هر چه دنبال برابر فارسی برای این احساس می‌گردم، پیدا نمی‌کنم که نمی‌کنم. پس توضیحش می‌دهم. جایش خالی است. احساسی که دل و روان مخاطب را درگیر کند. حسی که بعد از دیدن یک اثر تصویری به سراغت بیاید و بخواهی آرزو کنی که دوباره تکرار شود. «هیجانی» که قرار است از دیدن به تو انتقال پیدا کند. جایش خالی است. درگیری ناشی از جذاب بودن شخصیت‌های یک اثر را می‌گویم. دقیقاً چیزی که بازی مافیا در یکی از دست‌های بازی ایجادش کرد و شهر را به هم ریخت و باعث نوشتن این فرسته شد.

شهری از مافیا

بازی «مافیا» جذاب نیست. شاید یک نظریه‌ی نامحبوب باشد اما واقعاً بازی مافیا نیست که جذاب است. این بازیکن مافیاست که بازی را جذاب می‌کند. به‌عنوان یک بازی‌گر (گیمر) که اگر من فعلی نبود‌، حتماً شغل اولش بازی بود این را می‌گویم و این ادعا را از ادعا به فرضیه و از فرضیه به نظریه می‌رسانم. بله، با همین متن پیش روی شما هم این‌کار را می‌کنم‌. بازی مافیا می‌تواند یک بازی حوصله‌سر بر باشد که حتی اندازه‌ی «اسم‌/فامیل» هم هیجان نداشته باشد. مافیایی که در حال حاضر می‌شناسیم دو زیرمجموعه تصویری دارد. لذت رقابت برای شرکت‌کننده و لذت کشف برای تماشا کننده. بخش دوم حتی بیشتر نیازمند بازیکن خوب است.

مجید-واشقانی
تصور کنید سی‌ساله هستید و بازی مافیا را با کودکان بازی می‌کنید، آیا هم‌چنان جذاب است؟ در دسته‌بندی حرفه‌ایِ بازی‌ها، بعضی از آن‌ها در کنار بازیکن قدرت می‌گیرند که مافیا از همین نوع است. یعنی شما هم از راه دور تأیید می‌کنید که اگر در چیدمان دست‌های مافیا بازیکن خوب دیده نشود، بازی برش نخواهد داشت؟ سؤال این‌جاست بازیکن خوب چه کسی است؟

بازیکن خوب چه کسی است؟

شاید جواب داده باشید‌ که بازیکن خوب باید باهوش باشد. درست است اما کافی؟ نه. میز مافیا صندلی‌نشین باهوش می‌خواهد اما بالاتر از آن، یک تصمیم گیرنده‌ی خوب می‌خواهد. کسی که در هر نقشی عالی باشد. عادت رفتاری خاصی بروز ندهد و ردی از نقش‌هایش به جا نگذارد. بازی‌هایی که تاس دارند نسبت به بازی‌های‌ کارت محور ساده‌تر هستند. بازی‌های کارتی حرفه‌ای می‌خواهد. کسی که بلد باشد بازی را از کارت به دستان و صورتش برساند. چیزی از جنبه‌ی سرگرمی هم آن طرف‌تر. کسی که بازی می‌کند شکست هم می‌خورد، مهم عبور از عوارضی شکست خوردن است نه شکست نخوردن. جنگ روانی در مافیا در گرو جنگ کلامی است. اگر این‌ها را ندانی بهترین نخواهی شد. بله از «مجید واشقانی» حرف می‌زنیم. سلسله بازی‌های مافیای ابوطالب بخش مهمی از موفقیتش را مدیون اوست. کسی که دوست داری در هر نقشی هم‌گروهش باشی و تمام.

امیر-علی-نبویان
«امیرعلی نبویان» یک تئوریسین حسابی. او بازیکن بی‌غلطی نیست اما انگار باید جز نقش یک‌ها باشد تا دلش بخواهد و بازی کند. یک مدیر بحران عالی. معصومیت از دست رفته‌ای که می‌تواند دیگران را به راحتی فریب دهد. باهوش و نقشه چین.

«بهاره افشاری» برنامه‌ریز است. روی تک‌‌تک جمله‌هایی که می‌گوید فکر می‌کند. قدم بعدی‌اش را از دو قدم قبل ارزیابی کرده و دقیق است. زرنگ و قدرتمند.‌

بهاره-افشاری

مثلث رقیب‌کش

در یک قسمت این سه رأس در گروه مافیا و برنامه «پدرخوانده» با دیگران بازی کردند. بله. با دیگران بازی کردند یعنی دیگران را بازی دادند. و از این بازی درست، هیجانی به مخاطب منتقل می‌شود که مهره‌ی گمشده‌ی آثار تصویری است همان حسی که دیگر سال‌هاست به آثار تصویری نداریم.
ما مخاطبان ناامید جامعه‌‌ی کنونی هستیم. انگار به زندگی مرخصی داده‌ایم و برای زندگی به فیلم و سریال نقل مکان کرده‌ایم. از دویدن خسته‌ایم و دلمان می‌خواهد تصویر زندگی دیگرانی را ببینیم تا شاید کمی خوش بگذرد. حال آن‌که درباره‌ی هیجان دست خالی به زندگی واقعی بر می‌گردیم. به همان زندگی که گاهی دستمان درش خالی است. این مثلث رقیب‌کش بعد از مدت‌ها وظیفه که نه حتی رسالت از دست‌رفته‌ی هنر تصویری را زنده کرد. حسی که کم‌یاب است. یک زندگی دبش که دیگرانِ انتخابی‌ات آن را عالی بازی می‌کنند. شبیه انتظار برای دیدن یا شنیدن یک جمله‌ی خاص.
بله. بازی «مافیا» جذاب نیست بلکه این بازیکن مافیاست که بازی را جذاب می‌کند.

 

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:18 شهریور, 1402

دیدگاه خود را بنویسید

13 + پنج =