هیچ‌یکی‌های عزیز! حالا که راز پنهان ما آشکارا شد و دانستید که بهنوش طباطبائی، شیرین را بازسازی کرده است. نوبت به آشکار شدن راز شاپور است. ببینیم که خلاصه داستان خسرو و شیرین چه می‌شود. شما می‌توانید قسمت یک و دوم را هم بخوانید.

نخستین دیدار شاپور و شیرین

رازی که شیرین دنبال آن بود شکافته نمی‌شود و مأموریت کنیزک نیز به جایی نمی‌رسد و نشانی از صاحب تصویر بدست نمی‌آید تا آنکه شاپور از پنهانگاه بیرون می‌آید و خود را به شیرین نشان می‌دهد. شیرین به محض دیدن شاپور، نشان آشنایی در وی می‌بیند به کنیزان اشاره می‌کند بروند و در مورد تصویر از وی بپرسند اما شاپور بدین سادگی پاسخ نمی‌دهد و شیرین مجبور می شود شخصاً سوی او رود. شاپور پس از ادای احترام در کنار شیرین می‌نشیند. شیرین از تصویر می‌پرسد شاپور می‌گوید داستان این تصویر طولانی است ولی اگر مجلس از اغیار خالی شود، همه چیز را می‌گویم. پس از خلوت شدن از صاحب تصویر چنین می‌گوید:
که هست این صورت پاکیزه پیکر
نشان آفتاب هفت کشور
سکندر موکبی دارا سواری
ز دارا و سکندر یادگاری
به خوبیش آسمان خورشیدخوانده
زمین را تخمی از جمشید مانده
شهنشه خسروپرویز کامروز
شهنشاهی بدو گشته است پیروز
شاپور پس از روشن ساختن راز برای آگاهی از آنچه که در ضمیر شیرین می‌گذرد از وی می‌خواهد در پرده سخن نگوید. گرچه شیرین از این کلام خشمگین می‌شود ولی چون دربند عشق است و خانه را خالی از حریف می‌بیند، راز دل می‌گشاید و پرده از شوریدگی حال بر می‌دارد. شاپور در برابر این صراحت لهجه ناچار می‌شود حقیقت ماجرا و تصویرگری خویش را بیان کند. سپس می‌کوشد با کلامی شیوا و بهره‌وری از قدرت کلام خویش به توصیف خسرو پرویز بپردازد. قصد نهایی شاپور در این است که بگوید خسروپرویز شیرین را دوست می‌دارد و شیرین را تشویق کند که با وی ازدواج کند در همین دیدار نخستین شاپور به هر دو خواست خویش می‌رسد.
از این پس دیگر شیرین قرار و آرامی ندارد و جز دیدار یار هیچ فکر دیگری در سر نمی‌پروراند. پس تصمیم می‌گیرد ترک دیار کند و به دیدار معشوق بشتابد.

گریختن شیرین از ارمن
نقشه فرار به کمک شاپور چیده می‌شود شیرین روزی به بهانه رفتن به نخجیر برپشت شبدیز می‌نشیند و سوی مداین می‌گریزد. شاپور راه و چاه را بدو نشان داده است و انگشتر خسرو را نیز به نشانه معرفی بدو سپرده و می‌گوید شاه یا در قصر سلطنتی است یا در شکار و هر جا که باشد در انتظار اوست.
در میانه راه شیرین خسته از گرد راه را چشم‌های در مرغزاری نغز می‌فریبد.
به بهانه استراحت و تن‌شویی شبدیز را به کناری وامی‌نهد و پس از لباس کندن، و حریری برخود پیچیدن وارد آب زلال چشمه می‌شود. نظامی در کمال زیبایی و هنرمندی و ظرافت تابلوهایی جاودانه از این صحنه باقی می‌گذارد
چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور
فلک را آب در چشم آمد از دور

پرندی آسمانگون برمیان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد

تن سیمینش می‌غلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب

عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل برچشمه روید

در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست

مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نوش خواهد رسیدن

در آب چشمه‌سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می‌ساخت جلاب

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبازدیدها: 2417
تاریخ انتشار:12 خرداد, 1403

دیدگاه خود را بنویسید

هفده + 17 =