از نظامی گفتن لذت‌بخش‌ترین کاریست‌ که کسی می‌تواند داشته باشد. نظامی، حکیمی است که کمتر دوره‌ای او را تجربه کرده‌ایم. او وارد به علوم ادبی، نجوم، فلسفه، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب‌ بوده و هم‌چنان در خوانش و فهم بعضی از بیت‌های او ناتوان مانده‌ایم. با هم مرور کنیم.

سلطان سریر صبح خیزان

در یادداشت قبلی از لیلی و مجنون گفتیم و با مرور چند بیت دیگر این مسیر را جلو می‌بریم.

مجنون دیگر قیس نیست‌. آن ناز پرورده‌ای که پدرش نمی‌گذاشت آسیبی به او وارد شود، نیست. کارش به زبان‌ها افتاده و مجنون شده. صحرا گرد لیلی. یکی از شاهکارترین توصیف‌های شاعرانه را در همین چند بیتِ پیش رو از نطامی می‌خوانیم. بیت‌هایی که درباره وضعیت مجنون سروده شده. مجنونی که دیگر خواب و‌ خوراک ندارد. نظامی چنان هنرمندانه و با نبوغ فراوان این حالت را توصیف کرده که از شنیدن و خواندنش سیر نمی‌شوید. این را در نظر بگیرید که وزن یا همان آهنگ وظیفه‌شان کمک به درک مفهموم است که در شاهکاری چون شاهنامه و سروده‌های نظامی وجود دارد.

 

سلطان سریر صبح خیزان

سر خیل سپاه اشک ریزان

 

متواری راه دلنوازی

زنجیری کوی عشقبازی

 

قانون مغنینان بغداد

بیاع معاملان فریاد

 

طبال نفیر آهنین کوس

رهبان کلیسیای افسوس

 

جادوی نهفته دیو پیدا

هاروت مشوشان شیدا

 

کیخسرو بی کلاه و بی‌تخت

دل خوش کن صدهزار بی رخت

 

اقطاع ده، سپاه موران

اورنگ نشین پشت گوران

 

دراجه قلعه‌های وسواس

دارنده پاس دیر بی‌پاس

 

مجنون غریب دل شکسته

دریای ز جوش نانشسته

 

یاری دو سه داشت دل رمیده

چون او همه واقعه رسیده

 

با آن دو سه یار هر سحرگاه

رفتی به طواف کوی آن ماه

 

بیرون ز حساب نام لیلی

با هیچ سخن نداشت میلی

 

سلطان سحرخیزی و فرمانده سپاه اشک‌ریزی است. این مجنون است که دیوانه عشق است و از عشق فقط دم می‌زند. طبل‌ حسرت می‌نوازد و راه را به حسرت خورندگان نشان می‌دهد. این مجنون در هر چیزی که مرتبط به حسرت خوردن باشد اول است. بیاع معاملان فریاد است. فریاد معامله می‌کند. فروشنده فریاد است. شاید ندانید اما کیخسرو از مهم‌ترین پادشاهان شاهنامه است. برای خودش ارج و احترامی دارد. مجنون هم کیخسروست در ره عاشقی. یک کیخسرو بی‌کلاه و بی‌تخت. پر واضح است که پادشاهان شاهنامه تا بر تخت پادشاهی می‌نشتند کلاه کیانی بر سر می‌گذاشتند. او دراجه قلعه‌های وسواس شده. نگهبان قلعه وسواس است. کی؟  «مجنون غریب دل‌شکسته/ دریای ز جوش نانشسته» که «بیرون ز حساب نام لیلی/ با هیچ سخن نداشت میلی».

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبرچسب‌ها: , , , بازدیدها: 542
تاریخ انتشار:16 اردیبهشت, 1403

دیدگاه خود را بنویسید

هفده − 6 =