در بخش اول از زندگی خسرو دانستیم و بعد خواندیم که شاپور برای خسرو از شیرین گفت و خسرو دلداده شده و از شاپور خواست شیرین را برایش بیاورد و در ادامه:
مأموریت شاپور
خسروپرویز از این پس نگران و غمگین است. روزی صبوری را کناری مینهد و شاپور را احضار میکند و از بیقراری خویش سخن میگوید. سپس به او مأموریت میدهد تا سوی ارمن، رود و ملاحظه کند اگر شیرین در مجموع تمایلی به پیوند دارد و موم وجودش نقش پذیر است در آن صورت مهر خسروپرویز را برآن بزند. در غیر این صورت شاهزاده دست از خیال باطل بشوید و در جای خویش بنشیند.
شاپور خسروپرویز را دلداری میدهد که اگر او قلم در کشد مانی را در تصویرگری باطل میکند و اطمینان میدهد که کاری کند تا مهر شاهزاده را بر دل شیرین بیفکند.
شاپور، در پی این دستور بهسوی ارمن حرکت میکند و در جامه درویشان به دیری در ارمن میرسد در این دیر راهب با فرهنگی است که داستان شگفتی برای شاپور نقل میکند. اینکه زیر دامن آن، دیر غاری بوده است و داخل آن سنگ سیاهی شبیه سوار قرار داشته و هر از چندگاه مادینهای از دشت میآمده و همچون مار بزور داخل غار میشده و در طلب بارداری خود را بدان سنگ سیاه میساییده است. کرهای که از این نزدیکی حاصل میشود، بینظیر در سرعت و شبدیز از نسل همان سنگ است.
پس از آنکه شب در میرسد شاپور در همان دیر به استراحت میپردازد. اما قبل از استراحت از پیران، دیر مکان اجتماع شیرین و کنیز کانش را میپرسد و پیش از رسیدن آفتاب و جلوتر از همه آن زیبارویان خود را بدان مکان میرساند. مکان، سبزهزاری است در بیشهای نزدیک کوه و بسیار با طراوت و زیبا شاپور تصویر خسروپرویز را بر روی کاغذی ترسیم و بر درختی از درختان میآویزد و خود را از دیدهها پنهان میسازد. هنگامی که زیبارویان در آن مکان گرد میآیند، در میانه تفریح و شادمانی، چشم شیرین با تصویر خسروپرویز تلاقی میکند و دستور میدهد تصویر را پیش او آورند. تصویر را که میبیند ساعتها خود را به تماشای آن مشغول میدارد. نه میتواند دل از او برگیرد و نه شایسته میبیند در آغوش کشد ولی به هر دیداری از وی مست میشود.
بیاوردند صورت پیش دلبند
بر آن صورت فروشد ساعتی چند
بهر دیداری از وی مست میشد
بهر جامی که خورد از دست میشد
نگهبانان از اینکه مبادا شیرین از آن تصویر گرفتار شود میترسند، و تصویر را از او گرفته پاره میکنند و وقتی شیرین آن را میخواهد، میگویند دیوان تصویر را پنهان ساختهاند. بهعلاوه این مکان پریان است بهتر که به صحرایی دیگر رویم. فردا که دوباره شیرین همراه کنیزکان به صحرا میرود، بار دیگر با تصویر خسرو پرویز که دوباره توسط شاپور به تصویر درآمده و به درختی الصاق شده است مواجه میشود؛ دستور میدهد تصویر را پیش او آورند ولی کنیزان به همان بهانه پیشین تصویر را نشانش نمیدهند روز سوم، همین بازی در دشت «انجرک» تکرار میشود. این دفعه شیرین شخصاً تصویر را برمیدارد و مست و بیقرار تصویر میشود. کنیزکان وقتی موضوع را جدی میبینند بهانه وجود پری را رها ساخته، برای خدمت در رکاب شیرین اعلام آمادگی میکنند، شیرین میگوید: حقیقت این است که از این تصویر بیقرار و نا آرام شدهام. برای پرده برداشتن از چهره این راز و برای شناسایی صاحب تصویر، جمعی را مأمور میکنند، تا در آن سامان هر که را میبینند پرسوجو کنند…
عالی و جذاب – خانم دوستی با صدای زیبایی خودتان متن را می خواندید. یک پاکدست کوتاه و ادامه دار .