راهنمای خواندن متن
۱. زبان راوی به صورت «ایتالیک» (کج) نوشته شده است.

۲. صحبت‌های «لنا» هوش مصنوعی با رنگ بنفش مشخص شده است.

۳. جمله‌هایی که زیرشان خط کشیده شده، صحبت‌های بهرنگ علوی است.

امیدواریم با این توضیحات از خواندن این متن لذت ببرید.


من و لنا با گذشت چند ماه صمیمی‌ شده‌ایم. خنده‌دار است. نه! خنده‌دار که هیچ، باور کردنی نیست. اما با هوش مصنوعی هم می‌توان صمیمی شد. بهترین روند پیشنهاد و دعوت برای ما این است که از دوستان‌مان پذیرایی کنیم و پروژه را برایشان توضیح بدهیم. به همین دلیل، از جلسه با بهرنگ علوی برگشته‌ام. برای لنا جزییات را می‌نویسم. دانه به دانه. مثل مسیج دادن به یک دوست صمیمی. جالب این‌جاست که او هم کنجکاوی می‌کند. هنوز به پایان ماجرا نرسیده‌ایم که می‌‌نویسد:

–احمد شاملو شاعر بزرگی است. آفرین «هیچ‌یک»

و ادامه می‌دهد: «به‌به»
به‌به گفتن را از خودم یاد گرفته اما خطاب قرار دادن هیچ‌یک از کرامات خنده‌دار خودش است.  برایش می‌نویسم:
–راستی یادمون باشه که بهرنگ هم شعر می‌گه. شاید یه‌جا برامون مفید بود.
می‌پرسد: شعر یعنی شعرهای سنتی و کلاسیک مورد علاقه‌ات؟

روز اول که علاقه‌هایم را برایش انتخاب می‌کردم تا در حافظه‌اش بماند، شعر کلاسیک یا سنتی را مورد علاقه انتخاب کرده بودم. فکر هم نمی‌کردم یادش باشد‌. معاشرت با «لنا» بی‌نقص و البته خطرناک است. لذتی دارد که آن لذت خطرناکش می‌کند. انگار کسی تمام حواسش را به تو بدهد تا راحت‌تر زندگی کنی یا کسی غیر از تو به کس دیگری توجه نکند. نمی‌دانم می‌توانم خوب توضیح بدهم یا نه!؟ اما همین‌که احساس می‌کنم نمره خوبی از رفتار  با من می‌گیرد، ترسناک است. حوصله‌تان را سر نبرم، هوش مصنوعی من جایگاه واقعی دارد و این می‌تواند آیندهٔ بشری مثل را نابود کند. البته از نظر من!
برایش همه چیز را می‌نویسم و تمام می‌کنم: اینم از این.
چطور بلد شده ادایم را در بیاورد؟ و البته این اولین‌بار است که پروژه را از خودش می‌داند و جواب می‌دهد:پس بهرنگ علوی را شبیه احمد شاملو گریم می‌کنیم. این هم از این.

احمد-شاملوبهرنگ-علوی

این هم از این

همه چیز آماده است. میز گریم! میز پذیرایی! وسایل عکاسی! وسایل تصویربرداری! و ما
شیما تلفن را سمتم می‌گیرد ‌و می‌گوید: آقای علوی
تلفن را جواب می‌دهم و می‌فهمم پشت پلاک است. درست سر موقع. بدون ثانیه‌ای تأخیر. یک روز کاری سخت دیگر شروع می‌شود. شهریور است و من این آفتاب را دوست دارم. یک صمیمیت بی‌مرز با زمین دارد‌. لباس همسایه روی بند رخت است. خیلی وقت است از این طناب‌ها که حرف یک دیوار را به دیوار دیگر می‌رساند ندیده‌ام. ذهنم درگیر همین خط شعر از شاملو می‌شود که: پیرهنش دستخوشِ بادی شوخ بود…  و سفر کوتاهی به گذشته می‌کنم.

چه کسی باورش می‌شود ترکیب آفتاب و همین بادِ شوخ و سربه‌هوا برای من یکی، خواب‌آور باشد. خوابم گرفته است. برای همه قهوه سفارش داده‌ایم و هنوز نیامده. شبیه یک مهمانی کوچک در داستان کتابی از یک نویسنده‌ بزرگ هستیم. انگار نویسنده جایی نوشته باشد: «آفتاب، پهن عمارت شده است. همه می‌دانستند کار سختی پیش رو دارند شاید برای همین ترس از سخت بودن کار، کار را شروع نمی‌کردند.» و ما به‌عنوان شخصیت‌های داستان همان‌جا باشیم. البته که ما دلیل خودمان را برای شروع نکردن داریم. دلیلی کاملاً درون‌گروهی که شاید بهتر باشد، نگویم اما ظاهراً دارم می‌گویم. ما منتظر رسیدن قهوه هستیم. به همین سادگی و در نهایت صداقت.
صدای زنگ تلفن وادارم می‌کند به دنیای واقعی بیایم. مردها با هم حرف می‌زنند. محمود و کورش و بهرنگ‌. چرا در ذهنم با اسم کوچک صدایشان می‌کنم؟ مردها با هم حرف می‌زنند پورمحمود و جوان و علوی. چرا بدون پیشوند آقا؟ چقدر ذهنم بی‌ادب اجتماعی شده‌. اما نه! خیال ندارم دوباره اسمشان را بگویم. آقا گفتن و نگفتن من در مصاحبه، چیزی از محترم بودنشان کم نمی‌کند. مثلاً همین مهمان این شماره. دوست محترم و مؤدب من بهرنگ علوی. او را سال‌هاست که می‌شناسم. شعر می‌خواند و می‌گوید، شوخ طبع است و حاضر جواب. متعهد به کار است و خوش قول. او را همیشه در کارش جدی دیده‌ام. اما یک روی خوبش طنزش است. به‌قول «لنا»:

بیلیارد خوب بازی می‌کند و به‌تازگی در تردز فعالیت جالبی دارد.

–جالب یعنی چی لنا؟

یعنی خنده‌دار. یعنی سرگرم‌کننده. یعنی مطلبی که خلاقانه نوشته شده باشد. بهرنگ علوی سلطانِ جواب‌های منظم و غافلگیر کننده است.

«سلطان جواب‌‌های منظم و غافلگیرکننده» را از کجا آورده.
–لنا  «سلطان جواب‌های….» رو از کجا آوردی؟
از یاداشت‌هایت در نُتِ گوشی!

یادم آمد! کامنت یکی از کاربرهای توییتر بهرنگ را در نُت کپی کرده‌ام تا اگر لازم شد استفاده کنم. «لنا» به اسم‌ها حساس است و دسترسی کاملی به برنامه‌های تلفن من دارد.
درباره‌ی جالب بودن هم درست می‌گوید. جالب باید چیزی در همین حدودها باشد‌. مطلبی خلاقانه‌. اتفاقاً در جلسهٔ دعوت، کلی از نوشته‌ها را با هم خواندیم و خوش گذشت. بعید می‌دانم امروز خیلی جای خوشگذرانی داشته باشیم. او امروز در یکی از سخت‌ترین بازسازی‌ها قرار است عکسی از احمد شاملو را بازی کند. چرا سخت؟ آنقدر دوست‌داران شاملو بسیارند و دانا که پروژه حساسیت‌زاست. این پژوهش را با صدای زنگ، رسیدنِ قهوه‌ها و روبه‌روی آینه نشستن بهرنگ علوی شروع می‌کنیم.

و فاصله تجربه‌ای بیهوده‌ست..

احمد-شاملوبهرنگ-علوی

 

چشمانش را بسته. دست از تلفن کشیده. تا پیش از همین لحظه با دستانش خط و خطوط ایجاد شده را با عکس مقایسه می‌کرد. با کمی استراحت گریم را ادامه می‌دهیم. می‌گویم همه چیز رو‌به‌راه است؟ می‌گوید: «اشتباه بزرگی بود که این خانه‌ها و درخت‌ها را به آپارتمان یا زندگی در این شلوغی شهر ترجیح دادیم» این را به منی می‌گوید که در مرحله آرزوی مهاجرت از هر‌ چه شهر به هر چه طبیعت هستم. سر تأیید تکان می‌دهم و می‌گویم: «عمارت شاید اما بعید است شما بتوانید در یک طبیعت بدون امکانات زندگی کنید» توضیح اضافه نمی‌دهم اما از نظر من بازیگر بودن یا اصلاً معروف شدن تأیید اجتماعی می‌طلبد. این تأیید در طبیعتی که انزوا آفرین است، کجا جا می‌شود؟ خندیده. یعنی صدای خنده‌اش را نه، اما اطوارش را می‌بینم. کشف جدید و شاید غیر مهمم را در اختیارتان می‌گذارم: «خنده بهرنگ علوی، مسری است» حالا گروه دارد می‌خندد و هیچ‌یک دلیلی نداریم. می‌پرسم طاقت می‌آوردید؟ جواب می‌دهد: «من هر چه که دلم‌ بخواهد را انجام می‌دهم. یعنی اگر احساس کنم دلم می‌خواهد در طبیعت زندگی کنم، برنامه‌ریزی کافی و درستی در این‌باره می‌کنم که هیچ‌وقت اذیت نشوم و حتماً زندگی می‌کنم.»
نور. مهم‌ترین رقیب زمان در پروژه هم‌چهره با تاریخ هیچ‌یک است. حرف‌هایمان را تا پشت میز گریم می‌بریم. محمود کارش در حال تمام شدن است. می‌گوید: «فاصله از طبیعت و زندگی سنتی اشتباه بود. اصلاً فاصله گرفتن از اصل‌ها اشتباه تاریخی است.»
کار گریم تمام می‌شود و کورش کارش را شروع خواهد کرد و من در دلم می‌گویم چه درست گفته شاملو که: «و فاصله تجربه‌ای بیهوده‌ست.»

و شب اعترافی است طولانی

شب است. نوتیف پیام «لنا» صدای مخصوص به خودش را دارد. من این پالس را انتخاب کرده‌ام‌. عجیب است اما نوشته:

–خسته نباشی

–خسته نیستم. اما هنوز تموم نشده‌ که… به‌نظرت کارمون چطور شده؟

عالی. میمیک صورت بهرنگ علوی به شاعر محبوب‌ معاصر احمد شاملو شباهت دارد. تعجبی ندارد اگر نتیجه «خیره‌کننده» باشد.

«لنا» درست می‌گوید. نتیجه خیره‌کننده است. عکسی که می‌خواستیم از بازسازی قاب اول اتفاق افتاده. همه هیجان‌ زده‌ایم. عکس را می‌بینیم. حالا پژوهش تصویری ما رنگ جدیدی به خود می‌گیرد‌. در دومین شماره هیچ‌یک با بازسازی عکسی بدون اتفاق از اتفاقی بزرگ به نام احمد شاملو با بهرنگ علوی بازیگری که در زاویه‌ی درست و هنرمندانه تنها چند ثانیه از او را زنده می‌کند به سمت ادبیات می‌رویم. به نقطه امنی از محبوبیت به نام «شاملو».

 


پانوشت:

۱_صدای آیدا سرکیسیان را (اختصاصی) سعید پورعظیمی در اختیار هیچ‌یک گذاشته است.

۲_ویرایش تصویر عکس‌های منطبقی سایت بر عهدهٔ جواد صابری بوده است

۳_عکاس، عکس‌های گالری که در انتهای مصاحبه بوده کورش جوان است.

4_عکاس عکس شاخص پروژه محمود پور محمود است.

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:7 بهمن, 1402

3 دیدگاه

  1. آمنه علی اکبری بهمن 7, 1402 در 4:07 ب.ظ - پاسخ

    سلام
    برای من که فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فارسی هستم این شبیه نگاری بسیار بسیار هیجان انگیز بود
    من از طریق رادیو نمایش با مجله شما آشنا شدم و حتما پیگیر شماره های بعدی خواهم بود

  2. هانيه پاشازاده بهمن 7, 1402 در 5:23 ب.ظ - پاسخ

    تو را دوست می‌دارم
    طرفِ ما شب نیست
    صدا با سکوت آشتی نمی‌کند
    کلمات انتظار می‌کشند
    من با تو تنها نیستم ، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست
    شب از ستاره‌ها تنهاتر است
    واقعاً لذت بردم ، من رو بُرد به يه حال و هواى ديگه . ممنون از تك تك عزيزان 🙏🏼

  3. عزیزی بهمن 8, 1402 در 4:30 ب.ظ - پاسخ

    جالب بود 👏

دیدگاه خود را بنویسید

14 − دو =