تابستان است و ایران‌زمین حرفی برای گفتن و سفر دارد. بیایید به مازندران برویم. مازندران، دیار سبز افسانه‌ها، سرزمینی‌ست که طبیعت، بی‌آنکه خستگی بشناسد، دست‌سازترین شگفتی‌هایش را در آن گسترده است. جایی میان آبیِ بی‌کرانِ خزر و قامتِ استوار البرز، که درختان، در مه تنیده‌اند و کوه، در سکوتی هزارساله، قصه‌های نانوشته را در دل دارد.

این دیار، که روزگاری طبرستانش می‌خواندند، بر شانه‌های تاریخِ کهن ایران آرام گرفته است؛ خاکی که گام‌های اسطوره و افسانه بر آن نشسته، و در رگ‌هایش، خونِ هزاران سال زندگی می‌جوشد. شاهنامه، گواه این قدمت است، آن‌جا که نام مازندران، در میان واژگان فردوسی، همچون نگینی بر پیشانیِ روایت می‌درخشد.

استان-مازندران

مازندران را نمی‌توان تنها با چشم دید؛ باید گوش سپرد به زمزمه‌ی درختان هیرکانی که از ژرفای میلیون‌ها سال پیش آمده‌اند. باید بوی بارانِ تازه‌افتاده را از شالیزارها نوشید، باید میان جنگل‌های مه‌گرفته قدم زد، تا فهمید این سرزمین، تنها خاک نیست؛ نفسِ زمین است.

هر شهرش، روایتی‌ست جدا؛ ساری، با قلبی که در تپش تاریخ می‌زند، آمل، کهن‌دیاری سرشار از یادگارهای باستان، بابل، لبریز از دانش و فرهنگ، رامسر، عروسِ همیشه‌جوانِ شمال، چالوس و نوشهر، که راه‌شان از دلِ جنگل و دریا می‌گذرد، و کلاردشت، با دشت‌هایی که بوسه‌گاه ابر و آفتاب است.

اینجا، زبان هم بوی کهنگی دارد؛ زبان طبری، کهن‌زبان مردمانی که هنوز در کلامشان، سایه‌ی کوه و باران پیداست. موسیقی مازندرانی، نغمه‌ی دل‌خراشی‌ست که بوی خاک و نمکِ دریا را در خود پیچیده و رد پای جشن‌ها، آیین‌ها و سوگواری‌های دیرسال را بر دوش می‌کشد.

در این خطه، کوه و جنگل و دریا، بی‌دغدغه‌ی مرز، کنار هم زیسته‌اند. جنگل‌های هیرکانی، با پیشینه‌ای چند میلیون ساله، همچون فرشی سبز، دامن این سرزمین را پوشانده‌اند. دریاچه‌های پنهان، آبشارهای بلند، شالیزارهای مواج، باغ‌های مرکبات و دشت‌هایی که تا افق، بوی زندگی می‌دهند، همه، تکه‌هایی از شکوه این دیارند.

و آن‌گاه که غروب بر سواحل خزر می‌نشیند، رنگ‌ها آرام در هم می‌ریزند و صدای امواج، لالاییِ دیرسالِ این خاک را در گوشِ زمین می‌خواند؛ آن‌جاست که می‌فهمی مازندران، تنها جغرافیا نیست، ضربانِ آرامِ طبیعت و تاریخ است.

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:19 تیر, 1404

دیدگاه خود را بنویسید