۱-«پرویز تناولی» نام هنرمندی جهانی است. به همان اندازه که در کشورش شناخته شده و یا حتی بیشتر، در سراسر جهان آشنا است. با هر زبانی که فکرش را بکنید از او مصاحبه، یادداشت و مقاله پیدا میشود و خودش نیز کتابهای بسیاری دارد. اما استاد یک «کلکسیونر» یا همان «مجموعهدار» توانا و معروف هم هست.
۲- مجسمههایش بدون مرز معروف هستند و ایرانی و زیبا. چند وقت گذشته هم جواهرات تناولی با استقبال بینظیری روبهرو شد تا تمام کسانی که ذائقهی ممتاز دارند، بتوانند اشتهای تک بودنشان را برطرف کنند. برخی از این جواهرات تنها برای خانواده درجه یک استاد ساخته شد. این را «استایل» از «تندیس تناولی» یاد گرفت که در نکته بعدی از او خواهم گفت.
۳-«تندیس تناولی» دختر «پرویز تناولی» بسیار باسواد، مهربان و کاریزماتیک است. از نامش پیداست که استاد علاقهی زیادی به او دارد. این علاقه تا مرز مشورت گرفتن هم پیش رفته است. البته باید اعتراف کرد، او به خوبی بلد است راهنمایی کند.
۴- نتیجه این که «استایل» بهتر است با استاد در مورد قفلها صحبت کند و یادآوری این نکته که استاد هر چه را جمع کرده، با هدف ماندگاریاش برای نسلهای بعدی بوده و دغدغهی بسیاری برای حفظ آثار ایرانی دارد را هم او به ما گفت.
۵- در مورد استایل مجموعهداری با ایشان در عمارت نیاوران در حالی که سایه ساعت روی دیوار، زمان را نشان میداد، صحبت کردیم. به آنچه میخوانید، لبخند «پرویز تناولی» و دغدغهی ایرانی بودن را اضافه کنید.
از چه زمانی مجموعهداری را شروع کردید؟
از کودکی و با قفلها شروع شد. در مورد قفل من خیلی بچه سال بودم و به تعمیر قفل علاقه داشتم. سرگرمی و اسباب بازی من قفلهای بدون کلید و یا از کار افتاده بود. تقریباً آنقدر این کار پیشرفته بودم که به صورت قفلساز محله درآمدم. هر که قفلش ایراد پیدا میکرد، سراغ من میآمد. من از این جا شروع کردم، اما بعدها قفلسازی مادهی اولیّه مجسمهسازی من شد. برای همین وقتی از ایتالیا برگشتم، خیلی یاد قفلها بودم و دنبالش کردم، آنوقت حس کردم خود این قفلها به نوعی مجسمهاند و میتواند بهترین ماده اصلی مجسمهسازی باشد. بنابراین از قفل در مجسمههایم استفاده کردم. باید بگویم وقتی صحبت از قفل میشود مردم نمیدانند که ایرانیان چقدر قفلهای متنوعی میساختند. تقریباً به شکل همه حیوانات، اشکال مختلف روزمره و هر شکلی که در عقل بگنجد قفل ساخته شده است.
ما یکی از غنیترین کشورهای قفلساز در دنیاییم و دلیل اصلیاش هم این است؛ چون ما مجسمهسازی نداشتیم، قفلسازی به کارهای تجسمی کمک کرده و این بهانهای شده که قفلسازها هنر سهبعدی و مجسمهسازی را با ساختن قفل در ابعاد کوچک نشان بدهند. به همین مناسبت قفلسازی ما غنیترین قفل سازی دنیاست. با اطلاعاتی که من دارم، هیچ کشور دیگری چنین قفلسازی ندارد.
از همان اول هدفتان مجموعهداری بود؟
مجموعهداری بعدها پیش آمد. من اوایل فقط علاقهمند شدم مجموعهام را تکمیل کنم. وقتی مجموعهای کامل میشود، به صورت خانوادهای در میآید که همهگونه افراد در آن وجود دارند. یا قبیلهای میشود که همه به هم مربوط هستند و تمایلی در تو پیدا میشود که مدام خانوادهات را بزرگتر کنی. بعدها فهمیدم مجموعهداری در خون من است. فهمیدم علّت علاقهام آن است که هر وسیلهای دارای شکلهای مختلف و فرمهای مختلف است و هر کدام حرفی برای گفتن دارند، پس وقتی کنار هم قرار میگیرند، کمک میکنند که مجموعه را درستتر بشناسی. وقتی مجموعهای کامل میشود، فرهنگ ناشناختهای را معرفی میکند. مثلاً همین قفلها، تمدن دوهزار سالهای را در بر میگیرد و با تداومی که داشته، نشان میدهد در هر زمان چگونه شکل قفل تغییر میکرده و در هر دوره قفلها به شکلهای مختلف در میآمدند و حالا مجموعهای از آنها به ما رسیده است.
شما خیلی کودک بودید، اما دنیای کودکانهای نداشتید. همین علاقهمندی کمی عجیب نبود؟
همه بچهها دوست دارند رادیو را تعمیر کنند یا بفهمند ساعت چطور کار میکند. این هم غریزهی کودکانه است. من در شش سالگی به قفل علاقهمند شدم و کنجکاو بودم بدانم کلیدها چطور کار میکنند. به تدریج یاد گرفتم برای قفلهای بدون کلید، کلید بسازم. البته آن زمانها اکثر مردم قفلهایی داشتند که یک کلید یا دو کلید بیشتر نداشت، وقتی گم می.شد، مجبور بودند کلید ساز خبر کنند. در آن ایام قفلساز یا کلید سازهایی بودند که مدام در کوچهها میگشتند و داد میزدند، من هم تا صدایشان را میشنیدم به کوچه میرفتم، دلم میخواست بدانم چطور کلید میسازند. من برای خودم کارگاه کوچکی در گوشه خانه داشتم که محصول تمام کنجکاویهایم را در آنجا به واقعیت تبدیل میکردم. برای من آن زمان این کار جنبهی بازی کودکانه داشت. اما بعدها جنبه استتیکی و زیباییشناسی به خود گرفت و به زیباییهای قفل پی بردم و فهمیدم چقدر این هم بازیهای من زیبا هستند و پی بردم تا چه اندازه ساختار قفلسازی شبیه کار مجسمهسازی است. همان زمان درک کردم قفلسازی یک نوع مجسمهسازی است که حرکت و مکانیسم هم دارد. این پی بردنها برای من الهامبخش بود.
در خانواده شما کسی از پیش سابقه مجموعهداری داشت؟
مجموعهداری سنت قدیمی در ایران محسوب میشود، اما به این شکل و با قفلها نه. در ایران کسی به قفل توجه نکرده است. اما در مورد مجموعهداری در ایران، چند نفری بودند که مجموعههای خوبی داشتند. مرحوم «سپنتا» که اولین فیلمساز ایرانی بود، انواع و اقسام آثار ایرانی را جمعآوری میکرد. چندتایی هم قفل در مجموعهاش داشت که آشنایی با ایشان برای من خوشحالکننده بود. اما کسی را که بخواهد یک صورت کامل قفل داشته باشد تا بتواند تاریخ درستی از قفل بدهد من ندیدهام.
در مجموعهداری استایل وجود دارد؟
در هنر، هنرمند بدون استایل هیچوقت مطرح نمیشود و از هنرمندی که استایل ندارد، به عنوان یک دنباله رو یاد میشود و هنرمندانی که استایل دارند همهجا مطرح هستند. به دلیل این که استایل در حقیقت، کاراکتر شخصی هر هنرمند است که باعث تشخیص و شناسایی و امضای آن هنرمند میشود. به این شکل که وقتی از یک هنرمند با استایل اثری میبینیم، متوجه میشویم کار اوست. سبک یا استایل به نظر من نقش اول در همه هنرهاست و کسانی که صاحب استایل یا صاحب سبک هستند، راه برایشان هموارتر است و زودتر در جامعه شناخته میشوند.
نکتهای در حرف.های شما بود که بسیار وسوسهانگیز است و نمیشود در موردش سؤال نپرسید. از کارگاه دوران کودکیتان گفتید. آن کارگاه کجای خانه بود؟ به شما چه امکاناتی میداد؟
به معنای واقعی کارگاه نبود. آن زمانها کمتر کسی در خانهاش حمام داشت. یعنی همه به حمام عمومی میرفتند. پدرم حمام کوچکی در خانه درست کرده بود، ولی اکثراً از کار میافتاد. در نتیجه افراد خانه کمتر از حمام استفاده میکردند. من پیشخان یا بهتر است بگویم رختکن حمام را، که یک اتاق کوچک دو متر در دو متر بود، به کارگاه خودم تبدیل کرده بودم. برای خودم یک سری ابزار ابتدایی مثل میخ و تخته و سیخ را جمع کرده بودم و با آنها کار میکردم.
اینطور که فهمیدم حدوداً ۱۷ سال داشتید که فهمیدید به یک مجموعهدار تبدیل شدهاید؟
من از بچگی میدانستم به این کار تمایل دارم. برای تحصیلات به ایتالیا رفتم و ۱۹ سالم بود که به ایران برگشتم و همان زمان دنبال سبکی برای مجسمهسازی میگشتم. از سبکهایی که در ایتالیا یاد گرفته بودم، راضی نبودم. چون حس میکردم که این سبکها متعلق به من نیست و به جامعه دیگری تعلق دارد. مدام میگفتم من باید قادر باشم با فرهنگ غنی خودمان، سبک مخصوص خودم را پیدا کنم. دائماً در تلاش بودم، به بازارها میرفتم، امامزادهها را میگشتم، به شهرستانها سفر میکردم و در پی این بودم که راهی برای عرضه استایل و سبکم پیدا کنم. در همین جستوجوها بود که متوجه شدم قفل چقدر میتواند در کار من مؤثر باشد. از همان زمان از قفل در کارهایم استفادههای زیادی کردهام.
سؤالم میتواند درست باشد؟ بعد از قفل چه مجموعهای را جمع کردید؟
بله. سؤالت کاملاً درست است. اصلاً همه را با هم نمیتوانستم جمع کنم، چون توانایی مالیاش را نداشتم. قفل دانهای چهار یا پنج تومان بود؛ چهار تا تک تومانی. شما فکر کنید اگر قفلی ۲۰ تومان بود، من دچار چه بحرانی میشدم. پولش را نداشتم، ولی بعدها که شغل به دست آوردم، با فروختن کار و یا تدریس درآمد بیشتری پیدا کردم، همان زمان فهمیدم که تا چه اندازه در ابزار غنی هستیم و از آن به بعد دنبال وسایل صنعتگری رفتم، یعنی به دنبال وسایل هر صنعتی که شما فکرش را کنید. من به وسایل مشاغل علاقهمند شدم. به خصوص انواع قدیمیشان. چون همه با دست ساخته میشد. من همه اینها را جمعآوری کردم. در حال حاضر، شاید بهترین مجموعهی ابزار و وسیله کار ایرانیان را دارم. برایتان باید جالب باشد، من حتی ابزار آرایش خانمهای ایرانی را هم دارم.
جالب است. آقای تناولی! یعنی اینها هم مجموعه حساب میشود؟
وسیلهی آرایش خانمها حالا کارخانهای و ماشینی شده، ولی در گذشته توسط خودشان تهیه میشد. یعنی بخشی را از بازار میخریدند و مواد اولیه را خودشان درست میکردند. به این فکر کنید چقدر سرشان گرم میشده و برای خودشان تا چه اندازه لذت بخش بوده است؟ این ابزار بسیار زیبا مثل انواع سرمهدانها، جا پودری، جا سفیدابی و جا سرخابی در نوع خودشان منحصر به فرد و جذاباند. البته این اطلّاعات را به زودی چاپ خواهم کرد و فکر میکنم تا سال آینده در دسترس خواهد بود.
به این ترتیب باید گفت شما تمام ابزارهای قدیمی را به شکل مجموعه درآوردهاید. این جدا از مجموعه گبه و طلسم است؟
دستبافتهای عشایری هم بخشی از علاقه من بودند که جمع آوری کردم. عشایر کارشان جنبه بازاری ندارد. اکثراً تک و هنری است. برای رفع نیاز خودشان میبافند. خورجین میبافند تا وسیلههای آشپزخانه را هنگام کوچ بر دوششان حمل کنند. کیفهای کوچکی درست میکنند برای خواربار و غیره. تصور کنید همه اینها را برای زندگیشان میبافند. از گبه برای لحاف، تشک و حتی نشستن استفاده میکردند. این طور کامل کنم؛ عشایری که دسترسی آسان به دکان و بازار نداشتند هرچه را لازم داشتند، خودشان تهیه میکردند و میبافتند. یعنی هرچه را که شهریها داشتند، نوع نرم و دستبافش نزد عشایر بود. من به این نوع زندگی احترام میگذارم و به این وسایل علاقهمند شدم و جمعشان کردم. البته کتابهای زیادی در موردشان نوشتهام که هم در خارج و هم در ایران چاپ شده و همچنان ادامه دارد .
شما بعد از قفل ترجیح دادید، ابزار مشاغل را مجموعه کنید و حالا دیگر میدانستید مجموعهدار محسوب میشوید. با این آگاهی سراغ چه ابزاری رفتید؟
من وسایلی را که فولادسازها میساختند، بسیار دوست داشتم. فولادسازهای ما قدر فلز را میدانستند و فقط برای موارد خاص یا قابل احترام از آنها استفاده میکردند. مثلاً بازوبند کشتیگیرها و پهلوانها از جنس فولاد بود. مردم عقیده داشتند فولاد خاصیتهای زیادی برای بدن دارد. یا مثلاً عَلَمهایی که حمل میکردند؛ نه این جدیدها، آن قدیمیها، همه از فولاد بود، برای این که میخواستند ماندگار باشد. برای شما مثال دیگری بزنم، تا صد سال قبل که کبریت وجود نداشت، همه مردان به خصوص چوپانها در جیبشان آتشزنه داشتند. آتشزنه یک قطعه فولادی شکل است که پس از برخورد با سنگ چخماق باعث به وجود آمدن جرقه میشود. همه این ابزار برای همهی طبقات وجود داشت. برای اشراف زیباتر و شکیلتر و گاه طلاکوب میشد و برای مردم عادی معمولیتر ساخته میشد. با آمدن تمّدن نو یا تمّدن اروپایی به ایران، کم کم این ابزار از دسترس خارج شد و جای خودش را به ابزار ماشینی داد. اگر من این وسایل را جمع نمیکردم، بسیاری از این ابزار ناشناخته میماند. میتوانم به راحتی ادعا کنم بسیاری از این ابزار را نسل جدید اصلاً ندیده است.
آیا قفلها هم استایل دارند؟ یعنی از قیافهشان میشود فهمید مورد چه استفادهای واقع میشود؟
کاملاً. قفلهای درِ صندوق با قفلهای درِ امامزادهها فرق میکنند. قفلهایی که به ضریح میزدند، دارای آیه و نوشتههای مذهبی هستند یا قفلهایی که عروسها برای صندوقچهی لوازم آرایششان میگذاشتند به شکل آراسته و زیباتر و معمولاً به شکل حیوانات و پرندگان بود. هر عروسی صندوقچهی کوچکی داشت که معمولاً با روکش مخملی تزئین میشد، این صندوقچه جزو اولین وسیلههایی از جهیزیه بود که خریداری میکردند، چون این دخترکان زمان عروسی بسیار کمسن بودند، همه چیز را برایشان مثل اسباببازی درست میکردند که سرگرم کننده باشد. اما قفلهای درِ صندوق فرق داشت. این قفلها، رمزی و چند کلیدی بود.
کلیدها هم همینطور بود؟
نه کلید داستانش فرق دارد. برای این که قفلسازها سعی میکردند همیشه کلیدهایی بسازند که قابل کپی کردن نباشد. به کلیدهایشان پیچ و خمهای مختلف میدادند. هر قفلسازی استایل و سبک کاری خودش را داشت. بعضی از این کلید سازها به شهرت میرسیدند. چون خلاقیت داشتند و همین خلاقیت، آنها را دارای استایل میکرد.
مجموعهداری بخشی از زندگی اشرافی است؟ آقا تناولی شما مجموعهداری را از زمانی شروع کردید که ثروتمند نبودید و حتی برای خرید برخی از قفلها که اولین مجموعهی شما محسوب میشوند، تلاش بسیاری کردهاید.
«مجموعهداری» دو نوع است: اولی جمعآوری آثار گرانبهای هنرمندان به نام یا آثار گذشتگان. این نوع مجموعهداری گران است و قیمتش بسیار بالا است، اما در حقیقت سرمایهگذاری هم محسوب میشود. نوع دیگر مجموعهداری با هدف شناساندن فرهنگ اتفاق میافتد. مثلاً کبریت. کبریتها به گونههای مختلفی بودهاند و شهرهای مختلف کبریتهای مخصوص خودشان را داشتند. البته دیرتر فندک آمد و کبریت از رده خارج شد. خلاصه به همین سادگی میشود فرهنگ یک پدیده را با این نوع مجموعهداری عرضه کرد.