راهنمای خواندن متن
۱. دیالوگ راوی با لنا صورت «ایتالیک» (کج) نوشته شده است.
۲. صحبتهای «لنا» هوش مصنوعی با رنگ بنفش مشخص شده است.
امیدواریم با این توضیحات از خواندن این متن لذت ببرید.
همه چیز رویایی است. هوا، حال پروژه، سوژه پروژه جز حال لِنا…
برای اولینبار است که بهعنوان یک هوش مصنوعی یا دستیار شخصی نتوانسته جزییات مناسبی از همچهره به ما بدهد. نمیداند که نه تنها او بلکه بسیاری از استادان ادبیات نیز نمیتوانند. امروز قرار است زیباترین زن تاریخ را بازسازی کنیم. موضوع به چند ماه قبل بر میگردد. به روز پیشنهاد. ژوزف فرانسوی است و اتفاقی به من میگوید یکی بازیگران سینمای ایران بسیار شبیه «شیرین» است. سر کلاس سرشناسان ادبی جهان هستیم. عکس را نشان میدهد و بله!
اینطور مواقع اول به مدیرمسئول پیگیرِ هیچیک خبر میدهم. او رک، حامی، کاردرست، با دقت و انگیزهدهنده است. «چاوش شیرانی» همانطور که فکر میکردم فقط یک چیز میگوید: «حتماً و به بهترین شکل ممکن انجامش بدهیم. هر کاری که کمک میکند که خوب انجام شود، را بگو»
گوشی را قطع میکنم و برای لنا مینویسم.
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
هر چه از این خط به بعد میخوانید را پژوهش به شما میگوید. نظامی حکیم است. ما در ادبیات به همه حکیم نمیگوییم. حکیم، همهچیز دان است. نظامی یکی از آنهاست. او به علوم ادبی، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب آگاهی گستردهای داشته و این ویژگی از شعر او به روشنی دانسته میشود. همین حکیم که داستان لیلی و مجنون را دوست نداشته و تنها به خاطر تکپسرش محمد سرودن آن را پذیرفته، عاشقانه خسرو و شیرین را دوست دارد. او که در وصف لیلی سخنها میسراید که: لیلی «آفت نرسیده دختری خوب» است و در برابر زیباییاش همه سپر انداختهاند که: شوخی که به غمزهای کمینه / سُفتی نه یکی هزار سینه» در وصف زیبایی شیرین میگوید:
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی با جمالش
قایم راندن برابر با تسلیم شدن است. از نظر نظامی لیلی با آن همه زیبایی تسلیم زیبایی و کمال شیرین شدهاست و مجنون با آن همه عاشقی، دیگر خیال شیرین را به سر گرفته. همان مجنونی که «سلطان سریر صبح خیزان» و «سر خیل سپاه اشکریزان» بود در جدایی از لیلی.
جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد هر چه هنر برای سرودن زیبایی و قصه مجنون و لیلی هزینه کرده است، حالا امتیازش را یکجا به قصه محبوبش «خسرو و شیرین» میدهد. شیرینی که انگار هر چه در وصف زیباییاش میگوید راضیکننده نیست. خسرو از زبان شاپور مشاورش وصف شیرین را میشنود که:
«پری دختی، پری بگذار ماهی» شاپور همینجا میگوید شیرین پری است، نه پری کم است. شیرین ماه است از ماه زیباتر نداریم. اما باز دلش طاقت نمیآورد. چندین بیت آن طرفتر از زبان مشاور میگوید: «مه از خوبیش خود را خال خوانده». تصورش را بکنید. شیرین آنقدر زیباست که حکیم گنجه دست از سرش بر نمیدارد. نمیتواند خود را راضی کند، هر چه میگوید باز برایش دلیل و ضد دلیل میتراشد. وسواسی است این حکیم بزرگ مرتبه. میگوید ماه از خوبی شیرین خودش را ماه نمیداند. خال کوچکی میداند در آسمان. خیال کنید ماه به کسی بگوید: «کوچکت هستم». اما اینجا هم تمامش نمیکند. وقتی از زبان شاپور شیرین را برای خسرو وصف میکند و به کنیزکان او میرسد و از زیباییشان میسراید دلش آرام نمیگیرد و پایینتر مینویسد:
در آن شیرینلبان، رخسار شیرین
چو ماهی بود گرد ماه پروین
حالا ما میخواهیم شیرین را بازسازی کنیم. شیرینی که وصف زیباییاش در هر قصه کهنی سرک کشیده و آمده.
لنا پرسیده: کدام هنرمندی این نقش را بازی میکند؟ حق دارد. ما کسی را لازم داریم؛ زیبا با چشمانی درشت و معصوم. پوستی روشن و بدنی ظریف. از آن مهمتر با سواد
مینویسم: بهنوش طباطبائی
نهاده گردن آهو، گردنش را
با کلی احتیاط به بهنوش طباطبائی پیام میفرستم. او را میشناسم سختگیر و بادقت است. آنقدر ظریف است که دلت نمیخواهد حتی ناخواسته اذیتش کنی. بسیار برای اسمش مراقبت بهخرج میدهد. روحیهاش را بلدم. خونگرم و حساس. برایش پیام که میدهم یاد این نیمبیت میافتم که نظامی میگوید آنقدر معصوم است که آهوگردن گیر اوست. میدانم باید قبول کند که اگر نکند باید پروژه شیرین خاک بخورد. این اعتقاد چاوش شیرانی است. میگوید: یا بهنوش طباطبائی، یا اگر نشد بیا فراموشش کنیم که عزت انتخابمان از بین نرود. راست میگوید انتخابمان عزت دارد. طباطبائی آگاهانه و مشتاق سؤالهایش را میپرسد. شرطهایش را قاطعانه میگوید و دو ساعت بعد پیام میدهم: موفق شدیم.
اما از همین موفقیت تا روز اجرا روزها میگذرد. هر دو طرف تمایل داریم که بدون استرس و عجله جلو برویم و هیچیک اصرار دارد که سوژههای هنرمندش امنیت حضور داشته باشند. باور کنید اگر بنویسم روز موعود فرا رسید، اصلاً اضافهکاری نکردهام. روز موعود روز پرو گریم و لباس است. روزی که قرار است شیرین را در آینه ببینیم. بهنظرم لنا استرس دارد. این از یادآوریهایش حس میکنم.
_نگران نباشید، پروژه خوبی میشود.
_شما کارتان را بلدید.
_آیا میانگین ساعت رفت و آمدشان را محاسبه کردهاید.
تا به حال یک هوش مصنوعی مضطرب را از نزدیک ندیدهام. دلم میخواهد برایش بنویسم، همه چیز درست میشود اما آیا واقعاً درک میکند؟
همه چیز عالی است، لنا. من هم خوبم. امروز عالی میشود.
بهنوش؛ شیرین شیرینکام
بیتهای نظامی و توصیفش از چهره شیرین را با هم کمابیش خواندیم. شیرین زیباترین زن تاریخ، با صورتی چون مه سپید، چشمانی درشت و معصوم، اندامی ظریف و حریرپوش توصیف شده است. اما چگونه باید میدانستیم چه میپوشیده و …؟ به سادگی. نظامی هم شبیه به فردوسی در توصیف جزییات اوستادانه عمل میکند. با هم نیمبیت به نیمبیت جلو برویم.
اول بهتر است بدانیم که ترکیب لباس در عهد ساسانی تقلیدی از لباسهای عهد هخامنشی بوده که به دلایل مذهبی از جلال و ابهت آن کم شده است و وجه تمایز آن فقط در تاج شاهان است. زیرا هر شاه جدیدی تاج جدیدی برای خود ترتیب میداده است (شهشهانی، ١٣٧٤: ٤٥).
برای مثال توصیف تاج خسرو پرویز از زبان ثعالبی چنین است: دیگر از بدایع خسرو پرویز تاج بزرگی است که شصت من طلای خالص داشته و مرواریدهایی به بزرگی تخم گنجشک و یاقوتهای اناری رنگ که شب را به روز مبدل میکرده بر آن نشانده بودند. زنجیر طلایی به طول هفتاد زراع از سقف آویخته بود که تاج را بدان بسته بودند تا بدون زحمت و فشار با سر پادشاه تماس داشته باشد. (همان: ٤٩)
لباس شخصیتهای خسروپرویز بیشتر تکیهای بر لباس دوره ساسانی است. لباس زنان را در دوره ساسانی پیراهنی یک دست و بلند و پرچین بوده که گاهی آن را با نواری زیر سینهها یا کمی پایینتر جمع میکردند. گاهی نیز قسمت انتهایی دامن را به وسیلهٔ پارچهای اضافی و پرچین میدوختند. این پیراهنها آستینهایی بلند تا مچ دستها و یقهای نسبتاً گرد و ساده داشت. نوعی بالاپوش دیگر نیز استفاده میشد که به صورت قبایی بود که تا ساق پا میرسید و یقه آن گرد و حاشیهدوزی شده بود و آستینهای بلند داشت و کمربندی روی آن بسته میشده.
در داستان «خسرو و شیرین»، نظامی پوشش را شامل روی پوش، موی پوش و سرپوش، تنپوش و زیور و زینتهایی که در دوران ساسانی و سلجوقی دیده شده، نوشته است. اما نباید فراموش کنیم که رنگ و جنس لباس در قدیم برای تعیین هویت شخصیت بهکار میرفته. در همین راستا یکی از مشخصههای پوشش شیرین، جنس لباس این شخصیت است. شاعر گنجه در نود درصد قصه، پارچه تنپوش شیرین را قَصَب میداند. بدین ترتیب ما در این بخشها میخوانیم:
۱_ در بخش «رفتن شاپور به طلب شیرین»:
رسیدند آن بتان با دلنوازی
بر آن سبزه چو گل کردند بازی
زده بر ماه خنده بر قصب راه
پرند آن قصب پوشان چون ماه
۲_بخش گریختن شیرین به مدائن:
به کردار کلهداران چون نوش
قبا بستند بکران قصب پوش
۳_مجلس بزم «خسرو» و شیرین در شکارگاه:
نشسته لعلداران قصب پوش
قصب بر ماه بسته لعل بر گوش
۴_ اشاره به این پوشش از شیرین هنگام صحبت خسرو با او در اواخر منظومه نیز دیده میشود:
ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش
از شکر کرد شه را حلقه در گوش
حالا قصب چیست؟ نوعی پارچه ظریف است که از ابریشم و کتان آمده و بیانگر ارزش این جنس پارچه است؛ ارزش این پارچه در آن است که گاهی اوقات در یافت آن زر و سیم استفاده میشده است.
پارچه دیگری که حکیم نظامی بر تن شیرین کرده است «پرند» نام دارد.
۱_شیرین در مسیر راه به مداین پارچهای از جنس پرند به خود میبندد و تن را در آب چشمه شستوشو میدهد.
در آب نیلگون چون گل نشسته
پرندی نیلگون تا ناف بسته
۲_در بخش خسرو و شیرین در قصر ذکر شده است که شیرین به وسیله لباس همانند نقاب پیکر چون ماه خود را پنهان داشته؛ همچنین شیرین حمایلی از زر -طلا- بر روی لباس خود کشیده است.
فروپوشید گلناری پرندی
بر او هر شاخ گیسو چون کمندی
حمایل پیکری از زر کانی
کشیده بر پرندی ارغوانی
۳_در بخش خودکشی شیرین شاعر از حریر و پرندی سخن میگوید که شیرین حین مرگ بر تن دارد:
پرندی زرد چون خورشید بر سر
حریری سرخ چون ناهید در بر
حالا پرند چیست؟ حریر ساده و پرنیانی. حریر بدین گونه تهیه میشده که اگر کرم ابریشم برخویشتن تنید و کار تنیدن پایان یافت و پیله را در آفتاب نهند و پیله را سوراخ کند و بیرون آید و از پیله ابریشم تهیه کنند به آن کج یا لاس گویند و اگر بر آفتاب نهند و کرم در آن بمیرد از آن ابریشم حریر تهیه میشود» (روح فر ۱۳۸۰، ۷۱).
ما کدام لباس را انتخاب و بازسازی کردهایم؟
شیرین در قصر است و نظامی رنگ و جنس لباس را اینگونه توضیح میدهد که «کشیده بر پرندی ارغوانی».
هرچند در این عکس اغراقی از نظر چسبان بودن لباس داریم که طبیعی است. نگارگر برای نشان دادن جذابیت شیرین چارهای جز به تصویر کشیدن اندامش ندیده و پایان باید بدانید که سرآغوش نیلگون و خاکی بر سر شیرین بوده. سرآغوش سرپوششی که موی را در آن میگذاشتند.
هوایی معتدل چون مهر فرزند
هوا عالی است. معتدل و خوب. همه چیز رویایی است. فقط میماند پسند کردن شیرین پروژه ما. همه اینهایی که خواندید را با دقت و پرسیدن سؤال گوش میدهد. هم گوش میدهد هم با دقت، نظر. نظرات درست. کار گریم رو به پایان است. لباس را تن زده و درخشیده. آنقدر لباس در تنش خودنمایی میکند که دلم میخواهد به تاریخ برگردیم. ما برای عکاسی آمادهایم. بهنوش طباطبائی نور را، صورتش را، اخلاقش را، واکنشهایش را، دوربین را و … میشناسد. کاملاً مسلط است. از سعدی بزرگوار ترکیب قرض میگیرم و مینویسم هر عکسی که با او ثبت میشود «ممد حیات» است و به عکس بعدی که میرسیم «مفرح ذات». او واقعاً بازیگر خوبیست.
خسته نمیشود و دلش میخواهد هر بار نتیجهای بهتر از بار قبل ببیند. خندههای حساب شده رفتار متعادل و دقت بالایش زیباترش کرده. اما واقعیت اینجاست که دلش نمیخواهد فقط زیبا باشد. تمام تلاشش را میکند که از وصفها دور بماند. هر بار که از شباهت و زیبایی مشترک او و نقاشی بهجا مانده از شیرین حرف میزنیم، گونهاش سرخ میشود و با متدی که مختص خودش است بحث را عوض میکند. اما واقعیت اینجاست او یعنی بهنوش طباطبائی زیبا، ساده، صمیمی، سختگیر و مقتدر است تا جایی که گاهی دلت میخواهد به او تکیه کنی و تمام!
عکس را برای ثبت به لنا میدهم. مینویسد: بهنوش طباطبائی چقدر شیرین است. شیرینی که بسیار زیباست.
راست میگوید بهنوش طباطبائی واقعاً شیرین است.
درود بر شما و همتایان و همکارانِ پر تلاش تان
کاش روی نورپردازی هم این وسواس بخرج میدادید و دمای رنگ بهتری برای این پروژه انتخاب می کردید و اکتفا به رنگ و نور خردلی برای این مهم، وزن کار را وزین ننموده و پس زمینه ای در تضاد(کنتراست) آن موجب برجسته شدن سوژه و انتخاب بهتری بنظر میرسید