«افسوس می‌خورم که مردم بعد از مرگ ما خواهند فهمید که بوده‌ایم و چه می‌خواسته‌ایم و چه کرده‌ایم. اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد اما وقتی از افکار و انتظاراتشان نتایج تلخ مشاهده کردند آن وقت است که ندامت حاصل خواهند نمود و قدر و منزلت ما را خواهند دریافت. بلی آقای من! امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب می‌کنند در صورتیکه هیچ قدمی جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آن‌ها بر نداشتیم ما هر گونه اتهاماتی را که به‌ ما نسبت می‌دهند، می‌شنویم و حکمیت را به خداوند قادر واگذار می‌کنیم»
این را «میرزا کوچک‌خان جنگلی» گفته است. دریغ که نمی‌دانسته تاریخ برای کشف نیست، برای عبرت است. حال این‌که بعد از مرگ او نیز بسیاری او را تجزیه‌طلب و بسیاری دیگر او را وطن‌پرست می‌دانند و دعوای این دو گروه آنقدر بی‌سر و ته است که یادشان می‌رود میرزا کوچک‌خان همانی بود که در قحطی به کشور آذوقه می‌رساند. آن یک سال پایانی زندگی میرزا که هیچ‌ تاریخ نگاری و راوی درستی ندارد، همان یک سال چطور می‌تواند تمام آن هفت سال را زیر سؤال ببرد؟ کار هیچ‌یک پژوهش است و ما تلاش می‌کنیم در این پرونده طرف حقیقت بایستیم. شاید یکی از مهم‌ترین سؤال‌هایی که پیش می‌آید این باشد که بعد از مرگ میرزا چه بر سر خانواده‌اش می‌آید؟ با هم از لابه‌لای داستان‌ها، کتاب‌ها، مصاحبه‌‌ها حقیقت را بیرون بکشیم.
در سفر پژوهشی به شمال فهمیدیم از نزدیکان میرزا بودن کار سختی است. چه در همان‌ سال‌ها و شاید حتی همین حالا، ملاحظه‌هایی وجود دارد. ساکنان قدیمی استادسرا از روزهای سختی که بر خانواده میرزا بعد از او گذشته حرف می‌زنند. از فشاری که روی اهالی منطقه بود تا فقری که از دستور عدم داد و ستد با آن‌ها صادر شد‌‌. قدیمی‌‌های محله از پدران و مادران خود شنیده بودند که میرزا همسرش را به طلاق تشویق کرده. همسری که بعد از میرزا طاقت نیاورد و فوت کرد. بعضی‌ها از باردار بودن همسرش حرف می‌زنند و بعضی این را افسانه می‌دانند. با هیچ‌یک همراه باشید. ما تلاش کرده‌ایم صدای واقعیت باشیم.

میرزا-کوچک-خان
مورخان نهضت می‌گویند که بعد از سرکوب جنبش جنگل در آذر ۱۳۰۰ خورشیدی و بریدن سر کوچک‌خان، در واقع جنبش جنگل پایان یافته تلقی می‌شد. پروفسور شاپور رواسانی مورخ نهضت جنگل معتقد است: «وقتی میرزاکوچک خان کشته شد، خانواده‌اش تحت فشار قرار گرفتند و عده‌ای نام خانوادگیشان را از ترس عوض کردند. عده‌ای هم از گیلان فرار کردند. عده‌ای هم هویتشان را از ترس سیستم پنهان کردند. چون ضربه کاملا خشن و شدید بود. به همین دلیل خانه میرزا کوچک برحسب گذشت زمان مخروبه شده بود و در زمان رضاخان، «استادسرا» یک محله فقیرنشین شد. عده زیادی هم از ترس سیستم منکر داشتن روابط با خانواده میرزا شدند.»
همین سرکوب‌ها در نبود رهبری کاریزماتیک مثل کوچک‌خان جنگلی کافی بود تا اثری از خانواده میرزا باقی نماند. در این پژوهش متوجه شدیم هنوز بعضی از خانواده میرزا در قید حیات هستند اما همچنان علاقه‌ای به شناس شدن ندارند. و همان‌طور که ایرج صراف پژوهشگر نهضت گفته بود بعضی‌هایشان در تهران زندگی می‌کرده‌ و می‌کنند. او خواهر زاده میرزا را سال‌ها قبل در آسایشگاه دیده بود: «ایشان خانمی بوده با موی بور و چشم روشن که به علت تصادف با ماشین در آنجا بستری شده بود. من عکسی از او انداخته‌ام. ایشان به خاطرات مبارزات دایی‌اش (میرزا کوچک) در خارج از کشور آشنایی کمی با دکتر بهشتی هم داشته است. بعد از انقلاب که به ایران می‌آید دچار این تصادف می‌شود و پرستاری از طرف یکی از بستگان میرزا از آمریکا به بیمارستان آمده بود که از او مراقبت کند. اسم خواهرزاده میرزا، خیریه بوده که در این مقطع از زندگی‌اش متاسفانه بخش عظیمی از حافظه‌اش را از دست داده بود.»

خانواده میرزا کوچک‌خان جنگی که بودند؟

کتاب-سردار-جنگل

در کتاب سردار جنگل نوشته «ابراهیم فخرایی» که خود تز سران نهضت بود این طور گره‌گشایی شده است: « آخرين ديدار ميرزا از همسرش بود. او هنگام وداع از همسرش چنين گفت: اوضاعمان از همه جهات مغشوش و نامعلوم است؛ خطر از هر سو احاطه‏مان نموده و در معرض طوفان حوادث قرار گرفته‏ايم. جزئيات آينده به قدر كفايت مبهم و تاريک به نظر مى‏رسد و امكان هست كه باز تاريک‌تر شود و تو گناهى ندارى جز اين كه همسر من هستى و سزاوار نيست بى‏سرپرست و بلاتكليف بمانى و زندگيت سياه و تباه شود يا خداى نكرده در معرض خطر قرار بگيرد. طلاق حّلال همه اين مشكلات است و تو بعد از طلاق به حكم شرع و عرف مجاز خواهى بود، شالوده نوينى را براى زندگى آينده‏ات بريزى. همسرش گفت: من اين پيشنهاد را نمى‏پذيرم زيرا مايل نيستم به پيمان‏شكنى و بى‏وفايى متهم شوم. من اگر اين پيشنهاد را بپذيرم مردم به من چه خواهند گفت؟ آيا نمى‏گويند هنگام خوشى و اقبال روزگار با شوهرش انباز بود اما زمان بروز مصيبت ناساز گشته است؟ نه، نه، تسليم به چنين امرى به من گوارا نيست. من زن بى‏حقوقى نيستم و تو را هنوز روى پله شهرت و افتخار مى‏بينم. من كه به مراتب فرزانگيت آگاهم، از آنچه بر من گذشته است تأسفى ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد راضيم زيرا به خداى عادل رئوف توكل دارم. تو اگر زنده بمانى خداى بزرگ را سپاسگزار خواهم بود از اين كه به كالبدم روح تازه دميده است و اگر از پاى درآيى كه طلاق خدايى خود به خود جارى شده است. با اين همه محال است كه به پيوند ديگرى درآيم و شخص ديگرى را به همسرى برگزينم و مطمئن خواهى بود كه عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد. اين بگفت و هاى هاى گريست و اشگ از ديدگانش جارى شد. ميرزا از اين حالت همسرش سخت منقلب و متأثر گرديد و از او پوزش طلبيد و به استمالتش پرداخت و شخصيت و نجابتش را ستود و گفت: چون همسرت دزد نبود لاجرم از مال دنيا چيزى نياندوخت. خيلى چيزها در حقم گفته‏اند اما تو كه از همسرت حتى براى روزگار نامعلوم و ابهام‏آميز آينده‏ات كوچكترين ذخيره‏اى در اختيار ندارى، بهتر از هر كس ديگر مى‏توانى در باره‏ام قضاوت كنى. تنها چيزى كه از دارايى دنيا در اختيار دارم يك ساعت طلاست كه يادگار هديه انورپاشاست. من اينک آن را به تو مى‏بخشم كه هر وقت زنگش به صدا درآمد، به خاطرات گذشته رجوع كنى و همسر آزرده و حسرت بر دل مانده را به ياد آورى. اين بگفت و با چشمانى اشک‌آلود از همسرش خداحافظى نمود.»

پسر-میرزا-کوچک-خان
تاریخ و نوشته‌ها می‌گوید میرزا را پسری بوده که نام کوچک را بر او گذاشته. اما او که بعدها وکیل مطرح دادگستری می‌شود. او که به صورت گمنام و مخفیانه با مادرش جواهر خانم (صدیقه) رضا پور که گویا اهل گوراب زرمیخ بوده به سرپرستی «علیخان دیلمی» و «علیخان دیوسالار» (سالار فاتح)، که هر دو منسوب و از دوستان صمیمی میرزا بودند، رشد و نمو پیدا می‌کند.
ادامه این یادداشت را چهارشنبه در هیچ‌یک بخوانید.

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبرچسب‌ها: , بازدیدها: 1294
تاریخ انتشار:30 بهمن, 1402

یک دیدگاه

  1. نرگس اسفند 8, 1402 در 5:56 ق.ظ - پاسخ

    خیلی خوب و اموزنده بود .

دیدگاه خود را بنویسید