هیچیکیهای عزیز خواندیم که خسرو از گفتههای شاپور عاشق شیرین شد و به او مأموریت داد که شیرین را برایش بیاورد. (در اینجا کامل بخوانید). شاپور از این ماموریت سرافراز بیرون آمد و شیرین هم عاشق خسروپرویز شد در نتیجه از قصر فرار کرد و به سمت مدائن رفت. در این جای قصه خسروپرویز برای بار دوم مورد غضب پدر قرار گرفت و ناچار به ترک وطن شد. (در اینجا کامل بخوانید). این دو دلداده، اتفاقی هم را دیدند اما یکدیگر را نشناختند. شیرین به قصر خسرو و خسرو به سرزمین شیرین فرار میکند. در قصر مدائن کنیزکان به شیرین حسادت میکنند و شرایط بر شیرین دشوار میشود اما عمه شیرین مراسم خوشی را برای خسرو آماده کرده تا زمستان را به عیش بگذراند در این بین شاپور شبی به نزد خسرو رفته و ماجرا را تعریف میکند. خسرو از شاپور میخواهد به قصر برگردد و شیرین را برایش بیاورد. همین اتفاق هم میافتد. اما شیرین هنوز به دیار خود باز نگشته که هرمز پدر خسرو میمیرد و خسرو باید به وطن برگردد. (در اینجا بخوانید). از خسرو شاه خوبی چون پدر در نمیآید و خوشگذرانیهایش اعتراضها میخرد و او برای دومین بار ناچار به فرار میشود. شیرین هم مثل سابق به گشتوگذار میپردازد و ادامه را با هم بخوانیم.
دیدار شیرین و خسرو
بهرام موجبات شورش رعیت و حمله نظامی او را فراهم میآورد و شاه غافل و هوسباز و خوشگذران را یکبار دیگر مجبور به فرار میکند شاه در هنگامه فرار مدتی در «موقان» اقامت کرده و در آنجا به شکار میپردازد در حالیکه از آن سو نیز شیرین به شکار آمده است.
همینجاست که خسروپرویز و شیرین، در شکارگاه روبرو میشوند و این بار همدیگر را میشناسند.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک
گذشته ساعتی، سر برگرفتند
زمین از اشک در گوهر گرفتند
سخن بسیار بود اندیشه کردند
به کم گفتن صبوری پیشه کردند
شیرین از خسروپرویز دعوت میکند که سرای آنها برود.
مهینبانو هم با شادمانی، پذیرایی شاهانه را آغاز میکند و هر چه که لازمه ورود یک شاه است تدارک میبیند.
یک ماه تمام شاه به همراه شیرین به عشرت و خوشگذرانی و چوگان بازی میپردازد. این خوشگذرانی در عین پاکی شیرین جلو میرود. در یکی از این بزمها و در میانه میگساری و نیمه مستی شاه، شیری به دلدار حمله ور میشود و خسروپرویز با یک مشت شیر را بیهوش میکند. پاداش این شجاعت، بوسهای است از شیرین بردست خسرو پرویز پادشاه هوسران مدتهاست درپی چنین فرصتی است تا بوس و کنار را آغاز کند. وقت را غنیمت میشمارد و از لبان شیرین بوسهای بر میگیرد. گرچه پیشروی بیشتر از بوسه است اما با توصیههای مهینبانو، شیرین مقابل این کار میایستد. در نتیجه شیرین در آن لحظات حساس و پر از شهوت فکر شاه را به سرنوشت ایران معطوف میکند و وی را در بر کندن بهرام که سلطنت او را غصب کرده است، تشویق میکند:
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن
ز دولت دوستی جان بر تو ریزم
نیم دشمن که از دولت گریزم
طرب کن، چون در دولت گشادی
مخور غم چون به روز نیک زادی