سعید پورعظیمی نویسنده و محققی که کتاب‌های من بامدادم سرانجام و همچنین بام بلند هم‌چراغی را دربارۀ احمد شاملو منتشر کرده می‌گوید: «مخالفانِ شاملو را می‌توان در سه گروه جای داد: مخالفان فکری، حاسدان شعری، مخالفان شعر نو» البته به نظر او در این میان کسانی هم هستند که دوگانه‌سوز عمل می‌کنند.

در دو هفتۀ پیش رو می‌خواهیم در بخش «هم‌چهره با تاریخ» به ناگفته‌های زندگی احمد شاملو، شاعر محبوب معاصر، بپردازیم‌‌: یک پژوهش کاملِ تصویری و محتوایی‌. ناظر این پژوهش در این پروژه دکتر سعید پورعظیمی است که گنجینه‌ای بادانش از گفته‌ها و ناگفته‌هاست. ما این پژوهش را با تلخ‌ترین بخش این سال‌ها شروع می‌کنیم. بخش شایعه‌ها که البته سؤال بسیاری از کاربران یا دوستداران این شاعر است.

به گزارش «هیچ یک» فرضیه‌ای وجود دارد که می‌گوید در سال‌های گذشته و اخیر کسانی تلاش کرده‌اند تا از هر فرصتی برای کوبیدن احمد شاملو استفاده کنند؛ هرچند اگر این فرضیه درست باشد، هنوز حریف محبوبیت شاملو نشده‌اند. شاعری که مردم دوستش دارند، با عاشقانه‌هایش زندگی می‌کنند و شعرهای فراوانی از او در ذهنشان ثبت شده است. مردمی که با اولین برفِ زمستانی زمزمه می‌کنند: «برفِ نو! برفِ نو! سلام سلام»، یا با یک اتفاق ناخوشایند این شعر را می‌خوانند که «روزگار غریبی است نازنین!»، یا با دیدن یک قهرمان، این سطر زیبای شاملو در ذهنشان نقش می‌بندد که «شیرآهنکوه‌مردا که تو بودی» از این رو در گام نخست از پروندۀ شاملو به سراغ پژوهشگری رفتیم که دربارۀ شاملو بسیار قلم زده و سخنش در جامعۀ ادبی ایران مقبول و معتبر است. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

سعید-پورعظیمی

سعید پورعظیمی

  • طی چند سال اخیر بسیار شنیده‌ایم که جریانی به هر بهانه‌ای می‌خواهد به اعتبار شاملو آسیب بزند؛ به عبارتی دیگر، گاه با یک شاملوستیزی روبه‌رو می‌شویم، این درست است؟ اگر بله، دلیل این اتفاق را چه می‌بینید؟

– علاقه‌مندان به شعر و ادبیات در چند سال اخیر شاهد بودند که ابراهیم گلستان در هر مصاحبه‌اش به شاملو حمله می‌بُرد. در ایران هم همین قضیه به لطف یکی از استادان طراز اول ادامه دارد. گروهی مشخص در پی آن هستند تا با کنار گذاشتن موازین هنری و پوشاندن رداهای مختلف بر قامت بعضی شاعران و تبلیغ‌کردنشان به هر وسیلۀ ممکن آن‌ها را مقابل شاملو قرار دهند و با «زعیم‌تراشی» از دیگران برای شاملو «رقیب‌تراشی» کنند. شاملو در میدان شعر یک رقیب هویت‌سوز است؛ به این معنا که به دلیل قوّت ادبی، تسلط کم‌نظیر بر زبان فارسی و پایگاه بلندی که در شعر معاصر دارد، وقتی در میدان باشد رقبا را کنار می‌زند و کسی در جوار او دیده نمی‌شود؛ پس بهتر است که نفی شود؛ حالا یا باید بگویند طرف اصلاً شاعر نبوده یا با ترفندهای دیگر از جمله تخریب شخصیت و هوچی‌بازی‌های دیگر سیمایش را مخدوش کنند.

 

  • این کارها را چطور انجام می‌دهند؟ به‌نظر شما شاملو چند گروه دشمن دارد؟

– مخالفان شاملو را می‌توان در سه گروه جای داد: مخالفان فکری، حاسدان شعری، مخالفان شعر نو. کسانی هم دوگانه‌سوزند؛ یعنی هم به او حسادت می‌ورزند و هم با اندیشۀ او مخالفند. مخالفان فکری‌اش او را با تعابیری مثل «جاسوس» و «بی‌اخلاق» و «اهل دَم‌ودود» و «سازشکار» می‌کوبند و هدفشان تخریب شخصیت اوست. برای حاسدانش که غالباً خودشان هم شاعر هستند از پشمِ این انگ‌ها کلاهی حاصل نمی‌شود. آن‌ها مخالف شعر نو نیستند؛ بلکه شاملو و شعرش را دوست ندارند و این به بحث سلیقه یا ذوق ادبی هم ارتباط ندارد. شاملو برایشان حریف سرسختی است؛ بنابراین، شعر و ترجمه و تحقیق او را انکار می‌کنند. طرف از خودِ شاملو خوشش نمی‌آید؛ چون نمی‌تواند چیزی به خودش بگوید شعرش را انکار می‌کند.

تکلیف مخالفان شعر نو هم روشن است. آن‌ها کل شعر نو را «اباطیل» می‌شمارند. فیلمی از ایرج افشار و منوچهر ستوده هست که نشسته‌اند و شعر نیما یوشیج را مسخره می‌کنند. این‌ها شعر شاملو را هم مسخره می‌کردند. قصد من تخفیف این بزرگان نیست. دیگر مثل ستوده پیدا نمی‌شود که بیابان‌های قزوین تا تهران و مسیر آستارا تا استرآباد را پیاده در جست‌وجوی آثار فرهنگی گز کند. فروزانفر هم مخالف شعر نو بوده. این‌ها چیزی از عظمت این افراد کم نمی‌کند.

 

  • این مختص روزگار بعد از شاملو است یا در زمان حیات او هم از این حرف‌ها می‌زدند؟

– حملات به شاملو در زمان حیاتش هم وجود داشت، اما نه به این شدت. به‌نظر می‌رسد حضور سنگین و پُرابهت و کاریزمای جادویی‌اش موجب می‌شد کمتر کسی زهره داشته باشد با او سرشاخ شود. ابراهیم گلستان که در اهانت به اموات صاحب مدال طلا بود، در زمان حیات شاملو نُطُق نمی‌کشید؛ نعمت آزرم می‌گفت: گلستان پیش جلال آل‌احمد چهارزانو روی زمین می‌نشست و جرئت حرف زدن نداشت. حالا همین آدم بعد مرگ شاملو و آل‌احمد جگردار شده بود.  دلیل خشم خاموش‌نشدنی گلستان از شاملو هم این بود که شاملو بعد از دیدن فیلم «خشت و آینه» گفته بود «فیلم بسیار مزخرفی بود.» همین جمله گلستان را خصم خونی شاملو کرد. البته کسانی هم بودند که چیزهایی علیه شعر شاملو می‌گفتند. پروفسور محسن هشترودی می‌گفت «شعر شاملو مزخرف است و بازی با کلمه»…

 

  • چه سالی؟

– خرداد ۱۳۵۲ چنین بحث‌‌هایی درگرفت. البته هشترودی کسانی دیگر را هم مورد نوازش قرار داد؛ اما نوک پیکان به سمت شاملو بود. این‌گونه رفتار از دهۀ شصت شدت گرفت و کسانی در اهانت به شاملو با هم مسابقه گذاشته بودند. پس از مرگ شاملو این حرف‌ها به احترام میّت کمی فروکش کرد؛ البته باز گروه‌هایی از اینکه روزنامه‌ها عکس شاملو را چاپ کردند و تسلیت گفتند شاکی بودند و گفتند اصلاً لازم نبوده برای این فلان‌فلان‌شده یقه پاره کنید.

 

  • در سال‌های اخیر حرف‌های استاد شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه خیلی جنجالی شد. در این‌باره چه نظری دارید؟

– نامه‌ای در آن کتاب هست که اوت ۱۹۹۹ نوشته شده، یعنی یک سال پیش از مرگ شاملو؛ اما منتشر نشد و ماند تا وقتی که استخوان‌های شاعر هم در خاک پوسید. کاش این حرف‌ها در زمانی که شاملو زنده بود چاپ می‌شد تا پاسخ درخور بگیرد. حرف‌هایی از این نوع که «حضور پنجاه شصت سالۀ شاملو در روزنامه‌ها باعث شهرت فراوانش شده» یا «حزب توده و سلطنت‌طلب‌ها و چریک‌ها او را بزرگ کردند» دور از انصاف علمی است. توده‌ای‌ها هرجا که دستشان رسید به شاملو تهمت و صدمه زدند؛ چون شاملو در تمام عمر به توده‌ای‌ها تاخت. موضوع مرتضی کیوان و تقی ارانی جداست. سلطنت‌طلب‌ها هم که دوست نداشتند سر به تن شاملو باشد؛ الآن هم سلطنت‌طلب‌ها دست‌بردار نیستند و به شاملو دشنام می‌دهند. یکی از دلایلی که شاملو آن حرف‌ها را دربارۀ شاهنامه زد همین بود که جمع پُرشماری از سلطنت‌طلب‌ها در آن جلسه در برکلی حاضر بودند. به هر حال، آن کتاب پُر از تناقض است. در یک صفحه شاملو استاد شگردهای شاعرانه است و در کنار اخوان و فروغ و سپهری و نیما یکی از پنج غول شعر معاصر، و یک‌جای دیگر یک بی‌استعداد است که مطبوعات بادش کردند! باز در کتاب ادوار شعر فارسی از «مقام والای او در شعر معاصر» سخن می‌رود و در مجالسِ دیگر توی سرش زده می‌شود! استاد در مراسم سالگرد سایه فرمودند که «ما دو گروه شاعر داریم: شاعران تاریخ ادبیات و شاعران تاریخ مطبوعات. و از این به بعد زندگی شما با این حرف من به دو قسمت تقسیم می‌شود و این تقسیم‌بندی تا ابد یقۀ شما را رها نمی‌کند.» یعنی شاملو شاعر تاریخ ادبیات نیست؛ بلکه شاعر تاریخ مطبوعات است؛ و رفیق ما و پیر و مراد ما که «سایه»‌اش از سر ما کم شده شاعر تاریخ ادبیات است. ببینید اینجا بحث روی سلیقۀ شعری نیست. یک نکته هم دربارۀ سلیقه بگویم. جهانِ جدید با تکیه بر «حق‌مداریِ» آدم‌ها گاهی مسائلی پدید آورده که مشکل‌ساز می‌شود؛ یعنی آدم‌ها فکر می‌کنند چون فارسی صحبت می‌کنند حق دارند دربارۀ شعر و ادبیات نظر بدهند و نظرشان را حتی اعلام کنند. سلیقه یا به تعبیر بهتر «ذوق ادبی» زمانی مهم است که از آنِ یک شعرشناس عالِم باشد؛ نه اینکه آدم‌های کوچه و خیابان بشوند ملاکِ ضعف و قوّت شعر و بگویند این شعر خوب است یا بد است؛ چون مطابق سلیقۀ ما هست یا نیست. بخشی از آشفته‌بازاری که در این زمینه پدید آمده به همین خاطر است. آدم‌هایی نامربوط با نوشته‌های عمودیِ سخیف و مضحک به نام «شعر» می‌شوند داور جایزه‌های شعر و رئیس بخشِ رد و تأیید شعر در جاهای مختلف و کارگاه برگزار می‌کنند و یک‌مشت غافل هم می‌شوند شاگردان و گاهی طعمه‌های اینها. تاریخ اینها را و شهرت بی‌اعتبارشان را مانند گرد و غبار جارو می‌کند. من برای یک کتاب چند جلدی که به‌زودی منتشر خواهد شد تقریباً تمام روزنامه‌ها و مجلات و جُنگ‌های ادبی این صد سال را بررسی کرده‌ام. مطبوعات فارسی در این صدساله پُر است از این‌قسم شاعرانِ یک‌شبه و یک‌هفته و نهایتاً چند ساله، خیلی که احترام کنیم می‌شود مثلاً بزرگ‌ترین شاعر کوچۀ مَنجلابی‌ها، یا ملک‌الشعرای سرِ گذر. فقط فهرست اسامی کسانی که در جراید شعر چاپ کردند خودش یک طومار چند متری است. حالا می‌پرسم آیا رواست که شاملو را «شاعر تاریخ مطبوعات» بخوانند؟! آیا این سخنِ یک استاد مسلّم شعر و زبان فارسی و یک شعرشناس حاذق است؟! کسی که خودش شعرهایی بسیار درخشان سروده و به راز کلمات آگاه است. من باور نمی‌کنم این سخن برآمده از معیارهای هنری باشد. شما هم باور نکنید. درست یادم نیست استاد در کدام کتابشان (شاید شعر معاصر عرب یا کتاب ادوار شعر فارسی باشد) فرموده‌اند «در شعر معاصر فقط یک تن با کلام معجزه یا جادو کرده و آن شاملوست.» این آرای متناقض چطور با هم جمع می‌شود؟

 

  • این پارادوکس‌ها چه معنی دارد؟ و چرا چنین شده است؟

– دلیلش بلاتکلیفی است در برابر حریفی سخت قدرتمند، شکست در مقابل بوطیقای او، حسد بر جایگاه ادبی او، چیزهایی در این حدود. در چشم‌اندازی صوفیانه انگار خرقه را از دوش اخوان‌ثالث به دوش سایه انداخته‌اند. این خرقه در میدانی دیگر بر دوش ایرج افشار بود. حضور شاملو مانع این خرقه‌گردانی می‌شود؛ پس باید کلاً انکارش کنند تا خرقه‌گردانی و زعیم‌سازی با اخلال مواجه نشود. به تعبیر من آن جریان تلاش می‌کند «زعیم هنری» یا «ولی هنری» بسازد تا همه پیش او فنا شوند، خودشان هم می‌شوند مریدانش. عیسایی می‌سازند که به حواریون معنا می‌بخشد. در این «زعیم‌تراشی» و «مرادسازی» معیارهای ادبی و زبانی طوری تعریف می‌شود که به سود جریان هم‌محفل تمام شود، یا به نوعی به سود خراسانی‌ها، دقت کنید! خراسانی به خون یا خراسانی به فکر.

 

  • این اواخر هم کتابی دیگر علیه شاملو نوشته شده که خواسته شاملوی پس آینه را نشان بدهد. دیدگاه شما دربارۀ این اثر چیست؟

– نمی‌دانم اگر شاملو اسم یک کتابش را آیدا در آینه نمی‌گذاشت (می‌دانیم که خودش هم از لوئی آراگون گرفته: الزا در آینه) و این «آینه» را در دهن بعضی آقایان نمی‌انداخت، برای انتخاب اسم کتابشان «آینه» از کجا می‌آوردند تا شاعران را در پس و پیش و زیر و زِبَرِ آن نشان دهند؟ این قبیل کارها ارزشی ندارد که بخواهیم درباره‌شان صحبت کنیم؛ حالا چون شما پرسیدید می‌گویم. دوست و سرور عزیز من آقای دکتر جمشید لطفی جمله‌های قصار خوبی دارد. می‌گوید: «هوش می‌تواند مصنوعی باشد؛ اما حماقت خاص آدمی‌زاد است.» حالا یک مثال برای حماقت می‌زنم: شاملو در یک مصاحبه دربارۀ چیستیِ شعر نو و شعر سپید به مصاحبه‌کننده و منکران نیما و شعر نو و سپید گفته بود: «شما اصلاً این‌ها را شعر ندان، اصلاً این‌ها شعر نیست.» امروز یکی همین را کرده بیرق و نوشته «شاملو خودش هم گفته اینها شعر نیست، نثر است!» دشمنان شاملو در دانشگاه استنفورد هم دستپاچه شده‌اند و برای نویسندۀ این اراجیف برنامه تشکیل داده‌اند. در ایران هم استاد عزیز بزرگ ما که برای اخوان «حالات و مقامات» قائل است، در مجلسی گز نکرده پاره کرده که «بله، فلان کتاب دربارۀ شاملو بهترین کتابی است که دربارۀ یک شاعر معاصر نوشته شده!» حالا چرا بهترین است؟ چون آن کتاب زمین و زمان را به هم دوخته تا حیثیت شاملو را ببرد محبوب استاد واقع شده. بنیان این کتاب‌سازی‌ها بر این است که «فرد متهم است؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود» در این کشکول‌ها نویسنده زیرِ دُم مورچه و زیرِ بغل مار دنبال آتو می‌گردد و هر رطْب و یابِسی را به هم می‌بافد. یعنی تحقیق برای «حقیقت‌جویی» نیست؛ بلکه نوعی «متهم‌‌سازی» است. حکم هم صادر شده و نتیجه معلوم است. این است که «کشاورز» و «باغبان» با آب‌پاش و قیچی پریده‌اند وسط و با ژست کارآگاه ادبی با سرهم کردن انواع دروغ و شایعه می‌کوشند سر شاملو را زیر آب کنند، کاری که چند سال پیش در یک مستند دنبال شد؛ اما شکست خورد. اینها هم در امتداد همان جریانی است که صحبتش شد. این قضیه از طرف یک آدم نیست؛ یک جریان است. یکی از زبان‌شناسانی که هیچ‌ بنی‌بشری را آدم حساب نمی‌کند و اسم هرکس را پیشش می‌بری او را از سکه و شرف می‌اندازد همراه افرادی دیگر کمک کرده‌اند و این دیوار را بالا برده‌اند: زخمی‌های ادبی، زخمی‌های روحی، زخمی‌های زیر سایۀ بزرگ‌تر مانده، زخمی‌های سخنرانی برکلی، زخمی‌های موسیقی سنتی.

 

  • منظور از زخمیِ سخنرانی برکلی، داستان حرف‌های شاملو دربارۀ فردوسی است و زخمیِ موسیقی سنتی مجادلۀ شاملو با محمدرضا لطفی و حرف‌هایش دربارۀ موسیقی سنتی.

– بله. شاملو در آن دو قضیه لشکری از مخالفان را مقابل خودش قطار کرد. گفتند او مخالف ایران و فرهنگ ایران است و چه و چه. شاملو عاشق ایران بود، بارها و بارها گفته و نوشته که جانش ایران است و از روی این تخت‌پوست به جهان نگاه می‌کند و چراغش در این خانه می‌سوزد. عمرش را برای زبان فارسی گذاشت. کتاب کوچه اگر خدمت به فرهنگ ایران و زبان فارسی نیست، شما بفرمایید چیست؟ اینکه به بعضی آداب و رسوم و به قول محمد قائد «ایرونی‌بازی‌ها» انتقاد کرده معنای ضدیت با فرهنگ ملی ندارد. اما همان است که گفتم. برای کسی که دنبال بهانه می‌گردد تا یقۀ کسی را بچسبد هریک از این مسائل حکم پیرهن عثمان را دارد.

میان انتقاد با تخریب تفاوت از زمین تا آسمان است. آقای دارابیان عزیز شما یادنامۀ شاملو را که من چاپ کردم خوانده‌ای (من بامدادم سرانجام). اسم آقای قائد آمد یک جملۀ دیگر از ایشان نقل کنم. گفت: «این حجم انتقاد از شاملو تا الآن در یک کتاب گرد نیامده بود.» کسانی حتی آن کتاب را «ضد یادنامه» نامیدند. و من خیلی از این بابت خوشحالم. قرار نبوده «بادنامه» تولید شود. شعر و شخصیت و کار شاملو در آن کتاب از زوایای متعدد نقد و تحلیل شده، تجلیل هم شده، یعنی هرچیز سر جای خودش. آن کتاب بتِ ذهنی‌ خیلی‌ها را شکست. گفتند نباید از شاملو این‌قدر صریح و گسترده انتقاد می‌شد و بعضی مسائل روی دایره می‌ریخت. کسانی به دلیل چاپ بعضی مطالب به من فحش دادند. مهم نیست. مهم کشف حقیقت است. ما همه درمی‌گذریم و تاریخ کارنامۀ همۀ ما و گذشتگان ما را از صافی انصاف می‌گذراند.

 

  • آن دروغ‌ها و شایعاتی که اشاره کردید چه چیزهایی بوده؟

– یکی اینکه نوشته‌اند شاملو اموال طوسی حائری، همسر دومش، را بالا کشید و زد و برد. چه چیز را بالا کشیده که لَنگ نان شبش بوده؟ یکی دیگرش اینکه نوشته‌اند «طوسی تا آخر عمرش شاملو را نفرین می‌کرد و بد و بیراه می‌گفت.» این حرف دروغ است. دوست عزیز من، آقای رضا حائری، پسر برادر طوسی حائری، می‌گوید عمه‌ام تا سال ۱۳۷۲ که زنده بود حتی یکبار از شاملو بد نگفت.

 

  • ببخشید مگر طوسی سال ۱۳۷۵ فوت نکرده؟

– نه، این اشتباه در خیلی از منابع تکرار شده؛ ولی طوسی سال ۱۳۷۲ درگذشت. حالا دروغی را در دهان طوسی گذاشته‌اند که گفته: «تحمل بی‌مایگی و بی‌سوادی شاملو را ندارم و هرچه سعی می‌کنم به جایی نمی‌رسد؛ پس از او جدا می‌شوم!» یعنی طوسی در سال ۱۳۴۰ شاملو را «بی‌مایه و بی‌سواد» خوانده! یعنی شاملوی پس از هوای تازه و باغ آینه و لحظه‌ها و همیشه را! این دروغ نیست؛ بلکه صدروغ است. مورد دیگر این است که «آیدا در خانۀ طوسی کار می‌کرده!»

 

  • یعنی چی کار می‌کرده؟

– یعنی در مهمانی‌ها و دورهمی‌ها در پذیرایی و پخت و پز به طوسی کمک می‌کرده و آنجا با شاملو آشنا شده و بعد کار به ازدواج کشیده. معنای این دروغ رذیلانه که از قول افراد مجهول‌الهویه نقل می‌شود روشن است. پدر آیدا، آقای آشوت سرکیسیان، کارمند شرکت نفت بوده، وضع مالی خوبی داشته‌اند. دختری که در چنان خانواده‌ای بوده نیازمند کار کردن در خانۀ مردم بوده؟!

 

  • و شایعه یا دروغ‌های دیگر چه؟

– این یکی را هم ابراهیم گلستان در دهان مغرضان انداخت و آن‌ها هم فکر کردند دستاویز دیگری پیدا کرده‌اند تا شاملو را بزنند و آن‌هم زندان رفتن شاملوست. گلستان در همۀ مصاحبه‌های مکتوب و تصویری‌اش نیّت کرده بود که به چند نفر فحش بدهد یا خوار و خفیفشان کند: شاملو، آل‌احمد، نجف دریابندری. یکی از چیزهایی که می‌گفت این بود که «شاملو زندان سیاسی نرفته و دروغ گفته که متفقین او را به زندان انداختند. این‌ها را گفته که پُز بدهد.» این حرف در کتاب همان «نامحققِ یک‌شبه» هم تکرار شد. بعد از چاپ این کتاب، مستند پرویز ثابتی هم در اینترنت پخش شد و خیلی‌ها دیدند. طرف جلاد ساواک بوده و معلوم نیست چند مبارز و زندانی را با همدستیِ شکنجه‌گران ساواک کشته و از خاک برداشته، مثل بیژن جزنی که ساواک سر به نیستش کرد. ثابتی در آن مستند گفت: «هیچ‌وقت شاملو بازداشت نشد.» این را در کتابش هم گفته. دشمنان شاملو هم حرف یک جلاد را که بعد چهل سال ناگهان از گور درآمده تا خودش را تطهیر کند، سند کرده‌اند و از هول هلیم داخل دیگ افتاده‌اند و در کتاب و مقاله نوشته‌اند که شاملو دروغ گفته و اصلاً زندان سیاسی نرفته! یعنی برای کوبیدن شاملو به حرف پرویز ثابتی هم استناد می‌کنند!

 

  • یعنی می‌گویند شاملو زندان سیاسی نرفته و هرچه در این مورد گفته کذب است؟

– بله.

 

  • چرا شاملو باید دروغ بگوید؟ نفع این دروغ چیست؟

– از این آقایان و خانم‌ها باید پرسید. شاملو چندبار به خاطر نپرداختن نفقه رفته زندان. این هم خودش مهم است؛ نداشته که بدهد. در فقر سیاه زندگی کرده. خانۀ این رفیق و آن رفیق زندگی می‌کرده. با اینها کاری نداریم. اما دوبار زندان سیاسی رفته. اول همان‌طور که خودش گفته در هفده سالگی به دلیل فعالیت ضد متفقین. در گروه‌های سیاسی که نبوده، رهبر حزب که نبوده، پسربچه بوده، حالیش نبوده، از یک بچۀ احساساتیِ شانزده هفده سالۀ دست‌به دهن  چه انتظاری دارید؟ سال ۱۳۲۱ در کشور جنگ‌زده، در آن بَلبَشوی شهرِ هرت، چندتا کاغذ داده‌اند دستش گفته‌اند این‌ها را ببر توی کوچه خیابان پخش کن. آلمانوفیل‌ها چندتا اعلامیه علیه انگلیس‌ و امریکا و شوروی‌ و فرانسه‌ داده‌اند دستش گفته‌اند ببر پخش کن. او هم بچه بوده و کرده و بازداشتش کرده‌اند. همین الآن اگر یک پسربچه با این سن و سال کاری بکند می‌گویند بچه است و نمی‌فهمد چکار می‌کند. توده‌ای‌ها و طرفداران شوروی این قضیه را بزرگ کردند. آبرویش را بردند که جاسوس بوده! پسربچه‌ جاسوس می‌فهمد چیست؟!

 

  • از زندان‌های دیگرش هم بگویید.

– زندانِ دیگر، بعدِ قضیۀ دستگیری‌های سیاسیون در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده که سال‌ها ادامه داشته. شاملو تابستان ۱۳۳۳ به خاطر همکاری با هفته‌نامۀ ضدسلطنتیِ آتشبار که مرحوم انجوی شیرازی اداره‌اش می‌کرد رفته زندان. در زندان با اخوان‌ثالث هم‌بند بوده. عزت‌الله انتظامی و چند بازیگر تئاتر هم همان‌وقت دستگیر شده بودند. مرحوم انتظامی در یک مصاحبه گفته که با شاملو در یک بند بوده. شاملو تابستان رفته حبس و زمستان آزاد شده. من اسناد هر دو زندان شاملو را منتشر خواهم کرد تا هم روسیاهی به کلاغ بماند و هم آشکار شود آن‌کسی که واقعیت را کتمان و تاریخ‌سازی می‌کند جناب شکنجه‌گر، پرویز ثابتی، است نه شاملو.

 

  • از اینکه وقت گذاشتید بسیار متشکرم. برای شما بهترین‌ها را آرزو دارم.

– خواهش می‌کنم. من هم برای شما آرزوی تندرستی و شادکامی دارم.

این یک پژوهش است و«هیچ‌یک» از هیچ حقیقتی دور نخواهد ماند.

 


پانوشت:

عکس اختصاصی هیچ‌یک/ عکاس: دراگوتین دومانچیچ، ۲۱ آذرماه ۱۳۷۱، کرج، خانۀ دهکده.

به اشتراک گذاری

دسته‌بندی: ادبیاتبرچسب‌ها: , , , ,
تاریخ انتشار:9 بهمن, 1402

یک دیدگاه

  1. مهتاب اسفند 6, 1402 در 6:15 ب.ظ - پاسخ

    شجاعانه، دقیق، درست
    ممنون از همگی

دیدگاه خود را بنویسید

دو + 15 =