راهنمای خواندن متن
۱. زبان راوی به صورت «ایتالیک» (کج) نوشته شده است.

۲. صحبت‌های «لنا» هوش مصنوعی با رنگ بنفش مشخص شده است.

۳. جمله‌هایی که زیرشان خط کشیده شده، صحبت‌های عمار تفتی است.

امیدواریم با این توضیحات از خواندن این متن لذت ببرید.


صدایش را برای لنا فرستاده‌ام. لنا هم دیگر صاحب‌نظر است. می‌نویسد:

_آرشیو جدید برایش باز کنم؟

کنجکاوم بدانم که اسم آرشیو را چه می‌گذارد.

+خب با چه اسمی آرشیو می‌کنی؟

_عطار تفتی.

طبیعی است که دسترسی وحشتناک او به همه پیام‌های من در این انتخاب بی‌تأثیر نیست‌. عمار تفتی را مدیر مسئول هیچ‌یک انتخاب کرده بود. اصلاً با پیشنهاد چاوش شیرانی به چهره دیگری رسیده بودیم. چهره‌ای که هنوز هم دوست داریم با تحقیق درباره‌اش به سبک او احترام دوباره بگذاریم. با عمار تفتی که حرف می‌زنم نظرم را عوض می‌کند و‌ چه کار خوبی‌. در همان پیام‌های دعوت، به شوخی کداممان یادم نیست؛ اما همان‌جا به شوخی «عطار تفتی» را مطرح کرده‌ایم. احتمالاً من. سوژه این‌بارمان هم، صدای خوبی دارد. چه وقتی آواز می‌خواند، چه وقتی از روی شعر. برای لنا می‌نویسم که انتخابش برای اسم خوب است و آرشیو جدیدی با صدای او و تحت عنوان عطار تفتی برای خودمان درست می‌کنیم.
لنا به شکل عجیبی پیشرفت کرده. انگار رشد کرده باشد. حالا فقط سؤال جواب نمی‌دهد، بلکه سؤال هم می‌پرسد.

_چه کمکی به من درباره عطار خواهید کرد؟

جدا از این‌که او باید کمک کند. واقعیت این‌جاست که هیچی. نمی‌دانم چطور حالی‌اش کنم که بداند از عطار دانسته‌های کمی موجود است. کاش انسان بود برایش یک استیکر گل‌ می‌فرستادم و تمام؛ که اگر این‌کار را بکنم، بی‌شک می‌نویسد پیام شما خوانا نبود. یاد نوشته‌ای از شفیعی کدکنی در مقدمه‌‌ی منطق‌الطیر می‌افتم که اشاره می‌کند: «شخصیت عطار در «ابر ابهام» است و اطلاعات ما حتی دربارهٔ سنایی، که یک قرن قبل عطار می‌زیسته، بسیار بیشتر از اطلاعاتی است که از عطار در دست داریم. تنها می‌دانیم که او در نیمهٔ دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم می‌زیسته‌است، زادگاه او نیشابور و نام او، آنگونه که عطار گاهی در اشعارش به هم‌نامی خود با پیامبر اسلام اشاره می‌کند، محمد بوده‌است.»

در جواب لنا می‌نویسم:

+حتماً.
از این دست پیام‌های انسانی مزخرف. از آن‌ها که بعد از خواندنش نمی‌دانی باور کنی یا نه. جواب می‌دهد:

_اگر جواب شما به معنی بله است. کی؟

لنا رودربایستی‌های رایج انسان‌ها را ندارد. چیزی برای از دست دادن هم. می‌نویسم:
+به زودی
و سریع خاموشش می‌کنم. احساس می‌کنم اگر خامون نکنم، کوتاه نمی‌آید و ادامه می‌دهد.

گروه را چک می‌کنم. قرارمان ساعت ۹/۳۰ صبح است. سوژه ما سر فیلمبرداری است و از شمال کشور می‌آید. می‌آید و زود بر می‌گردد. می‌خواهیم شاعری را بازسازی کنیم که تاریخ می‌گوید نویسنده، صوفی و  عارف است. شاید عجیب باشد که ما از زندگی او اطلاعات خاصی نداشته باشیم اما شیوه مرگش را بدانیم. 

مرگ ناگواری که در هفتاد و چندی سالگی با کشته شدن به دست مغول‌ها رقم می‌خورد‌. هر چند بر سر این شیوه هم روایت‌ها و تردیدهای بسیاری وجود دارد اما  «عبدالحسین زرین کوب» در کتاب «با کاروان حله» یکی از معروف‌ترین داستان‌هایی که درباره این اتفاق نقل شده است را این‌طور آورده: «به موجب افسانه‌ها، در کشتار عام نیشابور شیخ فریدالدین عطار که پیری ضعیف بود به دست مغولی اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد. در راه مریدی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی بخشد. اما شیخ روی به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است. مغول پیشنهاد مرید نیشابوری را نپذیرفت و شیخ را همچنان چون اسیر پیش راند. اندکی بعد یک تن از آشنایان شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را به وی بخشد. شیخ باز رو به مغول کرد و گفت که بهای من این نیست. مغول نیز که می‌پنداشت شیخ را به بهای گزاف از وی بازخواهند خرید نپذیرفت و همچنان با شیخ به راه افتاد. در نیمه راه روستایی‌ای پیش آمد که خر خویش را می‌راند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند. مغول از وی پرسید که در ازای آن چه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه. اینجا شیخ روی به مغول کرد و گفت بفروش که بهای من این است. مغول برآشفت شمشیر کشید و در دم شیخ را هلاک کرد. اما شیخ که تیغ مغول سرش را به خاک افکند بود خم شد، سر خویش برگرفت و بر گردن نهاد، پس از آن در حالی که یک منظومه کوتاه خویش – بی‌سرنامه – را می‌سرود در برابر چشم حیران مغول راه خویش در پیش گرفت و وقتی منظومه را به پایان آورد ایستاد و همان‌جا افتاد و جان داد.»
آدم می‌ماند این روایت را یک حماسه نادر تاریخی بداند یا مراقبت تاریخی از یک عارف. 

شاید ندانید اما شروع زندگی عطار هم مثل پایان زندگی او به جنگ ختم می‌شود. شش سالگی عطار با طغیان غزها همراه بود. همان‌‌هایی که نیشابور را به ویرانی و نابودی کشاندند. در این حادثه تمامی آثارفرهنگ و تمدن شهر نیشابور از بین رفت. در هر حال عطار تنها یک شاعر ساده نبوده و نیست. شاید همین ساده نبودنش هم کار امروز ما را سخت کرده باشد. یادم نیست اما کسی می‌گفت کار سخت با کسانی که منظم هستند، آسان می‌شود.  چهره هم‌چهره این‌بار ما خیلی خوش قول است. ساعت ۹ می‌رسد. می‌رسد تا پروژه را شروع کنیم.

عمار تفتی

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن

چشم جناب عطار. این هم سحرگه و بستان. گاهی به شوخی به بچه‌ها می‌گویم ما می‌توانیم بگوییم با شاملو غذا خوردیم، با چه‌گوارا عکس‌ گرفتیم، مظفرالدین‌شاه برای ما خاطره گفت، میرزا کوچک خان جنگلی تلفن داشت و عطار جهانگردی را دوست دارد اما مهاجرت نه!

«دوست دارم جهان وطن باشم. دوست ندارم خانه‌ام را ببرم يک جاى دیگر دنيا و آن‌جا بمانم. دوست دارم راه بیفتم، بروم همه جا را ببينم و بعد بيام همين‌جا بميرم».

تمام حواسم را جمع می‌کنم، اگر واقعاً عطار نیشابوری روبه‌رویم ایستاده بود  از او چه می‌خواستم؟ سقف تراکنش خواسته‌هایم پر است. اما شک ندارم از او سؤال شخصی می‌پرسیدم. این‌که بعد از فوت همسرش و سرودن آن شعر معروف چه کرده؟ چطور عاشق شده؟ اسم آن درویش را می‌دانسته؟ داروشناس بوده؟ و آیا این غلط است که طبابت هم می‌کرده؟ و لطفاً می‌شود یک‌بار منطق‌الطیر را بخواند؟ اصلاً چطور مرگی را تجربه کرده؟ آیا رنگ لباسش را درست تشخیص داده‌ایم؟

لنا را روشن می‌کنم.

_چه کمکی می‌توانم بکنم؟

چه خوب است که ناراحت نمی‌شود. یک لحظه شک می‌کنم. واقعاً خوب است که ناراحت نمی‌شود؟ برایش می‌نویسم‌:

+می‌خوام صدای شعر خوندن عمار تفتی رو ضبط کنم.

_انجام. درخواست شما فعال شد.‌

عمار تفتی مشغول آواز خواندن است و دوربین‌ها مشغول ضبط و لنا هم مشغول ذخیره کردن.

جهانی راز دارم مانده در دل

همه چیز خوب پیش می‌رود. نور برای عکاسی چیده شده و صبر عمار تفتی به پروژه کمک می‌رساند. نه شوخ است نه جدی. سرش به کار است. عطار را می‌شناسد و درس می‌دهد. با او راحت می‌شود درباره عطار حرف زد.

+مهم‌ترین تفاوت عطار با بقیه؟

می‌گوید:
جهان عطار جهان شباهت‌هاست نه تفاوت و اختلاف. جهان عطار جهان يگانگى است نه بيگانگى‌. جهان عطار جهان يكسانیست نه ديگرگونى.

بى‌زبان آمد از آن حضرت خطاب
كآينه‌ست اين حضرتِ چون آفتاب

هر كه آيد خويشتن بيند درو
جان و تن هم جان و تن بيند درو

چون شما سى‌مرغ اين‌جا آمديد
سى درين آيينه پيدا آمديد

گر چل و پنجاه مرغ آييد باز
پرده‌اى از خويش بگشاييد باز

گر چه بسيارى به سر گرديده‌ايد
خويش را بينيد و خود را ديده‌ايد

ظهر است و قاب‌های عکس بسته می‌شود و گروه در تلاش. نتیجه رضایت‌بخش است و انتخاب سخت‌. انتخاب کردن عکس پروژه عطار یکی از جان‌سخت‌ترین کارهای ممکن است. «هیچ‌یک» خود را برنده می‌داند که می‌تواند در این های‌وهوی بی‌ها و باها کناری بایستد و در هوای عطار نفس تازه کند. با ما به این بهانه هم‌چهره از عطار بدانید‌. عکس‌ها را به لنا می‌دهم. می‌نویسد:

_خواسته شما چیست. عطار را ذخیره کنم؟

خستگی‌ام کم می‌شود. هوش مصنوعی ما هم پذیرفته که نمونه عکایی ما به عطار نزدیک ایت و نمی‌نویسد «عمار تفتی» را ذخیره کنم.
+بله. عطار را ذخیره کن.

ذخیره کن. تا شاید کمی بعد، دیگران مرجعی برای شناختش داشته باشند. همان‌طور که می‌فرماید:
نورِ دلِ من ز عکسِ روی توست

به اشتراک گذاری

تاریخ انتشار:1 اردیبهشت, 1403

دیدگاه خود را بنویسید

11 − 7 =