راهنمای خواندن متن
۱. زبان راوی به صورت «ایتالیک» (کج) نوشته شده است.

۲. صحبت‌های «لنا» هوش مصنوعی با رنگ بنفش مشخص شده است.

۳. جمله‌هایی که زیرشان خط کشیده شده، صحبت‌های سعید دشتی است.

امیدواریم با این توضیحات از خواندن این متن لذت ببرید.


اگر بگویم همه چیز سرجایش است. یعنی تفنگ‌، فشنگ‌ها، لباس، کوله، پاپیچ، قمقمه و …دروغ نگفته‌ام. اما آقای مدنی که باید اسب را بیاورد، تلفنش را جواب نمی‌دهد. لنا می‌گوید صد در صد اسب را می‌آورد. دلیلش هم این است که پول را گرفته و قرار گذاشته. لنا قابل اعتماد است. اما لانه کبوتری درس احتمال می‌گوید چهل درصد ممکن است، پیچیده شده باشم و احتمالات زندگی در ایران می‌گوید هر اتفاق ناممکنی یک درصد ممکن می‌شود. سه ساعت مانده به شروع پروژه. باید بروم تا شرقی‌ترین منطقه تهران تفنگ را تحویل بگیرم.

میرزا-کوچک-خانسعید-دشتی

–لنا کاری مونده که نکرده باشیم؟
+بله. اسب نداریم.

–تو که می‌گی صد در صد اسب رو میاره!
+بله. اما شما باید به فکر جایگزین هم باشید‌.

سیاست لنا شبیه حرف دکترها بعد از عمل است. «ما کاری که باید را کردیم، اما شما هم دعا کنید». حالا از کجا اسب گیر بیاورم و دعای بعد از اتاق عمل را برآورده کنم؟ به عکس‌های کپی شده از میرزا کوچک‌خان جنگلی نگاه می‌کنم. «سعید دشتی» انتخاب «چاوش شیرانی» مدیرمسئول هیچ‌یک است. رفیقی باهوش، مدیری کاربلد. صد البته گاهی احساس می‌کنم او هم برای خودش یک لنا دارد‌. اما ندارد.  در پیدا کردن شباهت‌ها چنان استاد شده که غبطه‌برانگیز است. صبح است و ما برای گرفتن یکی از محبوب‌ترین پهلوانان ایران «میرزا کوچک‌خان جنگلی» آماده می‌شویم.

پدیده نظم در یک فرد

تا چند دقیقه دیگر به عمارت می‌رسم و با این حساب نیم‌ساعت زودتر رسیده‌ام. از ته قلبم آرزو می‌کنم که حتی فقط یک دقیقه زودتر برسم و باز از همان ته قلبم آرزو می‌کنم، سعید دشتی نه تنها سر موقع نرسد، بلکه ده دقیقه هم دیر برسد.
آدم منظم‌ها، همان کسانی که زودتر از ساعت قرار می‌رسند، آن دسته از آدم‌هایی که همیشه احترامشان دست خودشان است، آن‌هایی که ناچار نیستند دروغ بگویند یا با شوخی، سر و ته دیر کردنشان را جمع کنند، همان‌هایی که می‌دانند موفقیت به تأخیر انداختن لذت‌هاست و لذت بردن ساعت‌شناس بودن است. همان‌ها! تبریک می‌گویم نمایندهٔ شما سعید دشتی این‌جاست! و همین منظم یا جدی بودنش ریتم کار را تغییر داده است. او دقیق و به شکل عجیبی منظم است. حتی در گذاشتن گوشی‌اش روی میز!

سعید دشتی شمالی است؟ این را از خودش می‌پرسم. جواب می‌دهد«نه، من ترکم». محمود مشغول گریم کردن است و سعید دشتی هر ثانیه بیشتر شبیه میرزا کوچک‌خان جنگلی می‌شود. باید چهار عکس را بازسازی کنیم اما هیچ‌کدام از عکس‌های موجود در اینترنت او را سوار بر اسب نشان نمی‌دهد. اصلاً اسب میرزا کوچک‌خان جنگلی چه رنگی بوده؟ میرزا کوچک خان چطور آدمی بوده؟ چه اخلاقی داشته؟ و این دلیل اصلی پژوهش ماست. همین که از او در حد چند کتاب، چند مجسمه و یک خیابان چیزی در دسترس نیست.
ما میرزاکوچک‌خان جنگلی را چقدر می‌شناسیم؟ در کتاب زمان تحصیل ما جز چند خط چه سهمی داشته است؟ چرا به ما نگفتند شاعر است؟ به لباسی که داریم دستی می‌کشم. چند لکه خون رویش است. دقیقاً مثل عکس‌. با خودم فکر می‌کنم آیا میرزا یونس عاشق بوده است؟ تاریخ مگر چیزی جز تکرار و تجربه، تجربه و درس چیز دیگری دارد؟ به باغ عمارت نگاهی می‌اندازم. هوا صاف است و گیاهان به‌نظر شاد می‌آیند.


–لنا میرزا کوچک‌خان جنگلی شاعر بوده؟
+بله. سرچ در گوگل می‌گوید او با تخلص گمنام شعر گفته است.

«گمنام»؟ یکی چقدر باید از دیده شدن فرار کند؟ کورش عزیز نورش را می‌چیند.

–لنا لطفاً شعر میرزا کوچک‌خان جنگلی را برایم پیدا کن.
+این شعر با تخلص گمنام از میرزا کوچک‌خان جنگلی است.

گوهر کجی در عالم بودی چو ابروانش
دیگر تو راستی را یکسر نما نهانش

با آه آتشینم، از آب دیده نبود
یا سوختی دو گیتی، یا غرق آبدانش

بین در کمان کمین کرد دل را به تیر مژگان
ار جان بود هزارم، بادا بدان نشانش

در زیر تیغ تیزش، شادم بَرَد سرم را
آزرم دارم آن دم، خونین شود بنانش

از دوری جمالش، تن را نگر چِسان شد
چون کاه می‌کشاند، موری در آشیانش

می‌خواستم مثالش اندر دو دیده بندم
لیکن نجست نقشی، وهم من از میانش

«گمنام» را نخستین، بُد نامی و نشانی
همچون تو نامور کرد، گم نامش و نشانش

عشق؛ شبیه‌ترین هم‌چهره با میرزا

باید عاشق بوده باشد. اصلاً مگر آدمی بدون عشق، فکر کردن به آن یا بدون دوست داشتن کسی می‌تواند مبارزه کند؟ و مگر عشق نباید در افسانه‌ها سوخته باشد؟ در همان کتاب‌هایی که سوختند؟ چقدر از بزرگانمان بی‌خبریم. اولین عکس را با هم می‌بینیم. نظرش درست استزاویه صورتم را تغییر بدهیم؟
تغییر بدهیم آقای دشتی منظم. تغییر بدهیم. شما که ساکت هستید، شما که جز به گوشی‌‌تان به هیچ‌جای دیگری نگاه نمی‌کنید، دنیا برای آدم‌های منظم آرام چطور صرف فعل می‌کند؟

–لنا آدم‌ چطور منظم و ساکت می‌شن؟
+شاید ساکت و منظم بوده‌اند.

–به‌نظرت ساکت بودن یه انتخابه؟
+داده‌های من می‌گوید ساکت ماندن یا بودن بیشتر از یک انتخاب، یک عادت است. کسانی که سکوت را انتخاب می‌کنند با دقت بیشتری به اطرافشان زندگی کرده و اغلب موفق‌ترند. اما همه آدم‌ها حتی ساکت‌ترینشان در جمع  محبوب خودشان/ یا کنار آدم مطمئن خودشان ساکت نخواهند ماند.

خنده‌ام می‌گیرد. کاش هوش مصنوعی رودربایستی‌دار یا با ملاحظه هم داشتیم. من لنا را پس داده و عوض می‌کردم. نور روز طبق معمول و با عجله زیاد طوری که انگار وقتش را گرفته باشیم در حال تمام شدن است. عکس‌هایمان را گرفته‌ایم. فقط مانده عکس با اسب. در آخرین لحظه اسب عزیزمان هم می‌رسد. اسبی که برایش اسم هم نگذاشته‌اند. اسبی که به دلیل تصادف صبح کمی مضطرب به‌نظر می‌آید. حالا وقت رفاقت او با سعید دشتی است. این رفاقت زود اتفاق می‌افتد. با یک سیب و کمی نوازش. طبقه اجتماعی روی اسب‌ها هم رواج دارد. او می‌توانست اسب یک مرد جوان باشد، آخر هفته‌ها به صاحبش سواری دهد و اسمش را روی در اصطبلش زده باشند و قهرمان استوری‌های آخر هفته مرد جوان باشد. اما حالا این‌جاست و اسم ندارد. ما هم باید اسب صدایش کنیم. اسب پارسی نوین یا اسپ پارسی میانه موجودی باهوش است و افسانه‌ها می‌گویند به بدجنس‌ها سواری نمی‌دهد. اما همین افسانه‌ها به دین یا قصه‌های بد می‌رسد جوابی برای ادعایشان ندارند‌. اسب کمی بی‌قرار است. می‌پرسم: می‌خواهید سوار نشوید؟

با اعتماد به نفس می‌گوید: مشکلی نیست.
برای منی که اخلاق و رفتار آدم‌ها را از کلمه‌هایشان می‌شناسم و بیرون می‌کشم، به او می‌شود اطمینان کرد. سعید دشتی از آن دوستانی است که تکیه‌گاه می‌شوند. پشتت را خالی نمی‌کنند و می‌گویند با هم درستش می‌کنیم‌ البته به شرط این‌که خیلی هم عادت به خرابکاری نکنید.
حالا بیست دقیقه‌ است که کورش جوان عزیزم، مشغول عکاسی سوژه سوار بر اسب است. عکس‌هایی که شاید شما هم مثل ما عاشقش بشوید.

اما سومین شماره از هم‌چهره با تاریخ تازه شروع می‌شود… با ما به تاریخ سفر می‌کنید؟

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:1 اسفند, 1402

دیدگاه خود را بنویسید

11 + ده =