چه دنیای هیجانانگیزی است، دنیای خواندن خاطرات آدمهای بزرگ.
در این چند خط یادداشت «ارنستو چهگوارا» را میخوانیم. کسی که از تئوریسین متخصص در فنون جنگی و جنگآور تبدیل به قهرمان جنبشهای انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد.
«ارنستو» مبارزی مهم است که هم در تئوری و هم در، عمل از پول و آمریکا بیزار بود. چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رئیس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها، کوبا را ترک کرد. او در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد. در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ «چهگوارا» در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرحریزی شده بود دستگیر شد. این چند خط از خاطرات روزانه او در سفر به بولیوی است. عددهای متن نشانهی روزهای ماه دسامبر هستند. «ارنستو گوارا» که بعدها با لقب دوستش فیدل کاسترو به «چهگوارا» _چگوارا_ برابر با «دوست» معروف شد، پزشک جنگآوری است که هرگز کسی از او، دورویی ندید. این را تاریخ با شهادت و جرأت میگوید و اثبات میکند.
خاطرات روزانه «چه»
۱
دو بامداد
امروز بیهیچ حادثهای سپری شد. شب هنگام «مارکوز» و رفقایش سر رسیدند. بیش از حد معمول راه پیموده و میانبر از سوی تپهها گذر کرده بودند. ساعت اطلاع دادند که «کوکو» و دیگر رفقا آمدهاند، جریان به روز دیگر موکول شد.
۲
«چینو» پگاه با وضعی که بوی تظاهر میداد؛ وارد شد. روز را به گپ زدن گذراندیم او به کوبا میرود و شخصاً وضع را گزارش میدهد. تا دو ماه دیگر پنج نفر از اهالی پرو میتوانند به ما بپیوندند تا آن زمان عملیات شروع خواهد شد. درحال حاضر يك تكنسين راديو و يك پزشک به ما پیوستهاند و تا مدتی نزد ما خواهند بود. تقاضای اسلحه کردند و من به آنها يک «بی زی» و چند تا «موزر» و نارنجک دادم و گفتم يک تفنگ «امیک» برایشان بخرند. قرار شد كمک كنيم تا پنج نفر از اهالی «پرودا» برای ایجاد ارتباط به منظور ارسال اسلحه از آن سوی تیتی کاکا به ناحیه نزديک پونو اعزام دارند. مشکلات کار در پرو مطرح شد و سخن از حمله جسورانه برای آزادی کالیکستو به میان آمد به نظرم شگفتآور مینمود. گویا گروهی از بقایای چريکها در سرگرم عملیاتاند ولی نمیتوانند به قلب منطقه راه یابند بقیه روز را به داستانگویی گذراندیم با همان شور و شوق رخصت خواست و به لاپاز رفت و عکسهای ما را هم با خود برد. «کوکو» مأموریت داشت مقدمات تماس با سانشز را فراهم کند باید او را بعداً ملاقات کند و هم چنین با رئیس اطلاعات ریاست جمهوری که خودش پیشنهاد كمک كرده، تماس بگیرد او شوهر خواهر اینتی است شبکهها هنوز بسیار ابتدایی است.
۳
خبر تازهای نیست کسی برای شناسایی نرفته. چون امروز روز شنبه است سه تن از کارگران مزرعه عازم لگن ایلاز شدهاند. آنها به مأموریتی رفتهاند.
۴
خبر تازهای نیست. همه چیز آرام است. روز یکشنبه است. سخنرانی کوتاهی درباره نبرد، ایراد کردم و نظر خود را درباره رفقای بولیوی که بهزودی نزد ما میآیند بیان داشتم.
۵
حادثه تازهای نیست. امروز قرار است بیرون برویم اما باران سخت میبارد. لورو بی آنکه اطلاع دهد تیراندازی کرد و در نتیجه آژیر و زنگ خطر به صدا درآمد.
۶
«آپولینر»، «اینتی»، «اوربانو»، «میگوئل» و من حفر دومین نقب را آغاز کردیم. نقب دوم به نهر اول نزديک است. «میگوئل» به جای توما آمده بود، چون هنوز حالش به جا نیامده بود. «آپولینر» میگفت: «که به سازمان چریکی میپیوندد اما میخواهد لاپاز برود و به کارهای شخصی خود سر و سامان بدهد.»
به او اجازه داده شد اما گفته شد که کمی صبر کند. اندکی قبل از ساعت یازده به نهر رسیدیم ردپاها را پوشاندیم و تحقیق و شناسائی برای یافتن جای مناسبی جهت حفر نقب انجام گرفت. اما همه جا زمین سنگلاخ بود. از رگههای سنگ قطره قطره آب نشت میکند تا وقتی رودخانه خشک شود، شناسایی محل را به فردا موکول کردیم «اینتی» و «اوربانو» به شکار رفتند تا در شکار آهو بخت خود را بیازمایند غذا کم داریم و باید تا جمعه در مصرف خوراک صرفهجویی کنیم.
V
«میگوئل» و «آپولینر» جای مناسبی پیدا کردند و وظیفه حفر نقب را به عهده گرفتند. ابزار کار نارسا بود. «اینتی» و «اوربانو» با دست خالی برگشتند. «پسین» در هوای گرگومیش «روبرتو» با يک بوقلمون که با امیک شكار كرده بود؛ وارد شد. چون غذا خورده بودیم بوقلمون را برای چاشت فردا آماده کردیم. امروز به پایان نخستین ماه اقامتمان در اینجا میرسیم. اما از نظر راحتی کار تحلیل و نتیجهگیری را در پایان هر ماه مینویسم.
۸
همراه «اینتی» به ارتفاعات رفتیم و بر فراز نهر قرار گرفتیم. «میگوئل» و «اوربانو» به حفر چاه ادامه دادند. «پسین آپولینر» جای «میگوئل» را گرفت.
«مارکوز»، «پمبو» و «پاچو» در هوای گرگومیش وارد شدند. اما «پاچو» خیلی دیرتر آمد و بسیار خسته بود. «مارکوز» از من تقاضا کرد که در صورت عدم فعالیت و پیشرفت او را از مقام پیشقراولی معزول کنم. من کوره راهی را که به نقب منتهی میشد. علامتگذاری کردم. آن را از روی طرح شماره دو میتوان یافت. وظایف سنگین و مهمی به عهده آنها گذاشتم. «میگوئل» با آنها خواهد ماند و ما فردا مراجعت میکنیم
۹
بامداد آهسته آهسته راه افتادیم و نزدیکیهای ساعت دوازده به محل وارد شدیم. «پاچو» بر طبق فرمان میبایست با مراجعت گروه آنجا بماند. کوشیدیم با اردوگاه شماره دو تماس برقرار کنیم ولی موفق نشدیم. خبر تازهای نبود.
۱۰
خالی
راستی و صداقت همیشه ترسناک است و قدرتمند ترین سیاست ،اما انقدر کارامد نیست ،این ترسناکی جدای از تحلیل منطق وعملکرد این مرد بزرگ باعث شد حتی همراهان و همقطاران اونیز از او بترسند و این بود که تنها رهایش کردند .
گاهی باید بعضی وقتها باختهای کوچکی داد ،شکستهای کوچکی خورد ،همیشه برنده بودن وحشتناک است دیگران را به دسیسه ای وا میدارد که اولین شکستت ،اخرینش باشد.
راستی الان اگر فیدل او را ببیند چه جوابی دارد ؟!