تمام حرکات او، صحبت کردنش، بیماریاش و حتی سوگش با چنان شکوهی بازی میشود که میتوان گفت در نبودش، فیلم دچار یک کمبود بزرگ است. نگاههای گیرای شخصیت او در فیلم، مالی، از نقطه قوت های «قاتلان ماه گل» است.
«قاتلان ماه گل» سرگرم کننده نیست. استادانه است
بیشتر تماشاگران «قاتلان ماه گل» را کاری سخت برای تماشا نامیدهاند. اثری از تلاشهای بصری برای جلب مخاطب، راحت گویی یا فراز و فرودهای احساسی در این فیلم دیده نمیشود. آنچه این اثر را ممتاز و برجسته میسازد. روایت گیرا و پر کشش آن و صحنههای رنج انسان و کشمکش میان عشق، قدرت و پول است. آنقدر که هیچ دقیقهای را به هدر نداده!