بر اساس قصه های شاهنامه در گذشته های دور انسان ها میان کوه ها زندگی می کردند. در آن موقع که کسی لباس پوشیدن بلد نبود و مردم برهنه زندگی می کردند، کیومرث لباس پوشید و لباس پوشیدن را به فرزندانش و بقیه انسان ها یاد داد .کیومرث و یارانش لباسی از پوست پلنگ میپوشیدند. بررسیها نشان میدهد که پوشش تمام بدن در دورههای مختلف تاریخی چه نزد زنان و چه نزد مردان در ایران یک حقیقت بوده است و به هیچ وجه ایرانیان در برهنگی به سر نمیبرده اند. برخی معتقد هستند که این پوشش کامل و آراسته به نوعی ریشه به وجود آمدن حجاب در دنیا است. ویل دورانت معتقد است نقش پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته است که می توان ایران را منشاء اصلی پراکندن حجاب در جهان دانست. فردوسی در جایجای شاهنامه به پوشش زنان و مردان اشاره کرده است و این امر، کار نگارگران و نقاشانی که در طی سالیان به کار تصویرگری شاهنامه پرداختند را آسان کرد . در هر کدام از مینیاتورها و تابلوهایی که در نسخه های فاخر و معتبر شاهنامه همچون نسخ « دمونت» ،« شاه اسماعیلی»،« شاه طهماسبی» و «بایسنقری» به دست تصویرگران کشیده شده می توان نشانی از سبک پوشش و استایل شخصیت های شاهنامه را یافت. اگرچه بنا به سلیقه ی هنرمند و پسند زمانه تغییراتی هم در آن ایجاد میشد اما روح « طراحی » فردوسی برای لباس قهرمانانش در همه تصاویر جاری است از این رو میتوان از فردوسی کبیر به عنوان نخستین ادیبی که به لباس و استایل شخصیت هایش بها می داد نام برد و او را اولین طراح و استایلیست ایرانی نامید .
حالم چو دلیری است که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
رستم یا تهمتن نام آور ترین چهره اسطورهای در شاهنامه و البته مهم ترین چهره اسطوره ای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ – پهلوان اسطوره ای و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک بر میگردد. رستم، همان پهلوان نگون بختی است که پسرش را کشت و نوشدارو را زمانی آورد که کار از کار گذشته بود جنگ رستم و سهراب یکی از دردناک ترین قسمت های شاهنامه است. رستم نه تنها پسرش را خود کشت بلکه گویی نافرجامی تیره و تبار برای این اسطوره ادامه داشت چراکه به دست نا برادرش شغاد کشته شد. به عنوان مهم ترین اسطوره شاهنامه «استایل » در قدم اول پوشش و رفتار او را بر اساس ابیات بررسی میکند.
چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر
کمندی به فتراک زین بر ببست بران باره ی پیل پیکر نشست
خود و خفتان و هرچه که اعم از آهن، جوشن ، زره یا لباس جنگی باشد گبر نامیده میشود. اما گبر در رستم شاید نوعی پوشش ارثی است. زال پدر رستم هم در شروع هر جنگی گبر به تن میکرد و البته به این معنی نیست که دیگر اساطیر نمی پوشیدند بلکه این کلمه برای این دو اسطوره بسیار تکرار شده است. اما این که اشاره شده است که بر روی لباس جنگی خود ببر پوشید داستانی دیگر دارد .
رستم دارای جامه ی شگفت انگیزی بود به نام « ببر بیان »( ببر بیان: ببر بیم آور ، ترسناک، خشمناک ) که هنگام نبرد می پوشید، به گفته ی شاهنامه، این جامه ی ناشناخته از گونهای بود که نه در آتش می سوخت و نه در آب خیس می شد در ضمن بسیار سبک بوده و توانایی پرش های بلند به رستم می داده است . فقط کافی است تصور کنید فردوسی حکیم چگونه با یک لباس متفاوت اسطوره اش را افسانهای و مقاوم می کند .
یکی جامه دارد ز چرم پلنگ بپوشد به بر ، اندر آید به جنگ
همی نام «ببر بیان » خوانَدش زخفتان و جوشن فزون داندَش
نسوزد در آتش، نه در آب تر شود چون بپوشد برآیدش پر
نه تیر و نه نیزه گذار آیدش نه از هیچ زخمی فکار آیدش
درباره ی این جامه ی جنگی در « فرامرزنامه » آمده است که رستم ببری ترسناک را به دام انداخت وکشت . می گویند رستم سه جا ترسید که یکی همین جنگ با ببر بیان بوده است :
پس از آن رستم پیلتن بفرمود تا نامور انجمن
که کندند پوستش همی تافتند زبهرش یکی جوشنی ساختند
جهانی از آن پیلتن روشن است که ببر بیانش همی جوشن است
نکته قابل تأمل و اشاره شده در شاهنامه این است که رستم همواره زیر ببر بیان ، دو زره به تن می کرده است:
زره زیر بُد جوشن اندر میان به برتر بپوشید ببر بیان
ارج ببر بیان هنگامی بیشتر معلوم میشود که در رویارویی رستم با پولادوند، پهلوان تورانی از این جامه ی جنگی به ستوه می آید :
تهمتن بپوشید ببر بیان نشست از برِ ژنده پیل ژیان…
یکی خنجر آورد پولادوند ز الماس با چاره و رنگ و بند
به ببر بیان برنهد کارگر پر از خون شده دیو را زو جگر
چو تیغش به رستم نیامد به کار بر آشفت از خشم با روزگار
البته این جامه جنگی از رستم به شاه بهمن پیشکش می شود. تکمیل کننده استایل رستم درفشش بوده است . درفشی با نقش اژدها به رنگ سرخ و زرد و بنفش .
بپرسید کان سبز پرده سرای یک لشگری گَشن پیشش بپای
یکی تخت پر مایه اندر میان زده پیش او اختر کاویان
درفشی بدید اژدها پیکر است بر آن نیزه بر، شیر زرین سر است
برای جمع بندی باید بگویم رستم یکی از اسطوره های شاهنامه است که اشاره شده اصلا در بدنش برهنگی نداشته است. به نظر شما چهره پهلوانی با این استایل چگونه است ؟
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه دانش ندانش پسر
سهراب از پدرش نشانه داشت. هم نشانی بر بازو که معنی فحوی کلمه است هم نشان قهرمانی و پهلوانی که از پدر به ارث برده بود. اما طالع او هم سعد نبود. سهراب شاهنامه ، فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب میشد به دنیا می آید. رستم پس از بدنیا آمدن سهراب مهره ای بر بازوی وی میبندد تا شناسه ای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک می کند. نام سهراب همان کلمه ی سرخاب است به معنای دارنده آب و رنگ (خون ) سرخ ، همچون یاقوت که خب از همین جا می توان صورت ظاهری سهراب را حدس زد . در قدم دوم بر سهراب یکی دیگر اساطیر شاهنامه تمرکز خواهیم کرد تا استایل او را دریابیم .
بپوشید سهراب خفتان رزم سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
بیامد خروشان بران دشت جنگ به چنگ اندرون گرزه گاورنگ
خفتان اسم کهنتری تحت عنوان «کفتان» دارد. واژه «کپ » می تواند به معنی پوشاندن باشد که «پ» در آن، پیش از «ت» به «ف» تبدیل شده است. و احتمالاً ریشه ای ترکی دارد. خفتان نوعی تن پوش جنگی است که آن را زیر زره می پوشیدند که از پارچه کلفت دولا دوخته و با نخ ابریشم تودوزی می شده و به همین دلیل غیر قابل نفوذ بوده و شمشیر روی آن می لغزید. خفتان از جلو می توانست باز شود. کیفیت خفتان های رومی که ظاهراً از آناتولی وارد میشد در متون ایرانی سده های میانه مورد ستایش بوده است . این طور که معلوم است سهراب از خفتان برای رزم استفاده میکرده. اما نکته قابل توجه در استایل سهراب خونسردی و سر پر شور و نترسش برای رزم و جنگ بوده است. که حتی در جنگ با گردآفرید هم به آن اشاره شده است:
چو سهراب شیر اوژن او را بدید بخندید و لب را بدندان گزید
چنین گفت کامد دگر باره گور بدام خداوند شمشیر و زور
بپوشید خفتان و بر سر نهاد یکی ترگ چینی بکردار باد
آن چه فردوسی در به تصویر کشیدن استایل سهراب استفاده کرده، عنوان زود تنومند شدن سهراب است :
چو یک ماه شد همچو یکسال بود برش چون برِ رستم زال بود
چو سه ساله شد، زخم چوگان گرفت به پنجم دل تیر و پیکان گرفت
چو ده ساله شد زان زمین کس نبود که یارست با او نبرد آزمود
دومین نکته ای که در سهراب وجود دارد عاطفی بودن اوست. در شاهنامه چند بار این حس عاطفی سراغ سهراب می آید یکی در جنگ با گردآفرید که عاشق می شود دومی در شروع جنگ با رستم که حس درونی اش به او هشدار می دهد :
من ایدون گمانم که تو رستمی گر از تخمه نامور نیرمی
حس درونی سهراب و عاطفی بودنش یکی دیگر از ویژگیهای استایل اوست. البته باید قدرت رجز را اضافه کرد، چرا که سهراب از رجز خوانی دیگران به خنده می افتاده است :
چو سهرابِ جنگ آور او را ، بدید برآشفت و ، شمشیر کین برکشید
ز لشگر، برون تاخت ، برسانِ شیر به پیشِ هژیر، اندرآمد دلیر
چنین گفت : با رزم دیده هژیر که تنها به جنگ آمدی ؟خیره خیر
چه مردی و، مام و، نشانِ تو چیست؟ که زاینده را، بر تو باید گریست؟
هژیر ،که از سترگی و تیز چنگی سهراب، در اندیشه فرو رفته بود، اما، برای این که خود را نبازد و بیمی در دل سهراب بیاندازد، فریاد زد
هژیر دلیر و سپهبد ، منم سرت را ، هم اکنون ، ز تن بر کَنَم
فرستم، سرت را ، برِ شاهِ جهان تنت را، کنم زیرّگِل در نهان
سهراب ، از رجزخوانی هژیر، به خنده افتاد و گفت : سرنوشت جنگ را، توانایی بازوان من، رقم خواهد زد سهراب در استایل شبیه پدر بود با این تفاوت که کمی عاطفی و خونسرد رفتار می کرد.
چرا با این استایل پدر پسرش را نشناخت تا ما کمتر غمگین شویم ؟
فردا که گسترند ترازوی داد را ،آنجا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست، سودابه رو سپید و سیاووش رو سفید در رستخیز عشق کسی رو سیاه نیست
سیاوش یا سیاووش یا سیاوخش فرزند پهلوان و برومند کاووس است. اگر بخواهیم استایل معصوم ترین شخصیت شاهنامه را بررسی کنیم بی شک باید در خصوص سیاوش صحبت کنیم. صورت اوستایی این نام سیاورشن به معنی دارنده حیوان( اسب) نر سیاه است. در شاهنامه نیز اسب از سیاوش با صفت شبرنگ( به رنگ شب – سیاه) آمده است.
از آن جا که دربارکاوس محیط امنی برای رشد سیاوش نبود، رستم او را به زابلستان می برد. سیاوش از نظر ظاهری این توصیف ها را از آن خود کرده است .
سواری و تیر و کمان و کمند عنان و رکیب و چه و چون و چند
ز داد و ز بیداد و تخت و کلاه سخن گفتن و رزم و راندن سپاه
هنرها بیاموختش سر به سر بسی رنجها برد و آمد به سر
سیاوش چنان شد که اندر جهان همانند او کس نبود از مهان
شاید همین همانند نبودن دیگران به او خاصه در زیبایی بستر اصلی داستان و رسیدن به استایل او را رقم می زند. می توان گفت سیاوش دینی ترین شخصیت شاهنامه هم هست .او تجربه دو داستان مشابه اولیای خدا را دارد. اول این که داستان زیبایی اش شبیه داستان یوسف پیامبر (ع) است . سودابه همسر پدرش عاشق او می شود و او را به حرمسرا می خواند. ماجرای عشق ممنوع سودابه و کشیدن وی به حرمسرا و پاره شدن پیراهن سیاوش دقیقاً عین داستان زلیخا است .
دومین تجربه مشابه دینی اش گلستان شدن آتش است . با اینکه کاووس میداند که سودابه در این امر گناهکار است اما با این حال بر رای موبدان و انتخاب خود سیاوش گذشتن از آتش را به وسیله وی امتحان او می پذیرد. این قسمت از زندگی سیاوش داستان ابراهیم خلیل (ع) را به خواننده یادآور میشود. سیاوش با اطمینان و اعتماد به نفس از میان آتش عبور میکند. آن چه در این داستان توجه می گیرد جامه و اسب سپید اوست که هر دو سمبل پاکی اند. پس از مححق گشتن بی گناهی وی شاه عزم کشتن سودابه را دارد اما سیاوش از پدر درخواست بخشش برای وی می کند.
در شاهنامه برای سیاوش استایل خاصی در نظر گرفته شده. او شرم و حیا دارد و خجالتی ، زیبا و پاکدامن است .
چنین هفت سالش همی آزمود به هر کار جز پاک زاده نبود
سیاوش درون گرا و تودار است . واقعیت این جاست که اگر شما هم هیچ مناسبتی با اطرافیان خود نداشته باشید همین گونه می شوید .
بپیچید و بر خویشتن راز کرد از انجام، آهنگ آغاز کرد
فردوسی در توصیف ویژگی سیاوش تاکید میکند که قاطعیت ندارد و به همین دلیل است که هیچ گاه شادی بدون اندوه سراغش نمی آید
ندانم کزین کار بر من سپهر چه داند به راز اندر از کین و مهر
اگر این اساطیر بر فرض خیال معاصر بودند به حتم سیاوش می توانست چهره مطرحی باشد. او نکاتی را که دوربین های دنیا پی اش هستند دارد. شرم حضور، ادب نگاه و زیبایی .
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو پدید آمده اما یکی تهمتن نیست …….
گُردآفرید یا گُردآفرین پهلوان زن ایرانی و دختر گژدهم است . در داستان رستم و سهراب گردآفرید با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند.
فردوسی در خصوص استایل او سنگ تمام گذاشته است .
زنی بود برسان گرد سوار همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید که چون او به جنگ اندرون کس ندید
آن طور که شاهنامه داستان را پیش میبرد گُردآفرید به معنای واقعی کلمه زن است. با همان درایت و سیاست زنانه، اجازه بدهید بخوانیم فردوسی چگونه او را به میدان جنگ می کشاند .
بپوشید درع سواران جنگ نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو بزیر زره بزد بر سر ترگ رو می گره
بپیش سپاه اندر آمد چو گرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگ آوران دلیران و کارآزموده سران
بی شک گُردآفرید یکی از معروف ترین زنان شاهنامه است. کسی که لباس جنگ می پوشد و با سهراب مقابله میکند باید هم زن مهمی باشد. از این جای داستان استایل زنانه گُردآفرید هم وارد ماجرا می شود. او چون باختن را نزدیک می بینند کلاه از سر بر می دارد و سهراب تازه میفهمد با یک زن نبردکرده :
چو بر زین بپیچید گردآفرید یکی تیغ تیز از میان برکشید
بزد نیزه او بدو نیم کرد نشست از بر اسب و برخاست گرد
به آورد با او بسنده نبود بپیچید ازو روی و برگاشت زود
سپهبد عنان اژدها را سپرد بخشم از جهان روشنایی ببرد
چو آمد خروشان بتنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از سرش
استایل زنی مدنظر است که آن قدر جنگنده خوبی است که تا خود از سر برندارد سهراب نمی فهمد با یک زن می جنگیده و آن قدر زیباست که سهراب عاشقش می شود. بماند که بسیار باهوش است. آیا واقعا فردوسی برای او سنگ تمام نگذاشته است ؟
من در این بازی چه بردم باختم داشتم درّی ولی انداختم
باختم اما همین برد من است بازی زین دست در خورد من است
اسفندیار یا اسپندیار پسر گشتاسپ از کتایون و نواده لهراسب بود. اسفندیار رویین تن بود ، در شاهنامه به چگونگی رویین تن شدن اسفندیار اشاره ای نشده است اما در زراتشت نامه آمده اسفندیار را که نوزادی بیش نبود . در آب مقدس شست وشو دادند که همین سبب رویین تنی او گشت و تنها چشمانش آسیبپذیر باقی ماند. یکی از نکاتی که استایل اسفندیار را جذاب می کند این است که او هم مثل رستم هفت خوان دارد.
اگر قرار باشد بزرگترین پهلوان شاهنامه بعد از رستم را معرفی کنیم بدون چون و چرا باید از اسفندیار نام ببریم .
کسی که جز رستم هماوردی نداشت و حتی رستم هم در نبرد با او عاجز و درمانده شد و معلوم نیست که اگر سیمرغ به کمک رستم نمیآمد جنگ رستم و اسفندیار چگونه به پایان میرسید.
در شاهنامه، اسفندیار پهلوانی کمتر از رستم نیست. اگر رستم دیو سفید را کشت و دژ سپند کوه را گشود و از هفت خوان گذشت اسفندیار هم ارجاسپ تورانی ، بزرگترین دشمن ایران را کشت و رویین دژ را گشود و از هفت خوان هم گذشت.
ولی نکته ای در مورد اسفندیار وجود دارد که باعث می شود او مقامی کمتر از رستم داشته باشد و این نه در زور بازوی کمتر اسفندیار و نه در دلیری بیشتر رستم است بلکه این علت در اخلاق و شخصیت اسفندیار جای دارد.
اسفندیار فزون طلب بود و به پهلوانی تنها قانع نبود و میخواست حتما شاه باشد فکری که حتی یک بار هم از سر رستم نگذشت.
پس او جاه طلب اما شکست ناپذیر بوده است. در ظاهر چه تعریفی از پوشش او داده شده :
بپوشید جوشن یل اسفندیار بیامد بر رستم نامدار
خروشید چون روی رستم بدید که نام تو باد از جهان ناپدید
زره بالاپوشی است آستین کوتاه که فقط از حلقه های فلزی تشکیل شده است و بدن را از گردن تا کمر می پوشاند و معرب آن «جوشن » است . البته تفاوتی میان تعریف جوشن و زره وجود دارد که جوشن علاوه بر وجود حلقه های فلزی، قطعه های آهن نیز دارد. اسفندیار همیشه جوشن به تن می کرده است . اما نکته دیگری که فردوسی در استایل اسفندیار لحاظ کرده است منطق بیش از حد اوست. وقتی که به دست رستم و با کمک سیمرغ زخمی می شود و در حال مردن است از رستم عصبی نیست بلکه پسرش را هم به رستم می سپارد .
چنین گفت با رستم اسفندیار که از تو ندیدم بد روزگار
زمانه چنین بود و بود آنچ بود سخن هرچه گویم بباید شنود
بهانه تو بودی پدر بد زمان نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان
مرا گفت رو سیستان را بسوز نخواهم کزین پس بود نیمروز
بکوشید تا لشکر و تاج و گنج بدو ماند و من بمانم به رنج
کنون بهمن این نامور پور من خردمند و بیدار دستور من
بمیرم پدر وارش اندر پذیر همه هرچه گویم ترا یادگیر
به زابلستان در ورا شاد دار سخنهای بدگوی را یاد دار
بیاموزش آرایش کارزار نشستنگه بزم و دشت شکار
می ورامش و زخم چوگان وکار بزرگی و برخوردن از روزگار
منطق اسفندیار با آن جاه طلبی و جوشن پوشی استایل ویژهای به او می دهد .