سکانس اول- روز – داخلی – ماشین
ناصرالدین شاه آکتور سینما: اگر نیت یک ساله دارید، برنج بکارید. اگر نیت ده ساله دارید، درخت غرس کنید. اگر نیت صد ساله دارید، آدم تربیت کنید. سینماتوگراف آدم تربیت میکند.
عباس آقا: اکبر، بیا بپر برو دکون پیش عسگری، بهش بگو واسه سی، چهل نفر، چرخکرده و راسته جور کنه. خس مسشو، رگ و ریششو قشنگ بگیره صافش کنه. شیشک آجری باشهها. سوسه موسه بهت نده!
در راه خانه استاد به این دیالوگها فکر میکنم. چقدر این دو کاراکتر باهم تفاوت دارند؛ از نوع حرف زدنشان تا حرف نزدنشان.
عزتالله انتظامی در نقشهای متفاوت، با شاید بهتر است بگویم لباسهای متفاوت، آدم دیگری میشود. نه اینکه دیگران بلد نباشند، نه . بحث چیز دیگری است. بعضی از آدمها بلدند چند بعدی باشند. و اتفاقا آدمهای چندبعدی جذاباند و در خودشان خودهای دیگری سراغ دارند که قابل باور است. آقای بازیگر از این دست آدمهاست. هم ناصرالدین شاهش با آن استایل قاجاری جبروت دارد، هم خان مظفرش در «هزاردستان».
سکانس دوم – روز – خارجی – بهارخواب طبقه نهم خانه
این مصاحبه در حالی شکل گرفت که استاد مقابل دوربین عکاسی استایل لبخند میزند. از بهار خواب خانه او خیابانها به شکل عجیبی سرسبز و رنگارنگ به نظر میرسند. انگار اینجا نه همان تهران خودمان است. اولین انتخاب لباس صورت میگیرد. پیراهن مردانهای نارنجی وکتی سبز. دستمال گردن اما نارنجی سبز است. روی صندلی مینشیند. اولین سؤالم را میپرسم.
اهل برند پوشی هستید؟
نه. هر چه خوشم بیاید. میپوشم. مثلاً من عاشق دستمال گردنم. دستمال گردن آکسسوار برازندهای است؛ هم شیک است و هم باشکوه. خصوصاً اینکه باعث میشود چین و چروک گردن دیده نشود.
استایلش را عوض میکند. حواسش به عکاسی جمع است. حالا دستانش را زیر چانهاش میگذارد.
شما را بیشتر در این حالت دیدهام. در حالتی که دستانتان به صورتتان تکیه داده میشود. درست میگویم؟
هميشه به دستانم حالت میدهم. استایل دست به صورت کمک میکند. وقتی در عکس دستت بیحالت باشد. خبری از زندگی نیست. دست در صورت و حالت عکس تأثیر میگذارد. حتی مجسمهام را که میخواستند بسازند، من مخالف این بودم که دستانم بدون حرکت باشد. اگر دقت کرده باشید، در هر دوی این مجسمهها دست حالت دارد. از قدیم دوست نداشتم موقع عکاسی دستانم بیحرکت باشد. استایل دست باید به عکس زندگی بدهد. جریان اضافه کند. من این وسواس را در بازیهايم هم دارم. وقتی فیلم بازی میکنم. به بقیه میگویم که چطوری بایستند یا بخندند. طوری که مخاطب آنها را بپذیرد و قبول کند. یک چیزی به اسم واقعیت وجود دارد که هميشه با آن روبهرو هستیم. واقعیت را همه میپسندند. اگر واقعیت وجود نداشته باشد، نقش درست ایفا نمیشود.
دریک فیلم با خانمی همبازی بودم . در صحنهای باید اشک میریخت. هر ترفندی به کار بردند، عملی نشد. من گفتم این اشک حتی اگر بیاید، تأثر تو را نشان نمیدهد. تأثر از حالت چشم صورت و ابرو تشکیل میشود. اشک چشم مهم نیست. مهم این است که چشم گریه کند. باید غم را در چشم ببینید. چشم دو تا پروژکتور آدم است. خوشحالی، ناراحتی و حتی حسادت و همه و همه به چشم مربوط است. بعضی از چشمها برای سینما خیلی خوباند. مثل چشم نوه من گلنوش. چشمهایش شبیه من است.
استایل کدام بازیگر خارجی را بیشتر از همه دوست دارید؟
بازی بازیگری انگلیسی به اسم پیتر اوتول را خیلی دوست دارم بازیگر خوش استایل و فوقالعادهای بود. در بازی اش مبالغه نمیدیدی. به نظرم بهترین بازیگرها کسانی هستند که بازی نمیکنند. یعنی کسانی که خودشان هستند. نشستنشان، خندیدنشان و حتی راه رفتنشان برای خودشان باشد.
من جملهای برای فاطمه معتمد آریا گفتهام و آن این است که او بازی نمیکند، بازیاش را زندگی میکند. تماشاگر حساس است و زود مبالغه را میفهمد. اگر این حس به او دست بدهد محال است از تو استقبال کند و درنتیجه اعتقادش را به تو از دست میدهد. بازیگرانی موفقاند که مردم به ایشان اعتقاد دارند. از اعتقاد مردم شهرت شروع میشود.
عکسها پشت هم گرفته میشوند و در تمام این مدت استاد عزتالله انتظامی استایل متفاوتی را نشان دوربین میدهد. عکاس از آخرین عکسی که گرفته. راضی است. با صدای بلند میگوید حالت چشمانتان در این عکس را خیلی دوست دارم. استاد عکس را میبیند.
چشمان من هميشه خیس است. این باعث شده از این عکس راضی باشی.
عکس عروسیتان را دیدم. هنوز هم کمی شبیه جوانیتان هستید.
بعضی از صورتها گرما دارد. بعضی از صورتها هستند که گرمای جوانی را در پیری هم دارند. صورت من از این دست صورت هاست. شبیه جوانیهایم هنوز هم در صورتم زندگی است.
عکس را نگاه میکنم. انگار همان مرد جوان با لباس دامادی با همان لبخند به زمان آینده آمده باشد.بعضی از صورت ها هستند که گرمای جوانی را در پیری هم دارند. استاد برای پوشیدن لباس بعدی آماده میشود.
سکانس سوم – روز – خارجی – خانه ای متعلق به خانواده انتظامی
کتوشلوارپوش کنار نردهها می ایستد.
چقدر رنگ مشکی به شما میآید. خودتان چه رنگی را دوست دارید؟
رنگ آبی را دوست دارم. مدتها میگشتم تا یک ست ورزشی آبی پیدا کنم. آبی رنگ شیک و برازندهای است. به هرکس به اندازه خودش میآید.
لباس کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید؟
لباس تعیینکننده است، اما تضمینی برای بالا بردن و پایین آوردن فیلم نیست. البته من در هر فیلمی بازی میکنم، لباس شخصیت را با خودم تطبیق میدهم.
مثلاً لباس ناصرالدین شاه در فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» جبروتی داشت که مثالزدنی بود. وقتی از اتاق گریم بیرون می آمدم، ناخودآگاه همه از سر راهم کنار میرفتند. یا وقتی «هزاردستان» را بازی میکردم، گریمش شش هفت ساعت طول میکشيد. اسپریای را به صورتم میزدند که پوستم چروک بخورد و من خودم را، راه رفتم را، خندیدنم را با آن گریم و لباس تطبیق میدادم. در بین همه اینها، لباس «هزاردستان» را خیلی دوست داشتم. خود سریال هم آن دست کارهایی بود که هنوز نظیرش نيامده است. علی حاتمی را خدا رحمت کند. خیلی میفهمید.
لباسی در کمدتان هست که برایتان خیلی مهم باشد؛ لباسی که حتی باگذشت زمان نگهش داشته باشید؟
نه. البته یونسکو برای من لباسی دوخت که یک کتوشلوار مشکی فوقالعاده شیک بود. یک بار پوشیدمش و تا به حال نگهش داشتهام.
باد مسیر عکاسی را تغییر میدهد. باید زوایه دیگری را امتحان کنیم. از عکاس میخواهم بهسرعت راهحلی پیدا کند و عزتالله انتظامی حرفهایش را اینطور ادامه میدهد.
عکس از فیلم بهتر است، ماندگارتر، باشخصیتتر و صمیمیتر است. فیلم با سرعت از مقابل چشمان ما رد میشود. یک بار فیلم را ببینی دیگر تمام میشود. به سختی خودت را راضی میکنی بار دیگر ببینی اش…
ولی آلبوم عکس را صد بار تماشا میکنی. جالب اینجاست که فرهنگ عکس از بین نمیرود. هنوز مردم روی طاقچههایشان عکس میگذارند. با فیلم نمیتوانی مسافرت کنی، اما با عکس زندگی میکنی. من عکسهایی دارم که گاهی مینشینم و مرورشان میکنم که در چه حالتی و کجا اتفاق افتاده است.
دیگر چه عادتهایی دارید؟
کتاب میخوانم. خیلی هم میخوانم. پنج جلد کتاب اعلم را که مربوط به شاه میشود. در دو شب خواندم. به کتاب خواندن خیلی عادت دارم. هرجا میروم کتاب همراهم است.
کتاب خواندن یکی ازنیازهای اولیه زندگی است. وقتی کتاب میخوانی، مغزت شروع میکند به کار کردن. مطالعه ذهن را پرورش میدهد و اگر خانمها و آقایان مطالعه داشته باشند، شعورشان رشد میکند. هر کتابی را که میخوانم، کنارش یادداشتهایی مینویسم؛ از ایراد تا نقطه قوت.
من دلم میخواهد از کتابخواندنتان عکاسی کنیم. اجازه میدهید؟
به داخل خانه میرویم. در این مسیر میگوید:
نسل جدید باسواد است و رشد تحصیلی خوبی دارد. مطالعه روی اجتماع مهم است. نسل جدید سواد این کار را دارد. مخاطب فقط واقعیت را قبول دارد و باور میکند. نقشی که بازی میشود. باید نمود اجتماعی داشته باشد. البته نباید یادمان برود که استایل صورت تأثیرگذار است. طبیعت و طبیعی بودن زیباست. چون همان چیزی است که آدم با آن زندگی میکند.
سکانس چهارم- روز – داخلی
استاد کتابش را دست میگیرد. اما قبل از این کار ظاهرش را مرتب میکند. میگویم:
خیلی به مرتب بودنتان اهمیت میدهید؟
هنرپيشه توجه میگیرد. پس در درجه اول باید تمیز باشد. بوی خوب بدهد. لباس نو مهم نیست. لباس مرتب پوشیدن مهم است. من شاگرد مدرسه هم که بودم خیلی به مرتب بودن دقت میکردم.
آخرین جا قبل از اینکه از خانه بیرون بیایم و بشود مرا پیدا کرد. روبهروی آینه است. من مرتب بودن را دوست دارم.
چه سبک موسیقی گوش میدهید؟
همه چیز. جاز خوبیهایی دارد و موسیقی ایرانی هم دنیای متفاوتی است. پسرهای من موسیقیدان هستند و طبیعی است که من موسیقی گوش میدهم و تقریباً همه سبکها را دوست دارم.
مشغول کتاب خواندن میشود. جایی میان عکاسیمان وقتی باد صدای موسیقی همسایه را دزدیده بود، برایمان آواز خواند. صدای خوشش میان باد گم شد.