نخستین اندیشه‌ای که پس از مرگش به سرم آمد آن بود که طرح‌هایش ناتمام خواهد ماند. به ویژه طرح فیلمی بر پایه زندگی خودش و این شاید از همه مهم‌تر باشد.
صمیمیت و راستکاری رو به فزونی داشت و نیز گونه‌ای پافشاری که به چشم من از گرانبهاترین صفتهاست و گویی به راستی همین است راز یک سراینده، یک کشت‌ورز امید، یک دیوانه جنبش که همه را بشنود و باز راه خویش بسپارد. همواره راه بسپارد. در یکی از پسین شعرهایش گفته است: «چرا توقف کنم؟» و راز بزرگ او، اهمیت کار و وجودش در توقف نکردن بود.
او پیوسته به راه بود. گاه می‌دوید، بسیار می‌دوید، برای لذت بادی که به گونه‌ها می‌خورد و برای فرونرفتن به زمین، رام نشدن، اهلی نشدن و به جا ماندن برای رهایی.
او همواره رهایی را می‌جست. رهایی خود و دیگران در هر زمان و در هر چیز و این را بسیاری در نیافتند و برای آن، به کوته‌بینی، تفسیرهای دیگر کردند.
از آن‌که فرض، رفتن است، طریقت است، پرواز کردن است. برای یافتن سیمرغ یا سی‌مرغ فرق نمی‌کند؛ در راه است در راهی شدن است، در رهایی جستن است که سی مرغ به سیمرغ بدل تواند شد.
شعر او همیشه در جهت یک نیاز فراوان به تبادل بود. و این نیاز از دلبستگی‌اش به همه جلوه‌های هستی سرچشمه می‌گرفت. نیاز به تبادل، در سرزمین ما رشته دراز دارد. با نوشته های بسیار دور پیوسته است. برجستگان و عارفان ما بر آن بودند که کمال‌جویی، هر چند انفرادی باشد بی‌تأثیر نخواهد بود.
زندگی روزانه، هرچند دیواری در برابر این کمال‌جویی بالا آورد، سرانجام در موج‌های رو به گسترش جویندگی‌ها حل خواهد شد. آدمیان در پرواز یکدیگر را باز می‌یابند نه در ناگزیری‌هایی که بر می‌گزینند یا به خود تحمیل می‌کنند. نیاز به پرواز مسری‌است همانگونه که کمال جویی مسری‌است. بیم داشت که این تعبیر کمی خیالبافانه باشد.
به شگفت می‌آیم هربار که به پسین گفت‌وگویمان می‌ا‌ندیشم. برایش سخت بود بپذیرد زندگی هم چون شعر تواند بود. تفاوت فقط در آن خواهد بود که شعر با واحد واژه گفته می‌شود و زندگی با واحد زمان.
اما من در نظر خود همواره پافشاری می‌کردم. از آنکه آن را پایه هرگونه داوری در شعر و هنر می‌دانم. او توجه نداشت که با نظریه‌ای مخالفت می‌کند که خود به کار برده بود، همواره به کار می‌برد و سرانجام او را به مرگ فرستاد. همه می‌دانند که در ماشینی که به ماشین او خورد، خردسالان بودند و گمان می‌رود که انگیزه این تصادف، بیم از خطر برای خردسالان بوده است.
اکنون آنچه از بار غیبت او تواند کاست سرایت هستی جویی اوست. سرایت شعر اوست، سرایت نیروهای باروری و رهایی است و به گمان من سراینده همیشه پلی‌است، پلی میان بود و نبود. میان باروری‌ها.
پسین تصویری که از او در ذهنم مانده است، چاله گورش است. در این چاله ریشه‌های درخت بود. یگانه دلگرمی آن خواهد بود که کالبدش به ریشه‌ها پیوسته است. به ریشه‌های گذشته و آینده.

*این یادداشت در مجله وزین بخارا تیر ۱۳۹۵ چاپ شده است.

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبرچسب‌ها: , بازدیدها: 4811
تاریخ انتشار:1 مرداد, 1403

دیدگاه خود را بنویسید