راهنمای خواندن متن:

  1. زبان راوی به صورت «ایتالیک» (کج) نوشته شده است.
  2. صحبت‌های «لنا» (هوش مصنوعی)  با رنگ بنفش مشخص شده است.
  3. جمله‌هایی که زیرشان خط کشیده شده، صحبت‌های «لیندا کیانی» است.

هم‌چهره با تاریخ دیگر جایش را پیش شما پیدا کرده است. پیشنهادها، حدس‌ها و حتی کمک‌های فراوانیست که روزانه به سمت ما می‌آید. خوشحالیم و از این جایگاه پیش شما لذت می‌بریم. مثلاً همین‌ حالا که مصاحبه هم‌چهره با تاریخ جدید را تنظیم می‌کنم، یکی از هیچ‌یکی‌های عزیز سوژه‌ای جدید به ما پیشنهاد کرده. شباهتی که قابل بررسیست و آیا این خوشحال‌کننده نیست؟ و باز آیا رسانه نباید همین‌طور باشد؟ همین‌که مخاطب خودش را بخشی از آن بداند؟ باید باشد.
عکس‌ها را روبه‌رویم گذاشته‌ام. یک پروژه نه چندان ساده با یک سوژه صمیمی و عزیز. کسی که سال‌هاست می‌شناسمش.  مهربان و جدیست. تا جایی که بتواند سخت نمی‌گیرد اما قولی هم نمی‌دهد که این سخت نگرفتن ادامه‌دار باشد. در ذهنش یک پرینتر سه‌بعدی از هر اتفاقی دارد و با او معاشرت کردن را جذاب می‌کند. آخرین همکاری ما بر می‌گردد به  خواندن کتاب صوتی. آن ماجرا در ذهنم عجیب‌ترین اتفاق کاری‌ام است. ده صفحه اول از کتاب تازه گلی ترقی را می‌خوانیم. استودیو نزدیک مجله استایل است. همان مجله‌ای که با همین گروه منتشر می‌شد. نزدیک به انتشار مجله هستیم در نتیجه نزدیک‌ترین استودیو را پیدا کرده‌ایم. صدای قصه‌خوانی دارد. انگار رادیو روشن باشد. کار را ضبط می‌کنیم و تمام! شب متوجه می‌شوم که سی‌دی سوخته و کار در دسترس نیست. به صاحب استودیو زنگ می‌زنم و عذرخواهی می‌کند. سی‌دی را رایت می‌کند و دوباره می‌فرستد سی‌دی شکسته است و فردایش مسافرم و هفته بعد  که بر می‌گردم استودیو از آن‌جا رفته! حسرت آن صدا و آن خواندن را با رفافت پر کردیم و خنده. برنامه را تحویل و سربه‌زیر اتفاق به مسیر ادامه دادم. دیگر با هم همکاری نکرده‌ایم تا روز پروژه. آنقدر زرق و برق این ست فراوان است که گفتنش خارج از حوصله می‌شود. بازآفرینی زنی زیبا، قدرتمند و باهوش که ملکه هم باشد، بدون طلا امکان ندارد. گروه پشتیبانی به شکل کاملاً جدی به آکسسوری وابسته شده است. آرام و موقر رسیده. صبح که با هم حرف می‌زنیم کمی ساعت را جابه‌جا می‌کنیم. مادر بودن را در اولویت گذاشته و با زیبایی مادرانه سراغ ما می‌آید. می‌گوید: «می‌خواهم خیالم راحت باشد».
یک آه خُنُک زنانه می‌کشد و هر دو می‌دانیم یک مادر خیالش هرگز راحت نخواهد شد.  این چالش مادر بودن را کمتر کسی جدی می‌گیرد. همین‌که به‌نظر می‌رسد هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد جنبه‌های سخت مادر بودن را به دیگری بگوید و مادرها این دغدغه‌ها را شبیه یک ارث سرپوشیده به زن بعدی تاریخ می‌دهند. آرام و موقر روبه‌روی آینه نشسته و صورتش آماده می‌شود. باید دمای داخل را برای مهمان دیگرمان که سرما را دوست ندارد آماده کنیم. یک مهمان  حساس! به قسمت هشتم هم‌چهره با تاریخ خوش آمدید. این شما و این:

لیندا، کلئوپاترا و زبان سلطنت مار

لیندا-کیانی-هیچ-یک

لنا آپدیت امروز را با آلارم یادآوری و تأکید می‌کند که مار خطرناک است. از دیروز قصد دارد با یادآوری هر مطلبی هشدار دهد. این بُعد دستیار هوش مصنوعی خیلی عجیب است. حفاظت از محیط زیست برایش رویکرد مهمی دارد.  لنا خودش را نگران مار در فضای بسته و سوژه یعنی لیندا می‌داند.

باید بدانید که فوبیاهای مختلفی وجود دارد که یکی از آن‌ها رودروریی با مار است.

برخلاف حدس لنا، لیندا کیانی اهل فوبیا نیست یا دست‌کم بلد است با ترس‌هایش کنار بیاید‌‌. لنا را خاموش می‌کنم. می‌خواهم این‌بار بدون او به ماجرا ادامه دهم.
از مار نمی‌ترسی؟
چشمانش را درشت‌تر می‌کند و لبش به کمک شانه‌هایش می‌آید که یعنی «نه»! و ادامه می‌دهد:
ترس همان باور ذهنیست. من به سرعت از ترس عبور می‌کنم. چون یاد گرفته‌ام ترس بازدارنده است‌ واقعیت دیگری هم وجود دارد.
و می‌خندد. حدس می‌زنم. می‌گویم: «مادر بودن»
می‌گوید: «مادر بودن مارال، خیلی پیچیده است. یک نگرانی و ترسی لذت‌بخش همیشه همراهت است. انگار عضو جدید پیدا کرده باشی.»
چشم‌های معصومش زیر خط چشم کلئوپاترایی هنوز هم بارشرقی دارد‌. گروه گریم در تلاش است و صورتش گریم‌خور.
می‌پرسم پس مادربودن سخت است. می‌گوید: «بستگی به انتخابت دارد. برای بعضی‌ها شاید نباشد‌. شاید نوع پذیرش مسئولیت در آدم‌ها فرق کند‌ و همین شیوه پذیرش کار را راحت‌تر یا سخت‌تر خواهد کرد. من پذیرفتم پیش از هرچیز مادر باشم و تا جایی که شد، پیشنهادهای بازی را رد کردم. این انتخاب من است. دلم ضعف می‌رود برای این‌که همه لحظاتشان را ببینم و البته آسان هم نیست. بچه‌ها غیر منتظره هستند. خوابیدنشان، بازیشان، گرسنگی‌شان و…
حالا چه برسد که دوقلو هم باشند. »
از شما پنهان نباشد، بچه‌هایش را دیده‌ام. قند و نبات‌اند. شیرینی خالص. اما باید پذیرفت مادربودن سخت‌تر از آن بعد  ویترین‌پذیرش است. شاید هم آنقدر لذتش زیاد باشد که زن‌ها از گفتن سختی‌هایش پرهیز دارند و صدالبته باز هم شاید شجاعت و توان می‌خواهد از عادت عمومی خارج شدن.
کلئوپاترای ما آماده است. زنی با چهره‌ای جدی. سختی این دست پروژه‌ها بر می‌گردد به ذهنیت عمومی. مطابق هر آنچه که باور عموم می‌گوید  بدون خراب کردن فکت‌های تاریخی ساده نیست‌‌. اما لیندا کیانی صبور، با حوصله و دوربین بلد است. حس را سریع به بدنش منتقل می‌کند. با صورتی تلخ و جدی با نگاهی برتر بین و اغواگر کلئوپاترا را بازسازی می‌کنیم.
هر عکسی را با دقت می‌بیند و اگر راضی نباشد بدون خستگی دوباره انجامش می‌دهد. صمیمی و گرم است. کنجکاو و ریزبین است. دقت دارد و بلد است خسته نشود.
نشان دادن ملکه‌ای که بر مصر حکومت می‌کرد و از تبار یونان است با حضور او چهره‌ و بازی‌اش آسان می‌شود. لیندا کیانی با نام خانوادگی‌ای که به شاهان تبار کیانی برمی‌گردد، بازیگری که کارش را بلد است، مادری که می‌گوید: «صورتم را در ماشین پاک می‌کنم نگران بچه‌ها هستم.»
او با عجله می‌دود و ما عکس‌ها را نگاه می‌کنیم. یکی از قدرتمندترین زنان تاریخ، بانفوذترینشان، باهوش‌ترین‌شان را با بازیگری زیبا، باهوش و با دقت بازسازی کرده‌ایم. مادری که نگرانی‌اش یک لحظه بازی‌اش را دستکاری نکرد.

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:26 شهریور, 1403

دیدگاه خود را بنویسید