کتاب «سرزمین گوجههای سبز» نوشتهی «هرتا مولر» یکی از برجستهترین و بهیادمادنیترین آثار ادبیات آلمان محسوب میشود. «مولر» به واسطهی این اثر برندهی جوایز بسیاری شده است. او زندگی تعدادی دانشجو را را روایت میکند که برای فرار از استبداد رومانی راهی کشور آلمان میشوند تا از فقر و فلاکت فرار کنند. «محمدرضا صامتی» مترجم کتاب «سرزمین گوجههای سبز» معتقد است که روایت رئالیسم جادویی و شاعرانگی بیتکرار آن وجه تمایزی است که مخاطب را در سیر تلخ داستان وفادار نگه میدارد. تمامی تلخی داستان به لطف شاعرانگیهای زیبا و استفاده از مفاهیم پرامید سمزدایی میشود. گپوگفت پیشرو بخشی از صحبتهای مترجم کتاب سرزمینهای گوجه سبز در رابطه با تجربه ترجمه این کتاب به «هیچیک» است.
آثار «مولر» ویژگیهایی دارد که آن را متمایز میکند. این تمایز و ویژگیها منجر به دریافت جایزه نوبل میشود و اثری ماندگار در جهان ادبیات خلق میکند. وقتی کتاب را ترجمه میکردید، با کدام یک از این ویژگیها برخورد داشتید؟
آکادمی نوبل علّت اصلی اهدای جایزه نوبل ادبیات به خانم «مولر» را هنر شاعرانگی اثر و نثر صراحتدار نویسنده اعلام کرد. وقتی به سراسر اثر دقت میکنیم، سبکی که نویسنده انتخاب کرده پست مدرن و شیوه روایت رئالیسم جادویی است. شیوه نگارشی که نویسنده برای این اثر به کار برده سیال و لغزنده است. تمامی این ویژگیها باهم یک همپوشانی دارد. به این معنا که نویسنده اثر فکر کرده، قالب را طرحریزی کرده، نقشه راه و استراتژی تدوین کرده و کاملا با هدف داستان را پیش برده است.
بسیاری از مخاطبان در نقدهای خود به کتاب «سرزمین گوجههای سبز» آن را اثری غیر منسجم میدانند و معتقدند که نویسنده در مسیر داستان کاملا بینظم بوده و روایت منسجم نیست. نظر شما در این رابطه چیست؟
این بینظمی عمداً صورت گرفته تا به یک نظم برسد. گاهی در دل بینظمیها نظم عمیقی نهفته و آن در جریان سیال ذهنی جای گرفته است. جریان سیال ذهن تکنیک و روشی است که از زبان نا متعارف برای بیان افکار شخصیت داستان استفاده میکند.
جهشهای مفهومی و تکرار دو عنصری هستند که در سبک جریان سیال ذهن وجود دارد. جهشهای مفهومی تجربههای افکار و تجربههای شخصی ماست که در زندگی جاری است. ذهن افراد یک جریان سیال دارد.
در زندگی خاطرههای و تجربههای به صورت سیال لمس میکنیم. در جریان سیال ذهن افکار به صورت کامل شکل نمیگیرد. ممکن است در میان راه قطع شوند و یا در فرآیند شکلگیری قطع میشوند و مفهوم دیگری پیدا میکنند. همانطور که میدانید در بسیاری از مواقع مفهومها همدیگر را قطع میکنند؛ بنابراین وقتی خانم «مولر» از این سبک و روش برای بیان داستان استفاده میکند، افکار روای قصه چون از این تکنیکها تبعیت میکند، افکار را در هم تنیده میکند و از شاخهای به شاخه دیگری میرود و هدف این است که میخواهد ماهیت سیال افکار را نشان دهد. در نتیجه روایت را در یک هم پیوندی نهایی به هم برساند.
به نظر شما با این روش به نقطه عطف رسیده است؟
بله از نظر من این اتفاق افتاده است. ببینید داوران آکادمی نوبل افرادی هستند که هر کدام برای خود صاحب سبک محسوب میشوند. داوران با انواع اقسام مکتبها، تکنیکها و سبکها آشنا هستند. در نوشتههایی که به دست آنها میرسد این موارد را تحلیل میکنند؛ بنابراین نویسنده اثر باید کاملاً موفّق باشد که بتواند نظر داوران را به خود جلب کند. خانم مولر در کتاب سرزمین گوجههای سبز به تکنیک، سبک و روایتی که داشت کاملا وفادار بود که شایسته تحسین از سوی آکادمی نوبل شده است.
این کتاب جایزههای متعددی دریافت کرده و اثر موفّقی است. چون در یک هماورد یک هم پیوندی و یک جمعبندی کاملا مطلوب و مطبوع در پایان داستان اگر ذهن مخاطب ذهن هوشمندی باشد و با سبکها، قالبها و مکتبها، روایتها و روشها آشنایی داشته باشد، قطعاً به این منظور میرسد.
یعنی «سرزمین گوجههای سبز» کتابی است که مخاطبان هوشمند را هدف قرار داده است؟
بله. دقیقاً. معتقدم جامعهی هدف کتاب همین بدنه اهل تفکر هستند. تاریخ نگاران، سیاستمدارن، متفکران، جامعه شناسان و… گروه مخاطب کتاب هستند. خود گفتار و نوشتار کتاب هم سنگین است.
دربرخی مواقع روایت در سه لایه پیش میرود. یعنی نقل قول در نقل قول. در نتیجه مخاطب باید بسیار آگاه، هوشمند و اهل تفکر باشد. نویسنده بسیار هنرمندان جریان سیال ذهن را میچرخاند تا افکار شخصیتها و راوی را بشنویم. هدف این نیست که افکار را به خواننده انتقال دهد.
نویسنده با ظرافت وهنرمندی تمام نمیخواد افکار را صرفا به خواننده منتقل کند؛ بلکه میخواهد افکار را زیست کند. برای همین است که در پایان اثر غمی بزرگ مخاطب را فرا میگیرد و مخاطب درگیر پایان قصه میشود. نویسنده به دنبال این است که خواننده شخصیتها را تجربه و زیست کند. برای همین لایه در لایه قصه را روایت میکند.
نام این هنر از شاخه به شاخه دیگری پریدن نیست. روایتها لایه به لایه حرکت میکنند و پس از آن یک درهم تنیدگی ایجاد میشود و در نهایت به یک قله میرسد که آنجا نقطه عطف داستان است.
چرا نویسنده در جریان داستان یک خیال فانتزی را میدهد؟
برای اینکه تلخی مواردی مثل سرکوب، شکنجه، خفقان، تجاوز، خیانت و … که همه مفاهیم بسیار تلخی هستند را سمزدایی کند. تا مخاطب با قصه همراه شود و در میانه راه قصه را ترک نکند.
کلید طلایی که داستان دارد و نویسنده با یک ترفند زیبا از آن استفاده میکند، چیست؟
این موضوع را باید از دو وجه ببینیم. فرم و محتوا. فرم بخث فنی داستان است و محتوابخش مضمون داستان است. ما اگر از حیث فرم اثر را بررسی کنیم، کلید طلایی اثر همان شاعرانگی داستان است. همانطور که آکادمی نوبل اذعان کرد، شاعرانگی مسرور کننده اثر قابل ستایش است. وقتی مولر مینویسند از گوسفند حلبی، هندوانه چوبی، درختان توت و گوجه سبز استفاده میکند یک اثر شاعرانه خلق کرده است. گوجه سبز نماد تلخی فقر است. اگر بخواهیم نمادگرایانه نگاه کنیم گوجه سبز نماد تلخی فقر و فلاکت در سیستم توتالیتر خودکامه است. در دوران خفقان نیکلای چائوشسکو این ترشی گوجه سبز نمادی از مشقت زندگی است. اثر سریع و زننده و تلخ را به درستی تصویر میکند. البته در مقابل نویسنده در این اثر از زیباترین تصاویر و تعابیر استفاده میکند تا لحظه به لحظه مخاطب این شاعرانگی را احساس کند.
در بحث محتوا اگر بخواهیم صحبت کنیم روای اثر که نام ندارد و دارای دوستان بسیاری است که همگی قصد فرار دارند و میلی به ماندن ندارند.
همگی از سوی روای قصه به خیانت محکوم میشوند. این رنجی که راوی در سیر داستان به دوش میکشد و این استقامتی که در درختان توت از نظر سبزی برگها در برابر سرمای سوزناک میبینیم دقیقا در روای هم دیده میشود. چون توت نمادی از روشنایی، امید و شیرینی لحظهها است. در بخش محتوا و مضمون زیباترین بخش قصه است.
امید به همه رنجهایی که راوی متحمل میشود این تلاش برای رسیدن یک نوع رستگاری و آزادی است. هرچند این موضوع کاملا زیرپوستی است ؛ اما بهترین بخش قصه است.
چرا این کتاب را ترجمه کردید؟
این کتاب از سمت ناشر معرفی شد. پس از آن اثر را بررسی کردم. نظرات و نقدهای بینالمللی و اخبار مرتبط با آن را خواندم و متوجه شدم با یک اثر فاخر رو به رو هستم.
مهمترین نقدهایی که در دنیا به این کتاب شد شامل چه مواردی بود؟
بیشتر همان بحث شاعرانگی اثر بود. انتقاد از اثر بسیار پایین بود و بیشتر مورد ستایش افراد قرار گرفته بود. سبک رئالیسم جادویی در تمامی نقدها بسیار ستایش شده بود. نویسنده رئالیسم جادویی را به شاعرانهترین وجه ممکن به کار بسته و در قالب و بستر بسیار مناسب پست مدرن قصه را پیش برده و با صراحت لهجه مثال زدنی این قصه را پیش برده است. به نوعی اثر برای افرادی که بسیار تفکر میکنند. ببینید تاریخ گذشته است و گذشته حال را میسازد و حال آینده را. ما برای اینکه بداینم الگوهای رفتارهای پیچیده را بشناسیم نمیتوانیم صرفا با علومی که از زمان حال صحبت میکنند پیش رویم. باید تاریخ را مطالعه کنیم تا ببینیم رویدادهای فعلی برای ما چگونه تعریف میشوند. اگر بخواهیم رویدادهای فعلی را فهم کنیم باید گذشته را درک کنیم.
بنابراین به نظر من مهمترین درسی که برای تاریخ پژوهان و یا مطالعه کنندگان علم سیاست دارد این است که الگوهای رفتاری جامعه کنونی را بشناسند و وضعیت کنونی را بررسی کنند. این کتاب بخشی از سیاهترین تاریخ اروپای شرقی را روایت کرده تا از خلل آن موقعیتهای کنونی مشابه در جوامع کنونی برای مخاطب تصویرسازی شود. انگار نویسنده میخواست هویتی از قهرمانهای قصه و تجربهای از آنها در وجود ما جا بگذارد و برود.
اما نکته پایانی؟
خانم «مولر» تجربهای را در دوران دیکتاتوری نیکلای چائوشسکو پشت سر گذاشت. از شغل معلمی سربازد و از یک تجربه تلخی عبور کرده و در آثار او شمههای سیاسی کاملا مشهود است. خانم مولر به سبکی که مینویسند کاملا مسلط است. وقتی یک اثر به درجه از مطلوبیت میرسد، هویت پیدا میکند. به نظر من فارغ از هرگونه شعار، بخشی از یک تاریخ بسیار مهم روایت شده که میتواند مشابه آن در کشورهای مختلف باشد.نویسنده این را به زیباترین وجه ممکن صحبت کرده و شکافته است.
نویسنده مخاطب را کاملا در قابل آن تجربه برده است و همزاد پنداری ایجاد کرده و شاید بتوان گفت که یک کتاب نثر شعرگونه کاملا تلخ و پر از نکتههای نقض و دقیق و آموزنده است.