پیش از این از داستان «لیلی و مجنون» برای شما نوشتیم. حالا وقتش شده که با داستان «خسرو و شیرین» آشنا بشوید.
داستان از مرگ خسرو انوشیروان شروع می‌شود. در این هنگام سلطنت به هرمز رسیده و او فرزندی ندارد. هرمز نذرها می‌کند و خداوند فرزندی بر او هدیه می‌دهد که نامش را خسروپرویز می‌گذارند. او تا سن چهارده سالگی مکتب را تمام کرده و همه هنرها را از قبیل شکار و جنگ فرا گرفته است. حوادث مهم از این سال به بعد یکی پس از دیگری آغاز و تا پایان حیات ادامه پیدا می‌کند.

نخستین تنبیه خسرو پرویز

هرمز برای رفاه پسرش و این که او از جنگ دور باشد. فراخوانی می‌دهد و از همه می‌خواهد دست عدالت را در دست او بگذارند تا تو عادلانه به همه چیز حکومت کند. از بی‌‌بختیِ هرمز اولین اشتباه از پسرش سر می‌زند. خسروپرویز روزی در هوس عیش و عشرت راه صحرا در پیش می‌گیرد و در مکانی با طراوت و منزه بساط میگساری می‌گسترد.‌ در این خوشگذرانی بی‌رسمی‌ها می‌کند و معاندان این خبر به شاه می‌برند.

که خسرو دوش بی‌رسمی نمود است
ز شاهنشه نمی‌ترسد چه سود است
ملک گفتا نمی‌دانم گناهش
بگفتند آنکه بيداد است راهش
سمندش کشتزار سبز را خورد
غلامش غوره دهقان تبه کرد
شب از درويش بستد جای تنگش
به نامحرم رسيد آواز چنگش
گر اين بيگانه‌ای کردی نه فرزند
ببردی خان و مانش را خداوند
پدر تصمیم می‌گیرد فرزندش را تنبیهی سخت روا دارد. نخست دستور می‌دهد غلام را به صاحبخانه، تخت را به درویش بخشند، سپس اسب را می‌زنند و ناخن‌های نوازنده را بشکنند و تارهای‌ چنگ را از هم بگسلند. لکن بر اثر توصیه و پادرمیانی بزرگان قوم پسر را که به نشانه تسلیم کفن دربر و شمشیر به دست حضور شاه رسیده است می‌بخشد. خسروپرویز آن شب به عبادتخانه می‌رود و خواب او را در می‌یابد و نیای خویش نوشیروان را به خواب می‌بیند. نیا، به‌خاطر بردباری و متانت خسروپرویز بدو نوید می‌دهد که اسبی به نام شبدیز، دختری به نام شیرین، موسیقیدانی به نام باربد همراه تخت شاهی نصبیش خواهد شد.
نخستین آشنایی خسرو پرویز با شیرین نخستین آشنایی خسروپرویز با شیرین از طریق شنیدن و صف اوست. خسروپرویز ندیمی دارد به نام شاپور او در یکی از گفت‌وگوهایش به خسروپرویز خبر می‌دهد که در آن سوی کهستان (قهستان) زنی است بی‌شوی به نام شمیرا وی حکمران و پادشاه نواحی اران و ارمن است و قلعه‌ها و ایالت‌ها و درآمد و گنجینه‌های بی‌حسابی را در دست دارد. شمیرا برادرزاده‌ای دارد به نام شیرین که در وجاهت و زیبایی سرآمد زیبا رویان است می‌گوید:

پری‌دختی، پری بگذار ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی

شب افروزی چو مهتاب جوانی
سیه چشمی چو آب زندگانی

کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین

رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شيرين و نامش نیز شیرین

شاپور در وصف شیرین آنقدر می‌گوید که خسروپرویز در تنهایی خویش جز بدو نمی‌اندیشد.

چنان آشفته شد خسرو بدان گفت
کزان سودا نیاسود و نمی‌خفت

این داستان ادامه دارد

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبازدیدها: 3249
تاریخ انتشار:6 خرداد, 1403

2 دیدگاه

  1. الهام خرداد 7, 1403 در 6:10 ق.ظ - پاسخ

    خیلی مطلب جالب بود – ممنون

  2. عزت الله فلاح کیش خرداد 13, 1403 در 11:54 ب.ظ - پاسخ

    در‌این‌داستان‌که‌هنوز‌همدیگر‌را‌ندیده‌اند،فقط‌خیلی‌تعریف‌شنیده‌،که‌‌‌در‌تنهایی‌فقط‌به‌اون‌فکر‌میکند،باید‌ببینیم‌بعدش‌چی‌میشه،…البته‌این‌داستان‌خیلی‌جالب‌است‌،و‌برای‌نوجوانان‌‌میتونه‌انگیزه‌ای‌برای‌عشق‌پاک‌باشه،واین‌خوبه

دیدگاه خود را بنویسید