شاید سؤال غلطی باشد ولی خیلی دوست داریم بدانیم بین فروغ و بچههای دیگرتان تفاوت میگذاشتید؟ با بقیه فرق داشت؟
نه هیچ فرقی نداشت. بچههای آدم هیچ تفاوتی با هم ندارند و همه عزیز هستند. البته معمولاً بچه آخر و کسی که از همه کوچکتر است، عزیزتر میشود.
فروغ چه جور بچهای بود؟
خیلی مهربان و ساده و همیشه به بقیه کمک میکرد. بیخودی هم حرف نمیزد.
بچه آرامی بود یا خیلی شیطنت میکرد؟
فروغ بچه شیطانی بود و خیلی شیطنت میکرد.
مثلاً چه کار میکرد؟
مثلاً میرفت توی گنجه در را میبست و قایم میشد؛ ما همه جا را میگشتیم تا ببینیم کجا رفته یا مثلاً وقتی برای عید، شیرینیها را در سالن چیده بودم لباس آستین گشاد میپوشید و همین که میرفتم بیرون شیرینیها را میریخت توی آستینش و آستین لباسش را پر میکرد از شیرینی. بمیرم الهی من. میدیدم ظرفها خالی شده و خبری از شیرینیها نیست.
شما چه کار میکردید؟ دعوایشان میکردید؟
نه! هیچ وقت پیش نمیآمد؛ بهخاطر این طور کارها آنها را دعوا کنم یا کتک بزنم بچه بودند دیگر.
رابطه پدر فروغ با او چه طور بود؟
به هر حال فروغ بچهاش بود .دیگر رابطهشان خوب بود. ولی وقتی فهمید فروغ شعر میگوید؛ ناراحت شد. البته این اواخر وقتی دید همه عاشق کتابهای فروغ هستند، رفتارش با او خوب شد.
فروغ بارها به سختگیریهای پدرش اشاره کرده مگر پدرش چطور سختگیریهایی میکرد؟
مثلاً من باید به کارهای بچهها میرسیدم. یک روز کفش میخواستند، یک روز لباس میخواستند، یک روز یک چیز دیگر و وقتی بچهها را میبردم خیابان و مثلاً میرفتم لالهزار پدرشان ناراحت میشد و غر میزد. از این سختگیریها میکرد. خب سختگیریهای پدرانه بود دیگر؛ «راه کج نرو»، «این کارو نکن»، «اون کارو بکن»، «کاغذ ننویس و… ولی فروغ را خیلی دوست داشت.
فروغ نوشته که چون پدرش نظامی بوده میخواسته بچههایش را با انضباط تربیت کند و خیلی سختگیری میکرده. اخلاق پدرش در خانه چه طور بود؟ میدانی اخلاقش چطوری بود؟
اصلاً نشان نمیداد چه کسی و چه چیزی را دوست دارد تا بیرون از خانه بود غشغش میخندید اما همین که پایش به در خانه میرسید، اخم میکرد و خودش را برای من و بچهها می.گرفت. اخلاقش اینطوری بود.
بچهها دوستش داشتند؟
خُب پدرشان بود دیگر هم دوستش داشتند، هم از او میترسیدند.
رابطه فروغ با دوستهایش چه طور بود؟ اصلاً دوست و همبازی داشت؟
نه آنطور که بچهها بیایند و بروند. خیلی دختر سنگینی بود؛ حوصله مردم را هم نداشت. سرش بیشتر به کتاب و دفتر گرم بود. پوران و فروغ همیشه مشغول خواندن و نوشتن بودند. آنقدر کتاب میخواندند که نگو. پدرشان هم همینطور بود. پسرهای من هم همینطور بودند. در خانه ما کار همه کتاب و روزنامه خواندن بود؛ کار دیگری نداشتند.