گیلان، این تکه همیشه سبزِ نقشه ایران، همچون نگینی است درخشان در دامان البرز و در آغوش دریای کاسپین. دیاریست که وقتی گام در آن مینهی، گویی وارد سرزمینی افسانهای شدهای؛ سرزمینی که باران، مه، چشمه و درخت با زبانِ طبیعت تو را صدا میزنند.
در گیلان، باران یک اتفاق نیست، بخشی از زندگیست. خیابانهای رشت با بوی خاک بارانخورده، پرسههای غروبگاهی در پیادهراه فرهنگی، و بزمِ همیشگی بازار قدیم، تصویر شهری زنده و پرشور را در ذهن میسازند. اینجا پایتخت غذاهای محلیست؛ جایی که دیگهای میرزاقاسمی، ترشتره، سیرقلیه، و فسنجان سیاه با اردک، خاطره ماندگاری از طعمها در جان آدمی مینشاند.
در شرق گیلان، لاهیجان با چایزارهای پلکانیاش، همچون نقش قالی، بر دامنهی کوه گسترده شده است. عطر چای تازهدم و مهِ صبحگاهی که آهسته روی برگها میخزد، تجربهایست که تنها در آنجا میتوان یافت. در غرب، بندرانزلی با تالاب باشکوهش، پرندگان مهاجر، و موجشکنهای خسته از خروش دریا، آرامش و هیجان را توأمان به مسافر هدیه میدهد.
شهرهای کوچکتر اما رویاییِ گیلان، هرکدام جهانی در خودند: ماسوله، با خانههایی که بر شانهی یکدیگر آرمیدهاند و کوچههایی که پلهاند، نه راه؛ فومن با جنگلهای مهگرفتهاش؛ صومعهسرا، رودسر، آستارا، هر کدام به زبان خود قصهای برای گفتن دارند.
فرهنگ مردم گیلان
فرهنگ گیلان نیز بهاندازهی طبیعتش زنده و رنگارنگ است. موسیقی محلی، با نغمهی کمانچه و آوازهای گیلکی، دلها را به شور میآورد. جشنهای بومی، لباسهای سنتی، صنایع دستی بافتهشده از حصیر و نی، و باورهایی که از دل قرنها میآیند، هنوز در زندگی روزمره جاریاند.
گیلان تنها یک استان نیست، تجربهایست از همه حواس: صدای باران، طعم سیر تازه، رنگ سبز چای، بوی شالیزار، و لمس مه بر گونهها.
اینجا، جاییست که دل خستهی انسان دوباره به یاد میآورد زندگی چیست.