از نیما شروع کنیم، بهنظر من صمیمانهترین و نخستین پرسش برای ما همیشه این است که با نیما چطور برخورد داشتهاید؟
من نيما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی بهموقع. یعنی بعد از همه تجربهها، وسوسهها و گذراندن يک دوره سرگردانی و درعین حال جستجو با شعرای بعد از نیما خیلی زودتر آشنا شدم، مثلاً با شاملو، اخوان و نمیدانم… در چهارده سالگی مهدی حمیدی و در بیست سالگی نادرپور و سایه و مشیری شعرای ایدهآل من بودند. در همین دوره بود که لاهوتی و گلچین گیلانی را هم کشف کردم و این کشف مرا متوجه تفاوتی کرد و متوجه مسائلی تازه که بعداً شاملو در ذهن من به آنها شکل داد و خیلی بعدتر، نیما که عقیده و سلیقه تقریباً قطعی مرا راجع به شعر «ساخت و یکجور قطعیتی به آن داد.
نیما برای من آغازی بود. میدانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولینبار یک فضای فکری دیدم و یک نوع کمال انسانی، مثل حافظ. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم نه يک مشت احساسات سطحی و حرفهای مبتذل روزانه عاملی که مسائل را حل و تفسیر میکرد، دید و حسی برتر از حالات معمولی و نیازهای كوچک سادگی او مرا شگفت زده میکرد. بهخصوص وقتی که در پشت این سادگی ناگهان با تمام پیچیدگیها و پرسشهای تاريک زندگی برخورد میکردم مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان میکند. در سادگی او سادگی خودم را کشف کردم. بگذریم… ولی بیشترین اثری که نیما در من گذاشت در جهت زبان و فرمهای شعریاش بود. من نمیتوانم بگویم چطور و درچه زمینهای تحت تأثیر نیما هستم و یا نیستم. دقت در این مورد کار دیگران است. ولی میتوانم بگویم که مطمئناً از لحاظ فرمهای شعری و زبان از دریافتهای اوست که دارم استفاده میکنم. ولی از جهت دیگر، یعنی داشتن فضای فکری خاص و آنچه که در واقع جان شعر است میتوانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. یعنی او وسعت يک نگاه را برای من ترسیم کرد. من میخواهم این وسعت را داشته باشم. او حدی به من داد كه يک حد انسانی است. من میخواهم به این حد برسم. ريشه يک چيز است فقط آنچه که میروید متفاوت است، چون آدمها متفاوت هستند. من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم و مثلاً خصوصیت زن بودنم، طبيعتاً مسائل را به شکل دیگری میبینم. من میخواهم نگاه او را داشته باشم، اما در پنجره خودم نشسته باشم. و فکر میکنم تفاوت از همینجا بهوجود میآید. من هیچوقت مقلد نبودهام بههرحال نیما برای من مرحلهای بود از زندگی شعری اگر شعر من تغییری کرده – تغییر که نه – یعنی چیزی شده که از آنجا تازه میشود، شروع کرد. بدون شک از همین مرحله و همین آشنائی است. نیما چشم مرا باز کرد و گفت ببین. اما دیدن را خودم یاد گرفتم ولی پیش از نیما شاملو بود. شاملو خیلی مهم بود…